محمدرضا ایمانی

تاریخ عضویت:

اسفند 1400

محمدرضا ایمانی

کتابدار بلاگر
@Mohamadrezaimani

77 دنبال شده

516 دنبال کننده

                چو هر همدم که می‌بینم حجاب است
مرا در هر دمی همدم کتاب است
شیخنا عطار
              
https://t.me/mangooon

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بعد از دهه هفتاد و تاخت‌وتاز ناجوانمردانه فرزندان نمک‌خورده و نمکدون شکن جلال به پدرشون، دیگه کمتر شاهد اون بودیم که اهل ادبیات به جلال بپردازند؛ به حدی که حتی دیگه ناشر درست و حسابی هم نبود که آثارش رو شایسته چاپ کنه.
اما چند سالیه که دوباره بخشی از اهل ادبیات نفیا یا اثباتا به جلال رو کردند. از جمله اونها آقا دکتر طبیب‌زاده‌ست که تقریبا دوسال پیش کتاب حاضر رو به زیر چاپ برد.
نویسنده تو این کتاب کمتر در مقام استاد ادبیات و بیشتر در مقام تاریخ‌دان حاضر شده. کتاب مشتمل بر تعیین نسبت جلال با چهار نفر از معاصرانشه. اولی نیماست که میدونیم جلال جزو اولین کسایی بود که بین اهل ادب به استقبال شعرش رفت اما در اواسط راه کدورتی بینشون پیش اومد که در نهایت ختم به خیر شد و در آخر به اون سوگنامه معروف «پیرمرد چشم ما بود» رسید.
اما سه نفر بعدی کسایی‌اند که جلال باهاشون تو «یک چاه و دو چاله» تسویه حساب کرده؛ صنعتی‌زاده، گلستان و وثوقی. چاه کتاب صنعتی‌زاده است که تقریبا موسس انتشارات فرانکلینه و علی‌رغم کمک‌هایی که جلال سر سرپا کردن انتشارات بهش کرده، سر جلال رو تو کتاب حیات «مردان خودساخته» کلاه گذاشته و اسم جلال رو کنار اسم محمدرضاشاه نشونده. جلال هم از این قضیه خیلی شاکی میشه و نتیجش میشه بخش چاه کتاب مذکور. نویسنده تو این کتاب مدعیات جلال رو با مدعیات صنعتی‌زاده کنار هم می‌ذاره و به داوری میشینه.
نفر دوم گلستانه. رفاقت جلال با گلستان از همون اوایل حزب توده شروع میشه اما تو بازه‌های مختلف هی بهم دور و نزدیک میشدند. آخرم دقیقا مشخص نیست که دعوای اصلی سر چی بوده اما نتیجه اینه که جفتشون از هم دل پری داشتند؛ با این وجود جلال یک سال قبل از مرگش اسم گلستان ر به عنوان یکی از وصایای خودش تو وصیت‌نامه‌ش میاره هرچند که گلستان از قبولش سر باز میزنه.
من قبلاً از مسعود بهنود شنیده بودم که علت اختلاف اصلی جلال با گلستان سر ارتباط مخفی گلستان با فروغ بوده اما نویسنده هیچ اشاره‌ای به این مورد نمیکنه.
نفر آخر ناصر وثوقه که هرچند از دوستان جلال بوده اما سرانجام سر نارویی که به جلال میزنه و ویژه‌نامه‌ای که قرار بود برای جلال تو مجله اندیشه و هنر در بیاره رو تبدیل به نقدنامه میکنه، با جلال به مشکل میخوره‌.

نقطه قوت کتاب به داوری نشستن نویسنده تو هر کدوم از روایت‌هاست. نویسنده هرجا هر کدوم از طرفین درباره اون واقعه حرفی زدند رو جمع می‌کنه و به داوری میشینه و جالب اینه که در نود درصد مواقع هم به این میرسه که حق با جلال بوده هرچند تو واکنشش زیادی تندی کرده.
تا اینجا همه چی خوبه. اما کتاب مشکلی داره که برمیگرده به ادعای نویسنده. دکتر طبیب‌زاده دائما دنبال اثبات مدعاییه که تو کتاب مطرح میکنه؛ «روشنفکران ایرانی به دلیل شدت استبدادی که از بیرون متحمل میشدند، به نوعی استبداد روشنفکری رسیدند که این تو مواجههشون با مخالفانشون قابل شهوده.» نویسنده تلاش می‌کنه از واکنش‌های جلال چنین گزاره‌ای رو استنباط کنه اما پای کمیتش لنگه. چرا؟ چون میشه همه واکنش‌های هیستیریک جلال رو به شخصیتش برگردوند و با مثال نقض آوردن درباره روشنفکرای دیگه کل جریان روشنفکری رو از این اتهام مبرا کرد. میدونیم که جلال شخصیت تندی داشته تا حدی که بین رفقا به «سید جوشی» معرف بوده. بالطبع این خصیصه قابل دفاعی تو رفتارش نیست اما نمیشه این مسئله رو به مشی روشنفکریش برگردوند.

