معرفی کتاب مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول مترجم مریم بیات

مثل آب برای شکلات

مثل آب برای شکلات

لورا اسکوئیول و 1 نفر دیگر
3.5
99 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

155

خواهم خواند

81

شابک
9789645512765
تعداد صفحات
236
تاریخ انتشار
1399/6/15

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        این رمان ممتاز و پرشور و حال، گرامی داشت فروپاشی سنتها از سوی نسلهایی از زنان مکزیک است.
واشنگتن پست
داستانی شگفت انگیز و عاشقانه... اسکوئیول ما را به ضیافتی با سفره ی رنگین دعوت کرده است.
لوس آنجلس تایمز
رمانی ممتاز و مفرح، جذاب و رویایی و بی اندازه احساساتی... (مثل آب برای شکلات) اثری خلاق، سازنده، شیطنت آمیز و نمایشی هیجان انگیز است.
شیکاگو تریبون
(مثل آب برای شکلات) به طرزی فریبنده ساده و به طرز ساده ای اعجاب انگیز است، داستانی از عشق، احساس، جنگ... و غبارروبی از آن بخش از تاریخ مکزیک است که به زنان تعلق دارد.
بوستون کلوب
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مثل آب برای شکلات

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مثل آب برای شکلات

نمایش همه

یادداشت‌ها

          تا نیمه‌های کتاب، داشتم لذت وافر می‌بردم. خیلی ناز و قشنگ بود. اما ناگهان...:(

چون روایح نیروی عجیبی در خود دارند که یاد ایام گذشته را زنده می‌کنند و با خود خاطره‌ها، صداها و حتی بوهای دیگری را به زمان حال می‌آورند. که هیچ دخلی به لحظه حاضر ندارند.

مادربزرگم نظریه بسیار جالبی داشت. می‌گفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم؛ همانطوری که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می‌آید که دوستش داریم؛ شمع می‌تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت‌ها را مشتعل می‌کند. برای لحظه‌ای از فشار احساسات گیج می‌شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر می‌گیرد که با مرور زمان فروکش می‌کند، تا انفجار تازه‌ای جایگزین آن شود.هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه می‌دارد… خلاصهٔ کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درون را شعله ور می‌کند، قوطی کبریت وجودش نم بر می‌دارد و هیچ یک از چوب کبریت‌هایش هیچ وقت روشن نمی‌شود.
        

