ظلمت در نیمروز

ظلمت در نیمروز

ظلمت در نیمروز

آرتور کستلر و 1 نفر دیگر
4.2
12 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

32

آرتور کِستلِر در 1905 در بوداپست مجارستان به دنیا آمد و مرگ او در سال 1983 در لندن اتفاق افتاد. معروف ترین اثر کِستلِر ظلمت در نیمروز است. کِستلِر برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه وین رفت. مدتی خبرنگار جنگی نیوزکرونیکل انگلستان در جنگ داخلی اسپانیا بود. ظلمت در نیمروز به بیش از سی زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است. داستان بلشویک کهنه کاری که در تصفیه های استالینی دهه ی سی گرفتار شد و با خودزنی به گناه نکرده اعتراف کرد. مخصوصاً اقرار او به براندازی نظامی که برای برپا کردن آن خونِ دل خورده بود از مضحک ترین جنبه های سناریو بود. کِستلِر که خود از اعضای حزب کمونیست بود، مدتی بعد به آن دکترین پشت کرد و در صف منتقدان آن جا گرفت. کِستلِر در سال های آخر عمر به سرطان خون مبتلا شد و بیماری پارکینسون او را زمین گیر کرده بود و داوطلبانه همراه همسرش خودکشی کرد.ظلمت در نیمروز اصطلاحی سیاسی است که از کتاب عهدین گرفته شده و به موقعیتی اطلاق می شود که در آن کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود. در ترجمه ی این رمان عبارات کتاب مقدس عیناً از ترجمه ی فارسی چاپ دارالسلطنه ی بریتانیا، چاپ سال 1914 انتخاب شده است. سرود انترناسیونال که سرود سوسیالیست های جهان است در اصل سروده ی کارگر شاعر فرانسوی، به نام اوژن پوتیه بود و در چند جای رمان به آن اشاراتی شده. ترجمه ی زنده یاد ابوالقاسم لاهوتی مبنای ترجمه قرار گرفته است.

یادداشت‌های مرتبط به ظلمت در نیمروز

        این کتاب رو چند سال پیش خوندم و درست شخصیت‌ها رو یادم نیست اما موضوع کتاب در زمان استالین میگذره و وحشت اون دوره است که حتی کسایی در انقلاب بودن به دلیل مخالفت‌های جزئی به راحتی محکوم و اعدام می‌کردن. یه مورد که بخاطرم مونده اینه که یه مهندس ارشد و مسئول ساخت زیردریایی بود به دلیل نظر تخصصی تر از استالین داده و متفاوت از نظر اون بود رو اعدام کردن. 
ترجمه کتاب خوب بود تا اون جایی که یادمه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

حسین

1402/8/19

          «...برای دفاع از موجودیت کشور، ناگزیر از اقدامات استثنایی و تصویب قوانین ویژه‌ی مرحله گذار شدیم که از هر نظر با اهداف انقلاب منافات دارد. سطح زندگی مردم از قبل از انقلاب پایین‌تر است؛ شرایطِ کار سخت‌تر، ضوابط و قوانینْ غیرانسانی‌تر، و بهره‌کشی از نیروی کارِ کارمزدی از شرایط کار باربرهای بومی در مستعمرات بدتر است، ما سن مجازات اعدام را پایین آوردیم و به دوازده سال رساندیم. قوانین جنسی ما از قوانین جنسی انگلستان هم سفت‌تر و سخت‌تر است. پرستش رهبر در کشور ما از حکومت‌های دیکتاتوری ارتجاعیِ بیزانس هم شدیدتر است. مطبوعات و مدارس ما میهن‌پرستی کورکورانه، نظامی‌گری، جزم‌اندیشی، کنفورمیسم و جهل را پرورش می‌دهند. قدرت مطلقه‌ی حکومت نامحدود است و در تاریخ نظیر ندارد. آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و آزادی فعالیت سیاسی چنان ریشه‌کن شده که انگار اعلامیه‌ی حقوق بشر هرگز وجود نداشته. ما توده‌های ناراضی کشور را به ضرب شلاق به سوی سعادت انتزاعیِ آینده می‌بریم که هیچ‌کس غیر از خودمان نمی‌تواند آن را ببیند. چون نیروی این نسل به پایان رسیده، در جریان انقلاب به پایان رسیده بود؛ چون خون این نسل را مکیده‌اند و غیر از یک تکه گوشتِ قربانیِ نالان و کرخت و دل‌مرده چیزی از آن باقی نمانده... این‌ها نتایج کارهای نتیجه‌بخش ماست...»