علی ای حالٍ کتابْ کتاب مغتنمیه و دکتر طبیب‌زاده برای نوشتنش زحمت زیادی کشیده و به منابع گسترده‌ای رجوع کرده، اما ادعایی که داره تو طول این کتاب اثبات نمیشه.
      

29

        در نهضت ترجمه علاوه بر علوم فلسفی و طبیعی، یکسری علوم دیگه هم وارد عالم اسلام شد که به علوم غریبه معروفن. این علوم عمدتا میراث انجمن‌های نیمه‌مخفی و عرفانی یونان باستان مثل فیثاغورثیان بود و بنا بر روایت رایج پنج شاخه کیمیا، لیمیا، سیمیا، هیمیا و ریمیا رو در بر می‌گرفت. توضیح کوتاه هر کدوم:

کیمیا: علم تبدیل عناصر به همدیگه که معروفترینش مس به طلاست. همونطور که میدونید پایه علمیه که امروز بهش شیمی میگن منتهی نباید اون رو علم شکست‌خورده‌ای دونست که نهایتا مجبور شد به ساینس تن بده. بلکه تو زمینه خودش بسیار پیشرفته و کارآمد بود و حتی بعد از عالم اسلام مطالعاتش تو اروپا هم پی گرفته شد.
لیمیا: علم طلمسات که خودش چند شاخه میشه از قبیل جفر و نیرنجات و ... .
هیمیا: علم به کارگیری قوات عالم بالا برای تاثیر در عالم سفلی.
سیمیا: علم تصرفات در خیال.
ریمیا: علم جادوهای کوچیک یا به اصطلاح همون شعبده و تردستی.
این علوم که به خمسه محتجبه و یا به اختصارِ سرواژه «کُلُّهُ سِر» معروفن تا همین صد و اندی سال پیش تو همه جای دنیا نقش عمده‌ای تو باورها داشتند و تنها بعد از انقلاب صنعتی و غالب شدن ساینس بود که تقریبا فراموش شدند.*

کتاب حاضر تصحیح رساله‌ایه با عنوان قراردادیِ «لیمیای صفوی». آقا دکتر کریمی مقدمه‌ای حقیقتا محققانه به کتاب نوشته و ضمن توضیح اهمیت رساله به حواشی اون هم پرداخته. اهمیت رساله جدا از علوم غریبه، به مثال‌هاییه که نویسنده برای تاثیر هر کدوم از طلسمات میاره. از اونجایی که نویسنده اصلی رساله دربارنشین بوده، عمده مثال‌ها پیرامون شخص شاه (عمدتا شاه عباس) و یا شخصیت‌های مطرح دربار اون زمان می‌چرخه. از این منظر خیلی رساله جالب توجهیه. چرا؟ چون نشون میده که چقدر علوم غریبه تو دربار موثر بوده که یا شاه از اون استفاده می‌کرده که دختر فلانی رو به عقد بهمانی دربیاره یا شیخ بهایی و یکسری دیگه از علما از این علوم استفاده میکردن که فلان بدبختِ بی‌گناه را از غضب شاه دور کنن. غیر از اینم یکسری رجال دربار دائما همدیگه رو طلسم میکردن که یا از مالیات فرار کنن و یا رقیبشون رو کله پا.
به نظر حقیر این وجهه جدیدی از رجوع به تاریخه که تا الان مغفول مونده. به شخصه ندیدم که تاحالا محققی نقش علوم غریبه رو تو وقایع تاریخی ایران پی بگیره. 

میشه گفت تنها ایرادی که به کتاب وارده -که با احتیاط هم میگم- اینه که مصحح مطالب رساله رو با تمام دستورات به صورت کامل آورده و گاهی توضیحات تکمیلی هم داده.** دستورات عموما دستورات موکل دارن که تو کتاب واضحا اسامی جنیان موکلش رو آورده. گاهی دعاهایی برای طلسمات وارده که مشخصا طلب تسخیر موکل میکنن. اینارو به زبون خوندن هم خطرناکه چه برسه اجراشون. فلذا کاش مصحح قسمتی از مطالبی رو که کاربرد تاریخی نداره، از رساله حذف کنه. 

