معرفی کتاب دایی وانیا اثر آنتون چخوف مترجم هوشنگ پیرنظر

دایی وانیا

دایی وانیا

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
3.5
35 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

74

خواهم خواند

16

ناشر
قطره
شابک
9789643412708
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1398/9/19

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
دایی وانیا (1899).
پروفسور سربریاکوف،  دانشمندی میان مایه و متظاهر، سال هاست که با جان کندن دخترش سونیا و برادرانش ایوان که اداره ملکی را که از زن مرحومش به میراث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه ای را می گذراند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. بی قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف کار اداره ملک را مختل می کند و این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند.

      

لیست‌های مرتبط به دایی وانیا

نمایش همه

یادداشت‌ها

          این نمایش نامه اولین کتابی است که من ازآنتوان چخوف خوندم.نمایش نامه به سبک رئال یک زندگی اجتماعی معمولی را روایت میکند.وقتی سبک رئاله باید شخصیتها ملموس باشند وچقدر برای من شخصیتهای کتاب قابل باور هستند.کتاب چند ماجرای اقتصادی وعاشقانه رادریک خانواده روسی روایت میکند.روایت عشق های ممنوع عشق های غیرممکن....همه شخصیتهای کتاب از زندگی خودناراضین توجه ای به داشته های خود ندارند فقط به فرصتهای از دست رفته فکر میکنند وبه دنبال فرار از یکنواختی زندگی خود میباشند
اسم های روسی در کتابها ی روسی مقداری اذیت کننده است.الان شخص دایی وانیا ۳تا اسم داره
برعکس نظر بعضی از دوستان که می گفتند ارتباط گرفتن با آنتوان چخوف سخته برای من اصلا اینطور نیست.نمایش نامه روند آرام ولی دلچسبی داشت
کتاب رو من از نشرقطره خریداری کردم ترجمه روان وخوبی دارد فقط اینکه بنظر من۲۵صفحه اختصاص دادن به زندگی نامه آنتوان چخوف درابتدای کتاب کاربیهوده ای است
دی رفت وفردا همچنان موجود نیست
درمیان این وآن فرصت شمارامروز را
جمله خاص کتاب:
چه میشودکرد باید زندگی کرد.

        

33

مهسا

مهسا

1403/9/1

          دایی وانیا(۱۸۹۹)
.
 پروفسور سربریاکوف، دانشمندی میان مایه و متظاهر، سال‌هاست که با جان کندن دخترش سونیا و برادر زنش ایوان که اداره ملکی را که از زن مرحومش به میراث برده به عهده دارند، زندگی بی دغدغه‌ای را می‌گذراند. سربریاکوف حالا با یلنا، دختر جوانی که مجذوب شهرت او شده، ازدواج کرده است. بی‌قراری یلنا و خودخواهی سربریاکوف کار اداره ملک را مختل می‌کند و این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می‌رسد که سربریاکوف اعلام می‌کند می‌خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند.
.
یلنا: آخ که چقدر دلتنگ و خسته‌ام. همه به شوهر من توهین می‌کنند، همه برای من دلسوزی می‌کنند. زن بیچاره با این شوهر پیرش. از این دلسوزی‌ها به ستوه آمده‌ام. آستروف راست می‌گفت: شما با بی‌اعتنایی جنگل‌ها را نابود می‌کنید و طولی نمی‌کشد که روی زمین هیچ چیز باقی نمی‌ماند. با همین بی‌اعتنایی بشریت را هم دارید ضایع می‌کنید و یک روزی از برکت وجود شما در زمین نه نجابت می‌ماند و نه پاکی و نه حس فداکاری. چرا شما نمی‌توانید به زنی نگاه کنید جز اینکه به او نظر داشته باشید و بخواهید او را تصاحب کنید؟ من می‌دانم دکتر راست می‌گفت، شیطان تخریب در وجود همه شما حلول کرده. هیچ احساسی نسبت به جنگل‌ها، پرندگان، حتی به خودتان ندارید.
.
ووی نیتسکی: پس چطور به تو نگاه کنم؟ من عاشق تو هستم. تو خوشبختی منی، زندگی منی، جوانی منی؛ می‌دانم که امکان پاسخ به احساسات من از طرف تو هیچ است، وجود ندارد منم از تو هیچ انتظاری ندارم. لااقل بگذار نگاهت کنم، آهنگ صدایت را بشنوم.
.
آخر آدم باید در زندگی به چیزی، به امیدی، دلخوش باشد. آخ، خدایا، چهل‌و‌هفت سالم است؛ اگر تا شصت سالگی زنده بمانم، سیزده سال دیگر باید عمر کنم. مدت درازی است. چطور این سیزده سال را بگذرانم، چطور این خلا را پر کنم؟
.
دایی وانیا
آنتون چخوف
هوشنگ پیرنظر
نمایشنامه
انتشارات قطره
۹۶ص
        

10