فوق‌العاده بود. فوق‌العاده. پر از عناصر و ایده‌ها و نمادهایی که می‌شود ساعت‌ها روی آن تامل کرد.
        

16

          به هنگام نیمروز، ظلمت همه جا را فرا گرفت و تا ساعت ۳ بعدازظهر ادامه یافت. در این وقت عیسی با صدای بلند فریاد زد: ایلوئی، ایلوئی لماسبقتنی؟
این فرازی است از انجیل. ظلمت در نیمروز اصطلاحی است سیاسی که از کتاب عهدین گرفته شده و به موقعیتی اطلاق میشود که در آن کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود.

کتاب اسمی از زمان و مکان نمیبره اما مشخصا در مورد شوروی و پاکسازی بزرگ استالین هست که در اون بسیاری از مخالفین و بلشویک‌های اولیه رو به دادگاه‌های نمایشی کشوندن و با اعتراف‌های اجباری و اعدام از دم تیغ گذروندن. داستان از جایی شروع میشه که یکی از اعضای اصلی که همیشه عکسش کنار شخص اول بوده دستگیر میشه و اونجا مورد بازجویی و شکنجه قرار میگیره و ضمن این به کارهایی که کرده در این مدت فکر می‌کنه و افرادی که باهاشون در ارتباط بوده و به چیزی که مدت‌ها بهش اعتقاد داشته، اصول حزب.
یک رمان سیاسی خیلی خوب و در نقد کمونیسم و دروغ‌هایی که به خورد جامعه داد و اینکه هدف وسیله و مسیر رو توجیه نخواهد کرد.ه
        

0

از ایدئولو
          از ایدئولوژی و توتالیتاریسم

تا کجا می‌توان برای یک ایدئولوژی هزینه داد؟
آیا یک ایدئولوژی میتواند کاری کند که انسان بر ضد خود، بر ضد زندگی، اقرار کند؟
در جوامع ایدئولوژیک، فرد چه اهمیتی در برابر جمع دارد؟
در این جوامع تا چه اندازه «هدف»، «وسیله» را توجیه می‌کند؟
باور به یک ایدئولوژی چقدر می‌تواند خطرناک و تهدیدکننده باشد؟
کوستلر در کتاب «ظلمت در نیمروز» سرگذشت یک مأمور حزب کمونیست را تعریف می‌کند که به‌دلایلی به زندان افتاده است. یکی از صدها زندانی‌ای که اسیر دادگاه‌های نمایشی مسکو می‌شوند. زندانی‌ای که گناهش، از دست دادن اعتقادش به کمونیسم و عدالت‌محور بودن آن است. «روباشف» هم خود را گناهکار می‌داند هم بی‌گناه. او که با وعده‌ی تحقق یک آرمانشهر به حزب پیوسته است حالا می‌بیند که با وجود اصولی که در ابتدا درست و منطقی به نظر می‌آمدند، نتایج وحشتناکی به بار نشسته است. تصفیه‌های بی‌شمار، اعترافات اجباری، شکنجه‌های روحی و جسمی طولانی: اتوپیا جایش را به فاجعه داده است. تیغ حذفی که در ابتدای انقلاب کمونیستی گردن دگراندیشان را زده، حالا روی گردن او که زمانی در هسته‌ی اصلی قدرت حضور داشته قرار گرفته است. گویی حزب، تاب تحمل کوچک‌ترین مخالفت‌ها را از دست داده است. کوستلر در این کتاب نه‌تنها خشونت و جنایات حزب را در تک‌گویی‌ها و بازجویی‌ها نشان می‌دهد، بلکه اساس ایدئولوژی آن را هم زیر سوال میبرد: اینکه نظریه‌های آرمان‌گرایانه چقدر می‌توانند بالقوه خطرناک باشند.

این رمانی است درباره‌ی توتالیتاریسم. توتالیتاریسمی که بر یک ایدئولوژی سوار شده است. حکومتی که تاب تحمل هرگونه مخالفتی ولو اندک را از دست داده است و خواهان اطاعت بی‌ چون و چرا و سرسپردگی بی حد و مرز است تا آنجا که نیروهایی را هم که در ابتدا با آن همراه بوده‌اند، به دلایل واهی قربانی می‌کند. رمانی درخشان درباره‌ی انقلابی که فرزندان خود را می‌خورد. این کتاب نشان میدهد که وقتی یک ایدئولوژی با قدرتی توتالیتر همراه شود تا چه اندازه می‌تواند برای زندگی خطرناک باشد و تا کجا پیش برود: حذف فیزیکی، سانسور و تباه کردن نیروی زندگی.
        

1