علی‌ای‌حال این کتاب می‌تونه گشاینده راه جدیدی تو بررسی‌های تاریخی باشه، به شرطی که حد و حدود علمی که باهاش سروکار داره رو بشناسه.


.
* متاسفانه امروز این علوم تو ایران خیلی باب شده که البته نود درصدشون کلاهبردارن و لطفا از اون ده درصد باقی مونده دوری کنید.
** دوست عزیزی که این یادداشت رو می‌خونی و یک لحظه به سرت زد که بری طلسم عقداللسان کتاب رو روی دختر عباس‌آقا ماست‌بند سر کوچه اجرا کنی، اولا بدون که اینکارا آخر عاقبت نداره، دوما اینقدر دستوراتش سخته که مطمئن باشه نمیتونی انجامشون بدی.
      

30

        آلتوسر در مصاحبه‌ای گفته بود که کمونیسم لزوما یک مرحله خاصی از تاریخ نیست بلکه نوعی فرماسیون اجتماعی است که در آن طبقه، فرد یا نیرویی مورد بهره‌کشی قرار نگیرد. مثالی که برای روشن شدن بحث آورد زمین فوتبال بود، البته اگر روابط احتمالی خارج از زمین را در نظر نگیریم.

حالا کوهن نیز در این کتاب چیزی شبیه به این را می‌گوید. سوسیالیسم چیز آنقدر گنده‌ای نیست که به نظر می‌رسد. شما در سفرهای دوستانه و یا خانوادگی هم «سوسیالیستی» عمل می‌کنید و خود به ان آگاه نیستید. اثبات ایده سوسیالیسم اخلاقی نیاز به سیر طولانی استدلال‌های سیاسی و اخلاقی ندارد، بلکه با «انصاف» و کلاه خود را قاضی کردن هم می‌توان به آن رسید. کوهن اسم این نوع از استدلال را نوعی شهود میگذارد.

یک نکته‌ای هم درباره ترجمه عنوان به نظرم می‌رسد. با اینکه مترجم دقیقا عنوان انگلیسی را به فارسی برگردانده، به نظر رساننده منظور مولف نیست. شاید ترجمه «سوسیالیسم، چرا که نه!» ترجمه بهتری می‌توانست باشد.
      

60

        « به دوست
که جلال زندگیم بود
و در سوگش به سووشون نشسته‌ام.»


