معرفی کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کستلر مترجم اسدالله امرائی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
47
خواهم خواند
46
نسخههای دیگر
توضیحات
آرتور کِستلِر در 1905 در بوداپست مجارستان به دنیا آمد و مرگ او در سال 1983 در لندن اتفاق افتاد. معروف ترین اثر کِستلِر ظلمت در نیمروز است. کِستلِر برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه وین رفت. مدتی خبرنگار جنگی نیوزکرونیکل انگلستان در جنگ داخلی اسپانیا بود. ظلمت در نیمروز به بیش از سی زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است. داستان بلشویک کهنه کاری که در تصفیه های استالینی دهه ی سی گرفتار شد و با خودزنی به گناه نکرده اعتراف کرد. مخصوصاً اقرار او به براندازی نظامی که برای برپا کردن آن خونِ دل خورده بود از مضحک ترین جنبه های سناریو بود. کِستلِر که خود از اعضای حزب کمونیست بود، مدتی بعد به آن دکترین پشت کرد و در صف منتقدان آن جا گرفت. کِستلِر در سال های آخر عمر به سرطان خون مبتلا شد و بیماری پارکینسون او را زمین گیر کرده بود و داوطلبانه همراه همسرش خودکشی کرد.ظلمت در نیمروز اصطلاحی سیاسی است که از کتاب عهدین گرفته شده و به موقعیتی اطلاق می شود که در آن کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود. در ترجمه ی این رمان عبارات کتاب مقدس عیناً از ترجمه ی فارسی چاپ دارالسلطنه ی بریتانیا، چاپ سال 1914 انتخاب شده است. سرود انترناسیونال که سرود سوسیالیست های جهان است در اصل سروده ی کارگر شاعر فرانسوی، به نام اوژن پوتیه بود و در چند جای رمان به آن اشاراتی شده. ترجمه ی زنده یاد ابوالقاسم لاهوتی مبنای ترجمه قرار گرفته است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به ظلمت در نیمروز
نمایش همهیادداشتها
1401/3/18
1401/3/2
1402/10/16
این کتاب رو چند سال پیش خوندم و درست شخصیتها رو یادم نیست اما موضوع کتاب در زمان استالین میگذره و وحشت اون دوره است که حتی کسایی در انقلاب بودن به دلیل مخالفتهای جزئی به راحتی محکوم و اعدام میکردن. یه مورد که بخاطرم مونده اینه که یه مهندس ارشد و مسئول ساخت زیردریایی بود به دلیل نظر تخصصی تر از استالین داده و متفاوت از نظر اون بود رو اعدام کردن. ترجمه کتاب خوب بود تا اون جایی که یادمه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/10/7
1403/12/22
ذوب شده ماجرای ظلمت در نیمروز، رمان خواندنی آرتور کستلر به سرنوشت فردی به نام روباشف میپردازه که روزگاری خودش از چهرههای مهم و انقلابیون اصیل محسوب میشده و حالا زندانی همان نظامی شده که کلی براش زحمت کشیده. همان اصطلاح معروف بلعیده شدن انقلابیون توسط انقلاب یا انقلاب فرزندان خود را میخورد. پس از کابوس دستگیری که گریبانگیر روباشف شده بود،بالاخره او دستگیر میشه و به زندان میافته.در زندان ما سه جلسه بازجویی داریم و در نهایت در فصل انتهایی اعلام حکم. در طول زندان روباشف رو میاره به خاطرات خودش. اینکه چه اقداماتی برای حزب کرده و چه حقهایی رو ناحق. چه انسانهایی رو له کرده و در راستای ایدئولوژی چه ستمهایی که کرده. فضای زندان و انفرادی این فرصت رو بهش میده که به گذشته خودش رجوع کنه و در این بین مخاطب هم با شخصیت او بیشتر و بهتر آشنا میشه. ترسیم فضای سرد و خفقان آور زندان از نکات مثبت مهم کتاب شمرده میشه. به طور کلی ترکیب قلم قوی نویسنده با تجریه زیسته او، معمولا به نتیجه درخشانی منجر میشه. خود کستلر در زندگی شخصیاش دوره ای درگیر زندان و انفرادی بوده و تونسته از این تجربه هولناک در نگارش این داستان استفاده کامل رو ببره. جلسات بازجویی توسط همکاران سابق خودش انجام میشه.اول ایوانف و سپس گلتکین. مباحث مختلفی مورد بحث قرار میگیره و صرفا اینطور نیست که اتهاماتی رو به روباشف نسبت بدند. مثلا در جلسه دوم مباحث جالب و تامل برانگیزی در مورد تاریخ و سیاست و سایر مسائل بین شخصیت ها گفته میشه. روند بازجویی و تغییرات حال و احوال روباشف به این شکل هست که ابتدا منکر اتهامات میشه و اینم بگم یه سری جرمهای ناکرده بهش نسبت داده بودند اما در نهایت روباشف حتی کارهای نکرده رو هم گردن میگیره! مساله حائز اهمیت چرایی این مساله است.به نظرم روباشف از روزی که عضو حزب شد و عکسش کنار بزرگان به در و دیوار چسبیده بود و برو بیایی داشت و سوار اسب لجام گسیخته قدرت بود زندانی شده بود. او زندانی حزب و تفکرات پوسیده حزب شده بود. او به معنی واقعی در حزب ذوب شده بود. زندان و یک سری مسائل باعث تلنگرهایی در او شده بود اما روندی رو تغییر نداد. تلنگر ایجاد شده آنچنان قوی نبود که منجر به یک تغییر معنی دار بشه. او زمانی به زندان افتاد که در واقع قبلش زندانی شده بود. زندانی آرمانهای حزب. زندان محل تنبه او نشد. زندان محل تحول او نشد که آدمی که چنان ذوب در یک ایدئولوژی بشه ، جایی برای تحول نخواهد داشت. او به جرم های نکرده هم اعتراف کرد و به گردن گرفت ، چون میخواست آخرین خدمت خودش هم به حزب و انقلاب و آرمانهاش بکنه. او نفهمید. نه در زمانی که در قدرت بود و نه در زمانی که در کنج زندان. نفهمید، چون راههای فهمیدن رو بسته بود. روباشف کی بود؟چی بود؟ به نظر من بیچاره.به نظر من ترحم برانگیز. او حکم خودش رو از زمانی که به عضویت حزب در اومده بود دریافت کرده بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/2/30