بریدهای از کتاب پرنده ی من اثر فریبا وفی
11 ساعت پیش
صفحۀ 76
بعد هم یک روز درد میآید، مثل کسی که منتظرش بودی ولی آمدنش را از ته دل باور نمیکردی. ترس روی سرت آوار میشود. ترس از درد بیشتر. میروی بیمارستان و فردایش موجود ناآشنا و خیلی کوچکی که تو را یاد گنجشک خیسی میاندازد، به سینهات میچسبانند و میخواهند که شیرش بدهی و از آن لحظه به بعد تو میشوی مادر.
بعد هم یک روز درد میآید، مثل کسی که منتظرش بودی ولی آمدنش را از ته دل باور نمیکردی. ترس روی سرت آوار میشود. ترس از درد بیشتر. میروی بیمارستان و فردایش موجود ناآشنا و خیلی کوچکی که تو را یاد گنجشک خیسی میاندازد، به سینهات میچسبانند و میخواهند که شیرش بدهی و از آن لحظه به بعد تو میشوی مادر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.