سووشون همان‌قدر که بر طبق خاطره‌ای مشترک  داستان عمومی تمام ایرانیان است، به همان اندازه نیز روایتی خصوصی از زندگی زوجی نه چندان عادی است که آرمان‌هایشان را بر رمان‌ها و داستان‌هایشان بار کرده‌اند. پس اجازه بدهید به جای بخش عمومی داستان که اظهر من الشمس است، به بخش خصوصی آن بپردازم.
*
این نکته که یوسف در واقع جلال است و زری در واقع سیمین که واضح است. از نفسانیات یوسف گرفته، مانند تفکر چپش، بخشش‌های عجیب و غریبش، خوی تندش، دور‌بینی‌اش و ...، تا حتی ظواهری مانند پدر آخوندش که مهر زن دومی به دلش نشسته، سیبیلش، لاغری‌اش و ... همه و همه خود خود جلال است.
اما قضیه در زری کمی متفاوت است. هرچند سیمین در شخصیت یوسف واقعیت‌های جلال را منعکس کرده، در شخصیت زری گویا ایدئال‌های خودش را به جا گذشته. مثلاً زری لاغر است که سیمین نبود؛ و کدام زنی است که دوست ندارد لاغر باشد! و یا زری سرشار از مهر مادری است اما این حسرتی است که تا آخر عمر آرزویش بر دل سیمین ماند. بگذریم.
*
احتمالا شما هم مادرانی را که فرزند شیطان دارند، دیده‌اید. این مادران بالاخص وقتی تک فرزند و یا تک پسرشان شیطان باشد دائم مثل سیر و سرکه می‌جوشند که الان کجاست و چه بلایی قرار است سرش بیاید!
سیمین نه همسر بلکه مادر جلال بود. جلال در تمام مسیر فعالیت‌های سیاسی‌اش دائما سیمین را حرص می‌داد. سیمین هر دفعه‌ای که جلال از خانه بیرون می‌رفت، انتظار خبر دستگیری و یا حتی هلاک شدنش را می،کشید و جلال هم مطلقا مراعات سیمین را نمی‌کرد. 
در داستان هم زری مادر یوسف است. یوسف وقتی رعیتش می‌میرد و دلش سنگین است، همچون پسربچه‌ای در حیاط انتظار زری را می‌کشد تا سر به سینه‌اش بگذارد و رازهایش را بگوید.
سووشون داستان مادری سیمین برای جلال است که اگر جلال مبارز سیاسی بوده، سیمین هم مرحله به مرحله غصه او را خورده است و لازم به اشاره نیست که خاکسپاری یوسف همان تشییع جلال است که در آن سوگْ سیمین و زری به سووشون نشسته‌اند.
**
روایت رمان معرکه است. روانی قلم سیمین از جلال بیشتر است و ابداعات روایی‌اش از جلال متنوع‌تر. دو بخش از این کتاب از این منظر بی‌نظیر است. اول آن فصلی که عمه در دیالوگ مونولوگ‌گونه‌ای به شرح خاطراتش می‌پردازد. و دوم بعد از مرگ یوسف که گویی یک روز کامل زری در هپروت به سر می‌برد. روایت‌های این بخش کوتاه، منقطع و به اقتضای احوال سیمین مریض‌گونه‌اند که دائما عناصر داخلی روایت، مانند اشخاص، زمان‌ها و مکان‌ها با یکدیگر قاطی می‌شوند.
*
سخنم کوتاه. سووشون روایت «مادری» است. مادری که برای فرزندانش مادر است، برای همسرش مادر است و حتی برای بی‌مادرهای شهر -مجانین و زندانیان- هم مادر است. 
غریزه مادری سیمین و نیازش به محبت کردن، هر چند در زندگی واقعیش سرکوب شده، اما اگر به والایش فرویدی معتقد باشیم، آن غریزه سرکوب شده در نهایت یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی ایران را خلق کرده. رمانی که پر رنگ‌ترین مضمونش «مهر مادری» است.
      

35

        آقای دکتر مصلح، از شاگردان دکتر داوری اردکانی و استاد فلسفه غرب، در فضای آکادمیک به گرایش‌های‌ هایدگری شناخته می‌شوند، و این مسئله به‌ وضوح نقطه ضعف کتاب حاضر محسوب می‌گردد. نویسنده در این اثر ادعایی تک‌خطی را مطرح می‌کند: «ادراکات اعتباری همان فرهنگ است.» برای اثبات این مدعا، دو استدلال ارائه می‌دهد؛ هرچند نه به‌صورت منسجم و نظام‌مند، بلکه این استدلال‌ها را می‌توان با کنار هم گذاشتن بخش‌های پراکنده متن بازسازی کرد.

استدلال اول: نویسنده با استناد به تقسیم‌بندی مرحوم علامه طباطبایی به ادراکات حقیقی و اعتباری، این دوگانه را متناظر با مفاهیم طبیعت و فرهنگ در غرب می‌داند. به زعم او، ادراکات حقیقی (مانند علوم طبیعی) همان طبیعت‌اند، زیرا ثابت و جهان‌شمول هستند، درحالی‌ که ادراکات اعتباری (مانند هنجارهای اجتماعی) متغیر و وابسته به زمان و مکان‌اند و ازاین‌رو، با فرهنگ قابل‌قیاس‌اند.*
به این استدلال دو نقد وارد است: ۱.ادراکات حقیقی صرفاً معادل طبیعت نیستند، چراکه حتی ادراک ما از امور اعتباری نیز خود یک ادراک حقیقی است. به بیان دقیق‌تر، طبیعت زیرمجموعه‌ای از ادراکات حقیقی است و نه تمام آن. ۲.ادراکات اعتباری خود به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم می‌شوند، و تنها بخش کوچکی از آن‌ها را می‌توان با فرهنگ هم‌ تراز دانست. بنابراین، نسبت میان این دو دسته از ادراکات با طبیعت و فرهنگ، عموم و خصوص مطلق است، و نویسنده به این نکته ظریف توجهی نکرده
استدلال دوم: کارکرد دکتر مصلح با استناد به این گفته علامه که ادراکات اعتباری موجب پیشرفت انسان می‌شوند، و از آنجا که فرهنگ نیز چنین نقشی دارد، نتیجه می‌گیرد که این دو مفهوم یکی هستند. اما این استدلال دچار مغالطه تساوی علت از راه تساوی معلول است؛ زیرا صرفِ شباهت در نتایج دو پدیده، دلیلی بر یکسان‌بودن ماهوی آن‌ها نیست. جز این دو استدلال، نویسنده استدلال سومی در اثبات ادعای خود ارائه نمی‌دهد و حتی در تعریف فرهنگ، به یک نقل‌قول گذرا از هردر بسنده می‌کند، بی‌آنکه تحلیل عمیق‌تری از این مفهوم ارائه دهد. به‌طور کلی، کتاب در اثبات ادعای محوری خود قاصر است.

