معرفی کتاب دایی وانیا اثر آنتون چخوف مترجم هوشنگ پیرنظر

دایی وانیا

دایی وانیا

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
3.8
63 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

121

خواهم خواند

26

ناشر
قطره
شابک
9789643412708
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1398/9/19

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
دایی وانیا (1899).
پروفسور سربریاکوف،  دانشمندی میان مایه و متظاهر، سال هاست که با جان کندن دخترش سونیا و برادرانش ایوان که اداره ملکی را که از زن مرحومش به میراث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه ای را می گذراند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. بی قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف کار اداره ملک را مختل می کند و این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دایی وانیا

نمایش همه

8

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به دایی وانیا

نمایش همه
عروسک خانهپدر عروسی خون

رپرتوار شماره ۱ هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در رپرتوار اول ( کلمه فرانسوی که معنای اون برنامه یا لیسته ، تماشاخانه های بزرگ در سراسر جهان ، ابتدای هر سال یک لیستی از آثار نمایشی ای که اون سال قراره در اون تماشاخانه به اجرا بره ، منتشر می کنند که به این برنامه رپرتوار گفته میشه ) این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از رپرتوار دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 و اندی رپرتوار همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در رپرتوار اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این رپرتوار برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر رپرتوار لیست همخوانی اون رپرتوار منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

47

یادداشت‌ها

          دایی وانیا یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های آنتوان چخوف است که با داستانی ساده و پی‌رنگی قوی خانواده‌ای را به تصویر می‌کشد که هر کدام مصداق گروهی از اقشار روسیه هستند. پروفسوری روشنفکر که بیماری گریبانگیرش شده، همسری جوان که طمع مردان بسیاری را برانگیخته، مردی که خود را وقف انسان و طبیعت کرده و ظاهراً دست از مادیات شسته و شخصیت‌های دیگر که هر کدام به خوبی گسترش یافته و حرف‌های بسیاری برای گفتن دارند.
ملالی در شخصیت‌های وجود دارد که در اثر تغییر شرایط زندگیشان به وجود آمده و احوالاتشان را دگرگون ساخته. این دگرگونی و ملال سبب می‌شود رنج‌های از یاد رفته را بازیابند و میان نفرین خاطرات و زندگی از دست رفته سرگردان باشند. مردمانی که تا چندی قبل عاقلانه رفتار می‌کردند اکنون به مرحله‌ای از جنون رسیدند که بر اساس درونی‌ترین غرایض‌شان رفتار می‌کنند؛ گویی که انگار هیچ عاقبتی وجود ندارد.
 دیالوگ‌ها پربارند و تقریباً سخن بیهوده‌ای در نمایشنامه وجود ندارد؛ چنانکه داستانی با این عظمت در کمتر از ۱۰۰ صفحه گنجانده شده و شاهکاری در ادبیات جهان برجای مانده.

سپهر ناصری
۲۸ اسپند ۱۴۰۳

        

8

مهسا

مهسا

1403/9/1

          دایی وانیا(۱۸۹۹)
.
 پروفسور سربریاکوف، دانشمندی میان مایه و متظاهر، سال‌هاست که با جان کندن دخترش سونیا و برادر زنش ایوان که اداره ملکی را که از زن مرحومش به میراث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه‌ای را می‌گذراند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. بی‌قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف کار اداره ملک را مختل می‌کند و این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می‌رسد که سربریاکوف اعلام می‌کند می‌خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند.
.
یلنا: آخ که چقدر دلتنگ و خسته‌ام. همه به شوهر من توهین می‌کنند، همه برای من دلسوزی می‌کنند. زن بیچاره با این شوهر پیرش. از این دلسوزی‌ها به ستوه آمده‌ام. آستروف راست می‌گفت: شما با بی‌اعتنایی جنگل‌ها را نابود می‌کنید و طولی نمی‌کشد که روی زمین هیچ چیز باقی نمی‌ماند. با همین بی‌اعتنایی بشریت را هم دارید ضایع می‌کنید و یک روزی از برکت وجود شما در زمین نه نجابت می‌ماند و نه پاکی و نه حس فداکاری. چرا شما نمی‌توانید به زنی نگاه کنید جز اینکه به او نظر داشته باشید و بخواهید او را تصاحب کنید؟ من می‌دانم دکتر راست می‌گفت، شیطان تخریب در وجود همه شما حلول کرده. هیچ احساسی نسبت به جنگل‌ها، پرندگان، حتی به خودتان ندارید.
.
ووی نیتسکی: پس چطور به تو نگاه کنم؟ من عاشق تو هستم. تو خوشبختی منی، زندگی منی، جوانی منی؛ می‌دانم که امکان پاسخ به احساسات من از طرف تو هیچ است، وجود ندارد منم از تو هیچ انتظاری ندارم. لااقل بگذار نگاهت کنم، آهنگ صدایت را بشنوم.
.
آخر آدم باید در زندگی به چیزی، به امیدی، دلخوش باشد. آخ، خدایا، چهل‌و‌هفت سالم است؛ اگر تا شصت سالگی زنده بمانم، سیزده سال دیگر باید عمر کنم. مدت درازی است. چطور این سیزده سال را بگذرانم، چطور این خلا را پر کنم؟
.
دایی وانیا
آنتون چخوف
هوشنگ پیرنظر
نمایشنامه
انتشارات قطره
۹۶ص
        

10

          (امید است که این یادداشت یک روز کامل‌تر شود.)