9

مُحیصا

مُحیصا

5 روز پیش

          با خجالت سمت صندوق کتابفروشی می روم و با ببخشید آرامی سراغ آقای «ت» را می گیرم. آقای «ت» از پای صندوق بلند می شود و می گوید:« خودم هستم.» با تعجب نگاهش می کنم. از آخرین باری که دیده بودمش پیرتر و محاسنش سفید تر شده و برای همین در نگاه اول نشناختمش. تند و سریع احوالپرسی می کنم و می گویم:« ببخشید آخرین باری که اینجا اومدیم بهمون کتاب های خوبی معرفی کردید و گفتین اگه باز هم اومدیم بهمون کتاب معرفی می کنید.میشه یه چند تایی کتاب بهمون معرفی کنین؟» آقای «ت» در خدمتی می گوید و سمت کتاب ها را می رود.خواهرم بابت معرفی کتاب های جنگل و فداکاری مظنونx تشکر می کند و می گوید کتاب دیگری در همین ژانر می شناسد که به اندازه دو کتاب قبلی فوق العاده باشند یا نه؟ و آقای «ت» کتاب دیگری از کیگو هیگاشینو به نام بدخواهی به خواهرم معرفی می کند و به من مثل آب برای شکلات را که می گوید یک رئالیسم جادویی است معرفی می کند. تشکر می کنم و می گویم زیاد اهل خواندن این جور کتاب ها نیستم و آبم با آن ها در یک جوب نمی رود و ترجیح می دهم یک اثر فانتزی یا علمی تخیلی بخوانم. آقای «ت» می گوید:« ولی کتاب خیلی لطیف و خوبیه و هر فصلش با یه رسپی غذا شروع میشه و در عین پیشبرد داستان طرز تهیه غذا رو هم آموزش میده.» شاخک هایم تیز می شوند و با دقت بیشتری به صحبت هایش درباره کتاب گوش می دهم. آقای «ت» می گوید بد نیست که پناهگاه امن خودم که در انحصار آثار فانتزی و علمی تخیلی است در بیایم و طعم ژانرهای دیگر را هم تجربه کنم. خدا را چه دیدی؟! شاید آن قدر دوستش داشتی که رئالیسم جادویی هم شد ژانر مورد علاقه ت. بدم نیامده و کنجکاو شده ام. کتاب را از دستش می قاپم:« باشه برش می دارم، امیدوارم پشیمون نشم.» به خانه که برمی گردم «آب مثل شکلات» را سریع می گذارم در لیست در اسرع وقت خوانده شود. می دانم اگر این کتاب را پیش کتاب های فانتزی و علمی تخیلی ام بگذارم آن قدر از چشمم می افتد که رغبتی به خواندنش پیدا نمی کنم.مگر می شود چشمت به یک اثر فانتزی زیبا بیفتد و مسحورش نشوی و بخواهی یک کتاب  از نا کجای رئال را جایگزین آن کنی؟
مثل آب برای شکلات را شروع می کنم خوشحالم که روند کندی ندارد و از اصل مطلب شروع می کند تا مانند سیرک شبانه دق م ندهد😂
مثل آب برای شکلات یک رئالیسم جادویی مکزیکی است(باور کنید تا قبل از خوندن این کتاب اگه می گفتن مکزیک یاد انیمیشن کوکو و دنیای مردگانش و اون صورت های نقاشی شده و موسیقی می افتادم چون پیش زمینه دیگه ای از این کشور ندارم😂)
چیزی نمی گذرد که در داستان گم می شوم.آغاز هر فصل نه تنها خلاقانه با یک رسپی غذا شروع می شود بلکه نویسنده در جریان داستان به گونه ای رویایی نشان می دهد تاثیرات غذا بر انسان چگونه می تواند جادویی و قدرتمند باشد و یک دختر چگونه می تواند احساسات مختلف خود مثل عشق، غم، امیدواری ، خوشحالی و ...را در غذا نشان دهد بدون آن که حرف زیادی برای گفتن داشته باشد.☺️
در ادامه سرنوشت تیتا و انتخاب هایی که خواهد داشت باعث کنجکاویم می شود. من فکر می کنم لورا اسکوئیل می خواهد در مثل آب برای شکلات نشان دهد که سنت های غلط چگونه باعث انحطاط اخلاقی و نابودی زندگی نه تنها یک نفر بلکه مجموعه ای از افراد و حتی یک خانواده می شود و چگونه بر نسل ها تاثیر می گذارد. سنت هایی که مثل پیچ های امین الدوله دورمان می پیچند و زهرشان را به رگ و پی وجودمان تزریق می کنند.( من از این داستان یاد گرفتم که باید با سنت های غلط جامعه هر چند که ریشه دارن و مثل زالو دارن خون مونو می مَکن مبارزه کنم. چون میدون دادن بیشتر به این سنت ها نه تنها باعث بدبختی خودمون بلکه باعث بدبختی افراد دور و برمون هم میشه.)
همچین مثل آب برای شکلات را می توان تقابل بین دو نوع عشق( عشق توفانی و آتشینی که به یک باره وجودت را شعله ور می کند و عشقی که آرام آرام در وجودت شکل می گیرد و حرارتش تا زمانی که زنده ای باقی می ماند) دانست.
در تمام طول داستان از دست حماقت های تیتا، بی مسئولیتی پدرو، حسادت روسورا و سنگدلی ماما النا حرص خوردم و آن ها را افرادی با مغزهای کوچک زنگ زده خطاب می کردم😂
مثل آب برای شکلات داستانی بود که به مبارزه با ویژگی های و خط قرمز های اخلاقی درون ذهنم برخاست و از این جهت توی ذوقم زد. اما بیشتر که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که زندگی یک انسان می تواند پر از انتخاب هایی اشتباه از نظر من و درست برای بقیه(مثل تیتا) باشد. مهم این است که به این نتیجه برسیم که در نهایت باید با عواقب تصمیم هایمان کنار بیاییم و بپذیریم شان باز هم درست مثل تیتا.
در پایان نمی توانم بگویم مثل آب برای شکلات را به عنوان یک تجربه جدید دوست نداشتم. چون احساسی که به من منتقل کرد متفاوت از سایر احساساتی بود که کتاب های فانتزی به من انتقال می دادند.(با این حال هیچی کتاب های فانتزی عزیزم نمیشه)
        