اما مشکل اصلی کتاب، رویکرد غلط نویسنده به نظریه اعتباریات علامه طباطبایی است. دکتر مصلح، تحت تأثیر مکتب فکری خود، علامه را صرفاً از منظر فلسفه غرب می‌خواند و تمام تمجیدهایش از ایشان نه به‌خاطر نوآوری در ارائه نظریه‌ای تحول‌آفرین در علوم سنتی، بلکه به این دلیل است که گمان می‌کند علامه با این نظریه، راهی به نسبی‌گرایی غربی گشوده است. این تفسیر آشکارا به دور از مقصود علامه است، چراکه غرض ایشان از طرح اعتباریات، نه تأیید نسبی‌گرایی، بلکه تبیین نحوی از ادراک است که تا کنون در سنت فلسفه اسلامی به آن توجهی نشده. فراتر از این، نویسنده در فصل «گفت‌وگویی با علامه طباطبایی» حتی ادعایی افراطی‌تر مطرح می‌کند: اینکه ادراکات حقیقی نیز ذیل ادراکات اعتباری قرار می‌گیرند! این ادعا نه‌تنها با مبانی فلسفه اسلامی ناسازگار است، بلکه نشان‌دهنده بدفهمی عمیق از نظریه علامه است.

علی‌ای‌حال همراهی دکتر مصلح با علامه، از موضعی بیرون‌ از ساختار فلسفه اسلامی صورت گرفته است. ایشان نه‌تنها به عمق این نظریه راه نیافته، بلکه با تفسیرهای نادرست خود، هم به بدفهمی دامن زده و هم مسیر را برای فهم صحیح این نظریه دشوارتر کرده است.

*نویسنده به‌ویژه بر تکثر ادراکات اعتباری (به استناد اشارات علامه) تأکید می‌ورزد و آن را دلیل اصلی تکثر فرهنگی می‌داند.
      

14

        «آرزواندیشی به احتمال همواره روابط ما با فناوری را پیچیده کرده است؛ اما می‌توان با اطمینان گفت که پیش از رایانه و پیش از بمب، پیچیدگی‌ها هیچ گاه به اندازه امروز خطرناک نبودند و آرزواندیشی نیز هرگز این چنین خیال پردازانه نبود.» (ص ۳۱)

هیوبرت دریفوس، فیلسوف معاصر آمریکایی و شاگرد هایدگر و گادامر، تو دهه ۷۰ به پروژه مطالعاتی‌ای دعوت میشه که دو نفر از پیشگامان صنعت هوش مصنوعی، یعنی الن‌ نوئل و هربرت سایمون، تو اون پروژه‌ حضور داشتند.
دریفوس که به عنوان کارشناس سیستم شناختی انسان تو اون پروژه مشارکت میکرده، بعد از مطالعه مقاله‌های تولید شده توسط پژوهشگران پروژه، متوجه نکاتی میشه که عاشقان هوش مصنوعی چشماشون رو به روی اونا بستن. دریفوس انتقادات خودش رو ذیل چهار پیشفرض هوش مصنوعی دسته‌بندی می‌کنه:

1. پیش‌فرض روان‌شناختی:
این دیدگاه فکر می‌کنه ذهن ما مثل یه ماشین حساب یا برنامه کامپیوتریه که با یه‌سری قواعد کار می‌کنه. مثلاً اگه فلان چیزو بدونی و فلان قانونو به‌کار ببری، به فلان نتیجه می‌رسی. دریفوس می‌گه اما ما همیشه این‌طوری فکر نمی‌کنیم؛ بیشتر وقتا ناخودآگاه، شهودی و بدون دنبال‌کردن قانون مشخص عمل می‌کنیم.
2. پیش‌فرض زیست‌شناختی:
این فرضیه مغز آدم رو با کامپیوتر مقایسه می‌کنه؛ یعنی فکر می‌کنن اگه ساختار مغز رو بفهمیم، می‌تونیم با یه ماشین همون کارو انجام بدیم. ولی دریفوس می‌گه مغز آدم فقط یه پردازنده نیست، بلکه با بدن، احساس، تجربه و محیطش گره خورده.
3. پیش‌فرض معرفت‌شناختی:
طبق این فرض، دانش یعنی یه‌سری اطلاعات مشخص که می‌شه اونا رو نوشت، ذخیره کرد یا پردازش کرد. مثلاً مثل کتاب قانون یا دستور آشپزی. ولی دریفوس می‌گه خیلی از چیزایی که می‌دونیم، تو ذهنمون به این شکل نیست؛ ما خیلی چیزها رو «بلدیم» بدون اینکه بتونیم دقیقاً توضیحش بدیم.
4. پیش‌فرض وجودشناختی:
این یعنی می‌خوان کل تجربه‌ی انسان‌بودن رو با مدل‌های اطلاعاتی یا محاسباتی نشون بدن؛ مثلا انگار بودن توی دنیا، مثل یه بازی کامپیوتریه با قوانین مشخص. ولی دریفوس با هایدگر می‌گه انسان‌بودن یه چیز خیلی پیچیده‌تره، چون همیشه تو یه زمینه‌ی خاص، با تاریخچه، احساس و بدن زندگی می‌کنیم، نه صرفاً با اطلاعات.

اون چیزی که تو طول کتاب توجه من رو جلب کرد و علت عمده خوندن این کتاب اون مسئله بود، توجه دریفوس به عقل عملی بود. هر چند ایشون تقریبا هیچ جا اسمی از فرونسیس ارسطویی نمیاره -و واقعا نمی‌دونم چرا؟!- اما تقریبا میشه گفت که نقد اصلیش به هوش مصنوعی ذیل همین عنوان ساماندهی میشه. توضیح این مطلب مفصله اگه کسی طالب بود عرض میکنم خدمتش.
.
پی‌نوشت اول: من مطالب و انتقادات دریفوس رو به چت‌ GPT دادم و همون‌طور که تو عکس مشاهده می‌کنید انتقادات رو قبول داشت و پذیرفت با وجود گذشتن تقریبا پنجاه سال از نوشتن این کتاب هنوز انتقادات دریفوس به هوش مصنوعی وارده.

پی‌نوشت دوم: مترجم کتاب، جناب آقای خوشنویس، مطالب کتاب رو به صورت خلاصه و بسیار شیواتر از بنده تو پیشگفتار مترجم توضیح دادن. فایل پی‌دی‌اف این بخش رو تو کانال تلگرامی خودم @mangooon بارگزاری کردم اگر از دوستان کسی طالب مطالعه بیشتر بود می‌تونه به اون رجوع کنه.
      

18

        شاید آقای رضوی معرف حضورتون باشند. ایشون اصالتا کشمیری هستن و در اونجا متولد شدن اما پدرشون به علت علقه‌ای که به ایران و انقلاب داشتن، در سال‌های اولیه انقلاب به ایران اومدن و اسم پسر کوچکشون رو هم «سرباز روح‌الله» گذاشتن.
آقای رضوی فعال اجتماعی جذابیه. تو همین کتاب خاطرات دو بار رفتن به نوار غزه، سوریه، لبنان، بارها سفر به کشمیر، ونزوئلا، مصر و ... رو تعریف می‌کنه. این نشون میده که به دلیل اصالت خارجی ایشون (و طبیعتاً پاسپورت معتبرتر از پاسپورت ایرانشون) تونسته که به خیلی از کشورها سفر کنه و تو حوزه بخش بین‌المللی انقلاب اسلامی فعالیت داشته باشه. این کتاب هم خاطرات اون سفرهاست ولی چنتا نکته داره.
هر سفرنامه باید از چند عنصر تشکیل شده باشه تا بتونیم بهش عنوان یک سفرنامه خوب رو اطلاق کنیم. سفرنامه حاضر تقریبا تو اکثر حوزه‌ها میلنگه:

۱- جریان روایت:
با اینکه تلاش شده روایت‌ها منظم و به ترتیب باشه، اما باز هم مخاطب خیلی‌ جاها از جریان روایت منقطع میشه. سفرنامه باید در طول سفر مخاطب رو با خودش همراه کنه، اما یادداشت‌های کوتاه کتاب این اجازه رو به مخاطب نمیده. دو پاراگراف درباره ورود به سوریه نوشته شده. دو پاراگراف درباره اتفاقات تو دمشق و یهو چشمت رو باز میکنی میبینی لب مرز لبنانی! این نشد.