آنچه که در این نمایشنامه برای من عجیب و درعین حال جالب بود، فضاسازی چخوف بود.
پرده سوم و دعوای دایی وانیا و الکساندر، یک شورش به تمام معنا از سمت دایی وانیا بود علیه هرآنچه که باعث شده سالیانی دراز به جای کوشیدن در رشد خود، صرفا وسیله‌ای برای موفقیت دیگری باشد. گویا خشمی که سالیان دراز باعث سوختن جانش شده بود چندان شعله‌ور شده بود که دیگران را نیز می‌سوزاند.
از سوی دیگر شاهد الکساندر هستیم، استادیست که عملا به جای تولید کردن علم و ارائه نظریه، مصرف کننده تنبل درجه چندم علم است. کسی که در اثر رفتار خودخواهانه و شخصیت سست عنصر تنبلش از منشأ الهام به علت نفرت بدل گشته است. طنز تلخ داستان اینجاست که چنین شخص رقت انگیزی در پرده چهارم با نصیحتی پدرانه، همگان را به کار زیاد! دعوت می‌کند. عملا با رفتن او، همه به آرامشی نسبی می‌رسند.
آستروف، ژان، سوفیا و تل یگین،. آدم‌هایی هستند که هیچ حس خوشبختی‌ای ندارند. کار می‌کنند که زنده بمانند. آنچه که سوفیا در انتهای پرده چهارم بر زبان می آورد گویای زندگی و شخصیت اوست. دختری مهربان و نه چندان زیبا و ملیح که زندگی می‌کند به امید اینکه روزی بمیرد. گویا هیچ چیز جز خدمت به دیگران، آن هم نه خدمتی که برآمده از یک معنای والا باشد بلکه خدمتی از سر ناچاری، در زندگی او وجود ندارد... .
عصبیت، ناامیدی، حس پوچی و یاس و بی‌ثمری، پررنگ‌ترین چیزهاییست که می‌توان دید. گویا چخوف در زمانه خود چیزی جز این‌ها نمی‌بیند. وفادارها در نهایت در وفاداری خود خیری نمی‌بینند و آرمان‌گرایان و روشن دلان در نهایت به پوچی و یاس می‌رسند. گویا در جامعه آن روز ثمره خاصی از اخلاق‌مداری نصیب نمی‌شد... .

امیدوارم یک روز با دید پخته‌تری برای این کتاب یادداشت بنویسم. به قول علما : بعون الله تعالی ... :) 
        

46

          نثر کتاب خیلی خوب بود و ویراستاری هم ایرادی نداشت و از خواندنش لذت بردم.

به نظر می‌رسد که نمایشنامۀ «دایی وانیا» از روی داستان «وحشی» اثر دیگر «چخوف» نوشته شده باشد و داستان را با توصیفات و شخصیت‌های بیشتر و قصه‌ای کمی متفاوت با «دایی وانیا»؛ پیش از این دیده و خوانده‌ایم.

ماجرای اصلی قصه، علاوه بر روایت عشق‌های ممنوعۀ افراد به هم، به تصمیم فروش املاک پروفسور و خرید ویلایی در فنلاند ـ که در آن روزگار جزو روسیه بود ـ و ... بازمی‌گردد.

قسمت پایانی داستان مرا به یاد داستان «آبجی خانم» از «صادق هدایت» انداخت که خواهر بزرگتر را چون زیبا نبود، رها کردند و خواهر کوچکتر عروس شد و روز عروسی، خواهر بزرگتر در آب انبار غرق شد.

او منتظر بود تا در آن دنیا خوشبخت شود و تصور می‌کرد، آنهایی که ایمان قوی دارند، رستگاری در آن دنیا را بر این دنیا ترجیح می‌دهند؛ هر چند دین و مذهب این را نمی‌گوید و بر زندگی خوب در هر دو جهان تاکید می‌ورزد!

این نمایش‌نامه؛ ارتباطات و رفتار آدم‌ها با هم و فراز و فرودهای زندگی آنها را روایت می‌کند که تصورات آنها چقدر از هم دور است و چه بسا از واقعیت هم فاصله دارد.

هم‌چنین ناسپاسی و نارضایتی آنها از امکانات و زندگی خوبی که همراه با خانه و کاشانه و خوراک و پوشاک مناسب و خوب که حتی دهقانان روستای نزدیک، در فراهم نمودنش مشکل دارند.