65

          گفتار اندر معرفی کتاب
مثل آب برای شکلات، یک رمان جادویی و دوست داشتنی به قلم خانم «لائورا اسکیبل» نویسنده‌ی ۷۰ساله‌ی مکزیکی‌ست که در ایران توسط خانم «مریم بیات» ترجمه و نهایتا در سال ۱۳۸۶ توسط «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» برای آخرین بار چاپ و منتشر گردیده است و پس از آن متاسفانه مجوز چاپ مجدد نگرفته است.
کتاب در نگاه اول از دوازده فصل تقریبا ۱۵ صفحه‌ای تشکیل شده و به نام‌ ماه‌های میلادی(از ژانویه تا دسامبر) نام‌گذاری شده است.
نکته:
شیوه‌ی آغاز هر فصل من را به یاد کتابِ «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» به قلم خانمِ «عطیه عطارزاده» انداخت اما این کتاب جادویی کجا و آن چرک‌نویس کجا و کاملا مشخص است که خانم عطارزاده الگو و چهارچوب کتابش را از این کتاب وام گرفته است اما حق مطلب را عطا نکرده است.

گفتار اندر ستایش از نویسنده
اگر بگویم خانم «لائورا اسکیبل» با قلمش من را جادو کرد حقیقتا بزرگ‌نمایی نکرده‌ام.
من پیش‌ از این با فرهنگ مردمانِ امریکای لاتین با قلمِ جادوییِ گابوی عزیزم آشنا و عاشقش شده بودم و این‌بار به سراغ رمانی رفته بودم که تنها آشناییم از آن این بود که به سبک مورد علاقه‌ام یعنی «رئالیسم جادویی» نوشته شده است، همین و بس.
نویسنده‌ی توانای این کتاب به خوبی از المان‌های سبک رئالیسم جادویی استفاده می‌کرد و در جاهای مناسب از آن‌ها بهره می‌جست و در باب شباهت قلمش با گابو باید به استفاده‌ی او از تکنیکِ منحصر به فردِ «پس و پیش کردن زمان گابو» و «المان‌های خاص مختص مردم امریکای لاتین» نام ببرم اما از شباهت که در انتهای این بخش مثال‌هایی از کتاب ‌عنوان خواهم کرد که با خواندنش کاملا خواننده را به یاد گابوی عزیز و دوست ‌داشتنی می‌اندازد، بگذریم به تفاوت هم می‌رسیم که گابو در تمام کتاب‌هایش از طنازی‌های مخصوص مردمان آن منطقه استفاده می‌کرد که من عاشق خواندن و شنیدن طنز‌های مختلف از سراسر جهان هستم اما در این کتاب در این مورد چیزی نخواندم.
اما برای مثال شباهت قلم نویسنده با گابو نظرتان را به بخش‌های زیر جلب می‌نمایم:
"همان روز بعد از ظهر وقتی ونگ ونگش فرو نشست و آفتاب حوضچه‌ی اشک را خشکاند، ناچا بلوره‌های به جا مانده را از سنگفرش سرخ آشپزخانه جارو کرد. به اندازه‌ی یک گونی پنج کیلویی نمک جمع شد، این نمک تا مدت‌ها مصرف آشپزخانه را تامین کرد."

"همین که تیتا در شیشه مربا را باز کرد، عطر زردآلو او را به بعدازظهری کشاند که مربا درست می‌کردند."

"چنچا زاری کنان هم‌پای درشکه دوید و به زحمت موفق شد روتختیِ غول‌آسایی را که تیتا در طول شب زنده‌داری‌های دیرگذر خود بافته بود، روی دوشش بیندازد. این روکش آن‌قدر بزرگ و حجیم شده بود که در درشکه جا نمی‌گرفت. تیتا آن را چنان در چنگ گرفت که چاره‌ای نماند جز آن که مانند دنباله‌ی لباس عروس تا یک کیلومتر بیرون از درشکه روی زمین گسترده شود."