۲- جامعیت دیدگاه:
نویسنده باید حواسش باشه که به جای همه خواننده‌های کتاب داره سفر می‌کنه. از بین خواننده‌ها کسایی هستن که به طبیعت علاقه دارن، پس باید به اندازه و زیبا محیط رو توصیف کنه. کسای دیگه‌ای هستن که به جریانات سیاسی اجتماعی التفات دارن پس باید دقت‌های سیاسی اجتماعی داشته باشه. و کسای دیگه‌ای هم هستن که دنبال هیجانات سفر و جریان داستانی اونن پس باید حواسش باشه که سفرنامه‌ش تبدیل به کتاب جامعه‌شناختی نشه. 
آقای رضوی البته به این دلیل که تخصص اصلیشون نویسندگی نیست، تقریبا تو هیچکدوم از روایت‌ها نتونسته این توازن رو رعایت کنه و تو هر کدوم یکیش خیلی بیرون زده. (جهت اطلاع امیرخانی استاد رعایت این توازنه)

اما کتاب نقاط قوتی هم داره. مهمترین نقطه قوت کتاب اینه که یه فعال اجتماعی تو کشورهایی رفته که هر کدوم به یه نحوی ربط به انقلاب دارن و برای همین روایت کتاب برای کسایی که دنبال تاثیرات خارجی انقلابن می‌تونه جذاب باشه.
      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

رنج های ورتر جوانسال های شاگردی ویلهلم مایسترفاوست

سیر خوانش آثار توماس مان

24 کتاب

۱- مان نویسنده سختی است، پس اگر هنوز رمان خوانی حرفه‌ای نیستند فعلا دست نگهدارید! ۲- اندیشه او بسیار مدرن است و اگر از جریانات اندیشه‌ای قرن بیستمی -بالاخص روانکاوی فرویدی- اولیاتی نمی‌دانید، سر درآوردن از داستان‌هایش دشوار است. ۳- گاهی مان از زولا و پیروانش هم ناتورالیست‌تر میشود. برای همین اگر توصیفات زیاد حوصله‌تان را سر میبرد فعلا سمتش نروید. ۴- قبل از مان حتما باید حداقل چند اثر از گوته بخوانید. ۵- ابتدا آثار داستانی لیست شده، ولی میتوانید بین آثار داستانی و غیر داستانی در رفت و آمد باشید ( یعنی در سیر خواندن آثار، لزوما آثار داستانی اولویت ندارند گرچه بهتر پیش رفتن با ترتیب لیست است.) ۶- در پایان آثاری که در شرح و تفسیر او به فارسی ترجمه شده آورده میشود. ۷- بعضی از آثار مان که در بهخوان ثبت شده؛ یا به خاطر اعتماد نداشتن به ترجمه در لیست ذکر نشد ( مثل یوسف و برادرانش ) و یا به دلیل ناموجود بودن در بازار نشر به آنها دسترسی پیدا نکردم و برای همین از محتوایشان اطلاعی ندارم. ۸- چهار کتاب آخر مجموعه داستان‌هایی هستند که تنها یک یا دو داستانشان برای مان است. اگر ترجمه جدیدی منتشر شد و یا کتاب جدید پیدا کردم حتما اضافه خواهم کرد.

