ـ تینکربل، اون قدیما زمانی که پیکسی هالو تازه ساخته شده بود، دو پری با همدیگه آشنا و سپس عاشق شدن. یکی از اون ها پری فصل زمستون و اون یکی پری فصل های گرم بود. اون پری های دلباخته هر غروب هم رو در لب مرز می دیدن.بهار با زمستون تلاقی پیدا کرد و عشق شون روز به روز قوی تر شد و تصمیم گرفتن برای همیشه پیش هم بمونند و قلمرو ها رو با همدیگه شریک بشن. بدون توجه به خطرات از مرز عبور کردند و بال یکی شون شکست.چیزی که درمانی واسش وجود نداشت. از اون روز به بعد ملکه کلاریا فرمان داد پری ها حق ندارن از مرز عبور کنن.»
ـ و برای اون پری ها چه اتفاقی افتاد؟
-مجبور شدن از هم جدا بشن.
«آخی طفلکلی ها، به نظر داستان جالبی میاد. » وقتی می خواستم کتاب را بخرم اولین جمله ای بود که بعد از خواندن خلاصه اش گفتم و راستش را بخواهید بدم نیامد کتابی بخوانم که حال و هوای پری های داستان های برادران گریم را داشته باشد. پری های کوچکی که حیات و ممات شان با گل و گیاه، آب درون برکه ها ، جنگل و زنبورهای عسل آمیخته شده و در خانه هایی در زیر قارچ ها یا تنه های درختان زندگی می کنند. پری هایی که حس و حالی شبیه به مِمُل کوچولو (شخصیت کارتونی مورد علاقه ی بندانگشتی من) داشته باشند که بهشان می گویم پری های دوران قدیم. پری های دوران جدید، خب می دانید مدرن شده اند! پری های قدرتمندی که برنزه اند و رنگ چشمانشان طیف وسیعی از رنگ های مختلف را در برمی گیرد( از انواع صورتی گرفته تا بنفش و نارنجی و زرد و...) پری های مدرن از مذکر و مونث گرفته خوش هیکل اند و مردهایشان سیکس پک هم دارند.( این مسئله در مورد پری های امروزی خیلی مهم است. اصلا اگر سیکس پک نداشته باشند پری نیستند به هیچ وجه😂) تازه این پریان مدرن به جای اینکه در طبیعت زندگی کنند در قصر های گوتیک هم یافت می شوند. 😅
این صغرا کبری ها را چیدم که بگویم کتاب بال هایی از نور ستاره داستان پریان دوران قدیم را روایت می کند. پریان کوچکی که از لبخند کودکان متولد می شوند، در طبیعت زندگی می کنند و وظیفه ی محافظت از آن را بر عهده دارند و طبیعت هم نیازهای آنان را برطرف می کند. کتاب در همچین اتمسفر و فضایی روایت می شود و نویسنده به خوبی توانسته حال و هوای مناسب آن را خلق کند. حال و هوایی که شما را به دوران قبل از ظهور پری های مدرن پرتاب می کند:) که خب من خیلی دوستش داشتم. در عین سادگی حس و حال لطیف و دلپذیری هم داشت:)
راستش در حین خواندن بارها و بارها از تمرکز کتاب روی شخصیت اصلی و خوب نپرداختن به شخصیت های فرعی غر زدم اما وقتی به این فکر کردم که اگر قرار است داستان را از زبان شخصیت اصلی که بنا به موقعیت خود فردی منزوی است گفته شود بنابراین تا حدی نپرداختن به شخصیت های فرعی برایم منطقی آمد (البته این نظر منه و نظری ندارم راجع به اینکه تا چه حدی درسته ؟! )
روند داستان هم نه خیلی کند بود که حرص مرگم کند و نه خیلی سریع و پر از پلات های آنچنانی که هیجان زده ام کند. معمولی بود.
رومنس داستان هم نه آن قدر آتشین و لیلی و مجنونی بود و نه سرد و بی حال. گرمای ملایمی داشت( شبیه وقتی که کتری رو می ذاری رو بخاری تا آروم آروم گرم بشه.راستش این نزدیک ترین چیزیه که از رومنس داستان به ذهنم رسید) و خدا را شکر لوس هم نبود(+_+)
در آخر باید بگویم اگر دلتان برای پری های دوران قدیم، داستان های ساده ی دوران قدیم و تینکربل تنگ شده است شاید کتاب بال هایی از نور ستاره بتواند شما را به آن زمان برگرداند:))))