یه داستان کوتاه دیگه از چخوف که شروع و پایانش هر دو غیرمنتظره بود. سر یه شرطبندی احمقانه بین یه وکیل جوون و یه بانکدار جوون و پولدار، یه آدم در ازای 2 میلیون (واحد پولیش رو نگفتن) حاضر میشه 15 سال خودشو تو اتاقی حبس کنه! و تو اون 15 سال انقدر دورههای مختلفی از باور، فلسفه، دیوانگی، علمآموزی، ملال، و غیره رو تجربه میکنه که وقتی تنها چند ساعت به پایان اون 15 سال و بردن شرطش مونده بود، خودش از اتاقی که درش حبس شده بود، فرار میکنه و قید اون 2 میلیون رو که حالا براش چیز بیارزشیه میزنه. و اما ازون طرف بانکدار که دیگه بعد از سالها ثروتش رو حیف و میل کرده و اون 2 میلیون تنها داراییشه، بیخبر از نقشهی وکیل، چه تصمیمی میگیره؟ اینکه شبونه یواشکی بره تو اتاق وکیله و بکشتش تا مجبور نباشه اون 2 میلیون رو پرداخت کنه! ینی *** توت مرد!
پینوشت: البته فکر کنم هزینهی کتابایی که بانکداره در این 15 سال برای وکیله خریده بود سر به فلک گذاشته و بعید نبود همون 2 میلیونو براش کتاب خریده باشه! :))))
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.