گفتار اندر توصیه به خواننده از زبان مترجم
معدودی از خوانندگان پس از مطالعه‌ی چاپ‌های قبلی، با اشاره به بخش‌هایی از متن اثر، کتاب را «بی‌پروا» و بعضا «دارای مفاهیم به دور از معیارهای اخلاقی رایج و پذیرفته شده» ارزیابی کرده‌اند، بر خود واجب دانستم در این مورد توضیحاتی بدهم:
«میلان کوندرا» که بسیاری او را بزرگترین رمان‌نویس قرن ما می‌دانند، در باب «هنر رمان» می‌گوید:
«رمان‌نویس نه معلم اخلاق است و نه تحلیل‌گر سیاسی.
کار رمان‌نویس شکافتن لایه‌های پنهانِ روان آدمیان است. نه در قالب روانشناس، بلکه از طریق شخصیت‌های رمان، آن‌گونه که خواننده در حالت معمولی این گوشه‌های خفته و پنهان را به نا‌آگاه ذهن خویش رانده است، با خواندن اثر و کشف همگونی‌ها با اثر و شخصیت احساس نزدیکی و بعضا هم‌دردی کند.»

شجره نامه‌ی خانواده‌ی دلاگرازا
النا (مادر تیتا)
تیتا (دختر کوچک النا و شخصیت اول رمان)
روسورا (دختر وسطیِ النا و خواهر تیتا)
گرترودیس (دختر بزرگ النا و خواهر تیتا)
ناچا (آشپز)
چنچا (خدمتکار)
پدرو (خواستگار و عاشق تیتا - شوهر روسورا)
روبرتو (پسر پدرو و روسورا)
اسپرانزا (فرزند دوم پدرو و روسورا)
خوان الخاندرز (معشوق گرترودیس)
جان براون (دکتر و خواستگار تیتا)
خوزه تروینو (معشوق النا و پدر واقعی گرترودیس)
خسوس مارتینز (معشوق چنچا)
الکس (پسر دکتر جان براون و شوهر اسپانزا)

گفتار اندر داستان کتاب
ما خواننده‌ها، سال‌ها سال بعد وقایع کتاب را از زبان فرزندِ اسپانزا خواهرزاده‌ی تیتا (شخصیت‌ اول رمان) می‌خوانیم و او راوی داستانِ خوانوده‌ی دلاگرازا است.
تیتا به همراه دو خواهر بزرگتر خود روسورا وگرترودیس در کنار مادرشان النا زندگی می‌کنند.
در این خانوده همانند تمام خانواده‌های دیگر رسم‌های کهنه‌ای از قدیم به ارث مانده که در اینجا عدم ازدواج دختر کوچک و مجرد زندگی کردن او تا آخر عمر جهت نگهداری از مادر است تا اینکه تیتا دختر کوچک خانواده عاشق می‌شود و ... .
بر خلاف رویه‌ی معمول خودم در این بخش به همین‌ مقدار از بیان داستان قناعت می‌کنم و بجای اطناب در این بخش دوستانم را به خواندن خود کتاب دعوت می‌نمایم.

نقل‌قول نامه
"برای گوش شنوا یک حرف بس است."

"کرها نمی‌شنوند اما می‌فهمند."

"عشق نیاز به فکر کردن ندارد."

"وقتی پای کشتن در میان است، نباید دل رحم باشید."

"هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله‌ور نگه می‌دارد."

"هر نقل و قصه‌ای ممکن است راست یا دروغ باشد، بستگی به این دارد که آدم کدام را باور کند."

"حقیقتِ ساده این است که اصلا حقیقتی وجود ندارد، جز به جز آن بسته به نگاه آدم به قضیه است."

"در زندگی مواردی پیش می‌اید که اگر اساس موضوع را تغییر ندهد، نباید چندان جدی گرفته شود."


دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/310
هجدهم تیرماه یک‌هزار و چهارصد
        