125

دکتر فاستوسفاوست (تراژدی، بخش اول و دوم)فاوست

مطالعات فاوست

8 کتاب

فاوست تراژدی مدرن است که در آن انسان در یک سفر اودیسه وار از قرون وسطی گذر کرده و به عصر جدید می‌رسد. فاوست اثری نیست که تنها یک بار روزنامه‌وار خوانده شود. مطمئن باشید که روخوانی فاوست -یعنی مثلا آن گونه که جوجو مویز را روخوانی می‌کنید- بالاخص در پرده دوم ملولتان خواهد کرد و به این نتیجه می‌رسید که کتاب را نصفه رها کنید. قبل از شروعش بدانید که با اثری سنگین مواجهید سرشار از ادبیات، هنر، فلسفه، اسطوره شناسی و ... . با حوصله باید بخوانید و برای فهمش دائما بین کتاب‌های مختلف در رفت و آمد باشید. لیست حاضر سیر پیشنهادی است که برای خواندن تراژدی فاوست ارائه می‌شود. اسمش را مانند دو لیست پیشین «خوانش ...» نگذاشتم چرا که فاوست خوانی از «خوانش» فراتر رفته و به «مطالعات یا studies» می‌رسد. . رعایت چند نکته در ترتیب لیست لازم است: 1- خود متن فاوست به شعر است. جناب آقای جوزی سعی کرده متن را به شعر باز گرداند اما به نظر من موفق نبوده و تنها متن بدون علت غامض شده. از این جهت ترجمه آقای حدادی بهتر است. منتهی آقای جوزی جهت تشریح متن پانوشت‌های بسیار بسیار مفیدی آورده. پس متن را از ترجمه آقای حدادی بخوانید و پانویس‌ها را از جوزی دنبال کنید. 2- کتاب «پرده در پرده» را همزمان کنار دست داشته باشید و سعی کنید یکبار پیش از شروع یک پرده یا پس از آن حتما شرح پرده حاضر را از این کتاب مطالعه کنید. 3- کتاب لوکاچ سنگین است. خود لوکاچ ادبیات سنگینی دارد و ترجمه آقای مهرگان هم بدترش کرده. می‌توانید از آن صرف نظر کنید ولی به جایش فصل مروبط به فاوستِ کتاب برمن را با دقت بیشتری بخوانید. ۳- در انتهای لیست دو رمان آورده شده از توماس مان و پسرش که همانطور که از نامشان پیداست به تراژدی فاوست ارتباط دارند. اما اگر حوصله‌اش را نداشتید، نخوانید. . در تلگرام کانالی تاسیس کردم با عنوان https://t.me/Faust_studies که هر چیز به درد بخور درباره فاوست به پستم بخورد آنجا بارگزاری خواهم کرد. این لیست را هم در صورت برخورد با اثر جدید حتما بروز رسانی می‌کنم. اگر این لیست و مطالبش به دردتان خورد لطفا برایم دعا کنید.

32

آشنایی با کانتایمانوئل کانتکانت

سیر خوانش فلسفه نقادی کانت

14 کتاب

تابستان سال 1401 حدود سه ماه درگیر کانت بودم که چه درگیری شیرینی هم بود. در یک سیری سعی کردم مسائل اصلی کانت را بفهمم. پر واضح است سه نقد اصلی را کامل متن خوانی نکردم ( چه کار یک عمر است و نه چند ماه ) بلکه به فقراتی اکتفا کردم و به جایش بیشتر رجوعم به شرح‌های دست اول بود. در کنار شرح‌ها بار اصلی آموزشم را دو استاد بزرگوار یعنی دکتر شاهد طباطبایی و دکتر اصغر واعظی بر دوش کشیدند. . سمت فلاسفه‌های بزرگ بدون استاد نباید رفت. فوکو و دریدا را میشود بدون استاد خواند اما ارسطو، کانت، صدرا و ... را اصلا. کانت خواندن یکسری مقدمات دارد. باید فلسفه راسیونالیسم یعنی دکارت و ولف را دانست. همچنین فلسفه آمپریسیسم مانند لاک، بارکلی و مخصوصا هیوم را. در کنار همه اینها فلسفه طبیعی یعنی کوپرنیک و نیوتون بسیار واجب‌اند. برای نقد عقل عملی هم دانستن روسو لازم است. اما خب اگر واقع بین باشید هر کدام از این فلاسفه یک سیر مفصل مخصوص خود را نیاز دارند و اینجاست که لزوم استاد مشخص میشود. استاد همانگونه که نمی‌گذارد شما فلسفه‌ی فیلسوف را اشتباه بفهمید، به همین ترتیب فلسفه را در بستر زمانی و مکانی خودش به شما یاد میدهد، چرا که فلسفه در عین انتزاعی و لامکان و لازمان بودن، بسیار بسیار انضمامی و بسته به روزگار خودش است. بار انتقال این مهم به دوش استاد است. لذا توصیه‌ام این است که یا درسگفتار دکتر شاهد طباطبایی و یا محمدمهدی اردبیلی را در زمان کانت خوانی گوش دهید. این دو درس‌گفتار به وفور در تلگرام پیدا میشود اما اگر کسی نیافت به من پیام بدهد. . لیست را بر طبق تجربه‌ام مرتب کردم. قطعا آثار خوبی هستند که متوجه‌شان نشدم ولی این لیست حداقل‌ها را دارد. اگه به اثر خوبی بر بخورم حتما اضافه خواهم کرد.

167

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.