خوشبختی با تغییر نگاه آدمی پیش می‌آید وگرنه کم نیستند که تمام امکانات عالم را در اختیار دارند، اما خود را خوشبخت نمی‌دانند.

در واقع تفاوت بین آسایش و آرامش از زمین تا آسمان است و بسیارند افرادی که در آسایشند، اما حسرت آرامش را می‌کشند و این به نظرم همان خوشبختی و رستگاری باشد که همگان در طلب آنند.

نکتۀ دیگر اینکه همیشه مرغ همسایه غاز است!

یعنی خیلی از مردم چیزهای باارزشی دارند؛ همسری دلسوز، پاکدامن و وفادار، پدر و مادری مهربان، فرزندانی سر به راه و عاقل، خانه و امکاناتی مناسب و در خور برای زندگی، شغلی که انسان و خانواده‌اش را تامین می‌کند و بسیاری داشته‌های دیگر که هر یک از آنها برای دیگری آرزویی دست نایافتنی است؛ اما ما این نکته را در نمی‌یابیم.

و همواره چشم ما به دست و دهان دیگران است که چه دارند و چه می‌کنند و آنها را آروز می‌کنیم و از داشته‌های بی‌شمار خود بی‌خبریم.

ای کاش چشم‌مان باز شود و ببینیم که وضعیت ما از بسیاری از مردم اطراف‌مان بهتر است و بکوشیم تا بهترش کنیم.

تلاش و کوشش برای بهبود وضعیت زندگی ستوده است، اما حسرت داشته‌های دیگران را خوردن و حسادت نسبت به آنان، نکوهیده است و نادلپذیر!
        

33

          سلام و نور 
شخصیتهای نمایشنامه راستش برام خیلی ملموس و آشنا بودند . 
چند روز پیش  با پسرم صحبت می‌کردیم راجع به جایگاه متفاوت آدمها در این دنیا ، گفتم خب تفاوت هوش ، توانایی و ... هست که باعث تفاوت جایگاه آدمها میشه، پرسید ایا عدالته ؟ گفتم عین عدالته. چون دنیا همونقدر که به انسان نابغه نیاز داره به ادم کودن هم نیاز داره.  همونقدر که به رئیس  و کارفرما نیاز داره به کارگرم نیاز داره. پرسید پس چرا اون رییس به کارگره احترام نمیذاره گفتم این دیگه ایراد آدمهاست که نمیتونن لزوم این تفاوت رو در هر بخش درک کنند و دچار فروپاشی اخلاقی میشن و این ربطی به عدالت خدا نداره. 
به نظرم اگر آدمها سر جای خودشون درست رفتار میکردند، حق هم رو پایمال نمی‌کردن، هیج کس از اون چیزی که بود ناراضی نبود و همه کنار هم خوشحال بودیم.
من در طول زندگیم دیدم آدمهایی که قدرت ریسک دارند و تغییرات اساسی توی زندگیشون ایجاد میکنند ، آدمهایی که قدرت ریسک ندارند و میترسند از تغییر شرایطشون، آدمهایی که هوش سرشاری دارند و از قِبَلش به جاهای خوبی می‌رسند، آدمهایی که هوش متوسطی دارند یا خیلی کم هوشند، آدمهایی با قدرتها و تواناییهای متفاوت که خلقتشونه و ربطی به خودشون نداره.  لزوم زندگی تو این دنیا وجود این تفاوتست اما کی میخوایم درک کنیم و دست از تحقیر هم، آزار هم، توهین به هم و استثمار هم دیگه برمی‌داریم 🤷‍♀️🤷‍♀️ کی به این رشد میرسیم که تفاوت باید باشه تا کار دنیا بچرخه🤷‍♀️🤷‍♀️ کی یاد میگیریم هم دیگه رو توبیخ و سرزنش نکنیم، کم کاری خودمون رو گردن هرچیزی غیر از خودمون نندازیم،  به هم کمک کنیم ، همدیگه رو دوست داشته باشیم و خودمون رو هم دوست داشته باشیم🤷‍♀️
دایی وانیا رو خوندم و شخصیتهاش رو دور و برم دیدم. افسوس که به دنیا و زندگی در اون به چشم یک مسیر یک جهته که انتهایی نداره نگاه نمیکنیم چون اگر اینطور نگاه میکردیم و مرگ رو پلی برای عبور از این دنیا و رفتن به دنیای کاملتر میدیدیم  سعی میکردیم خودمون رو براش اماده کنیم و دست همدیگه رو هم بگیریم . اونوقت دیگه انفعال و درجا زدن و عقب گرد کردن، چه فردی، چه اجتماعی  معنا نداشت و فقط پویایی و حرکت رو به جلو بود.
باشد که روزی همگی به این درجه از رشد برسیم و دنیا رو جای قشنگتری برای زندگی کنیم بدون هیچ ملالی❤️❤️
        

24