11

مدتی بود ک
          مدتی بود که به واسطه‌ی معرفی یکی از بوک‌بلاگرها مشتاق بودم تا این رمان را بخوانم و قسمت این بود که در کتابفروشی‌ای در قزوین به چشمم بیاید و با اینکه فروشنده با برچسبْ قیمت اصلی کتاب را تغییر داده بود، نهایتاً خودم را راضی کردم تا برش دارم.
مثل آب برای شکلات زندگی عاشقانه‌ی پرفراز و نشیب تیتا، کوچک‌ترین دختر خانواده‌ای مکزیکی، است که از خلال دستورالعمل‌های آشپزی طی دوازده فصل موسوم به ماه‌های سال روایت می‌شود.
توصیف‌های کتاب گویا است و مخاطب را درگیر می‌کند. درگیر بوها و مزه‌ها.
مثل آب برای شکلات نمونه‌ای عالی برای رئالیسم جادویی است. هرچه‌قدر ممکن است خواندن صدسال تنهایی برای بعضی از کتاب‌خوان‌ها سخت باشد اما مثل آب برای شکلات از دشواری‌های صدسال‌ تنهایی خالی است و از محاسن آن برخوردار است.
ترجمه‌ی کتاب روان و خواندنی است اما حروف‌چینی و ویراستاری کتاب واقعاً بد است. علائم نگارشی بی‌توجه به محتوا در متن پراکنده شده‌اند و گاهی روند خواندن را مختل می‌کنند. 
طبق رسوم خانواده‌ی دلاگرازا، آخرین دختر خانواده بایستی تا آخر عمر مادرش پرستار او باشد و حق ازدواج ندارد. تیتا اما عاشق پدرو شده‌است و نمی‌تواند بپذیرد که پیش از به دنیا آمدنش تکلیف سرنوشت او تعیین شده‌است. ماما النا که گستاخی‌های تیتا را برنمی‌تابد در مراسم خواستگاری پدرو از تیتا رسماً اعلام می‌کند که تیتا حق ازدواج ندارد و در عوض خواهر بزرگ‌ترش آماده‌ی پیوند زناشویی‌ است.
رمان در دوازده فصل ماجراهای خانواده‌ی دلاگرازا را با تمرکز بر روایت تیتا دنبال می‌کند و با پایان‌بندی عجیبش شما را غافل‌گیر خواهد کرد.
        

20

        در کل بخوام بگم دوست داشتنی و متفاوت بود،سیر داستان رو در کنار رسپی های مختلف پیش می‌برد و یکم جادو که اضافه کرده بود  برام جذابش کرده بود
طوریکه حال واحوال روحی تیتا روی غذاهاش تاثیر میذاشت جالب بود.
یه خورده زمان ها رو قاطی میکردم چون گنگ بود ولی یکم جلوتر میرفتی متوجه میشدی چی به چیه.
و اینکه یه مقدار غلط املایی داشت.

⚠️اسپویل⚠️

و اینکه پدرو فقط یه مفت خور عوضی بود تا عاشق و به هیچ وجه لیاقت عشق تیتا رو نداشت اونجایی که تیتا با پدرو بحثش شد و بهش گفت تو حق دخالت تو زندگی من رو نداری بال درآوردم ولی آخرش اینجوری بود د آخه بی ادب این چه کاری بود کردی...؟!
و حتی آخر کتاب که عروسی اسپرانزا بود من فکر کردم عروسی جان و تیتائه و خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم حق پدروئه خوب پوزشو مالیدی به زمین ولی بعدش دیدم نه داداش عروسی اسپرانزائه و گفتم تف تو روی جفتتون🤡😂
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

صَعوِه

صَعوِه

1403/8/29

          من به تعداد زیادی کتاب سه ستاره دادم تو این مدت. نمی دونم چرا. همشون یه تجربه برای من نساختن اما نقطه اشتراک همشون این بود که ضربه هاشون کافی نبودن واسم.
حالا اینکه چرا یهو دلم خواست با این حرف شروع کنم خودمم نمی دونم.
کتاب جالبی بود. دستور پخت های بسیار خاص و جدیدی داشت که احتمالا به ذائقه ما ایرانی ها هم خوش بیاد؛ شیرین و تند اکثرا و تقریبا همیشه با گوشت:))
به عشق در یک نگاه و اینکه تا آخر عمر بمونه به هیچ عنوان باور ندارم و به نظرم مسخره و غیرواقعی می آد. از نظرم فرایند پیوسته نیازه برای درک این مفهوم ولی جای بحث در موردش اینجا نیست.
و برای همینم عمده داستان به نظرم بی معنی بود. قشنگ بود اما واقعیت نداشت.
اغراق آمیز می شد گاهی و آدم تکلیفش رو با ژانر کتاب نمی فهمید.
نکات مثبتش جزئیات زیاد و جذابی بودن که در حین درست کردن غذاها توضیح داده می شد. فضاسازی رو به نظرم نویسنده خیلی خوب انجام داده بود و راحت می تونستی خودت رو کنار ماما النا؛ هر کدوم از خواهرا؛ خدمتکارا یا مردا ببینی.
با سرنوشت دکتر جان مفلوک گریم گرفت. دوست داشتن یک طرفه چیز غم انگیزیه و برای توضیحش هم همین جمله بسه.
در کل بعد از مدتی رمان نخوندن تجربه خوبی بود.

        

11