شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
پگاه اختردانش

پگاه اختردانش

2 ساعت پیش

        صفحه اول کتاب نوشتم: 
نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد! 

بزرگترین انگیزه من از خوندن این کتاب، اسفار کاتبان بود و اشتیاقی که موقع خوندن اون داشتم.
بعضی درونمایه های ملکان عذاب هم یادآور اسفار کاتبان بود؛ سرگردانی شخصیت ها بین «رستگاری اخروی» و «عشق»، سرپیچی از مقدرات ازلی (که قطعا به مرگ و تیره‌روزی منجر خواهد شد)، فرزندی که مامور «مکتوب» کردن جسم پدران گذشته‌ست با ثبت اعمال و کرده‌هاشون و تقاطع های داستانی بین چند خط زمانی مختلف از روایت ها.
هرچند به نظر من در نهایت،خسروی در اسفار کاتبان، هنرمندانه تر این ایده هارو اجرا کرد. 
از ۳۲۰ صفحه کتاب حدود ۲۰۰ صفحه ابتدایی کش دادن های غیرضروری داستان بود و تعلیق هایی که از یک جایی به بعد دیگه کششی به داستان نمی‌داد، بلکه بیشتر من رو عصبی می‌کرد. 
یک ایراد کلی هم در کل متن برام آزاردهنده بود، و اون این بود که انگار متن توسط نویسنده بازخوانی نشده! از بس که یک سری از جملات، بعضا حتی دقیقا با همون کلمات و جمله بندی ها، دو سه صفحه یک بار تکرار می‌شدن. 
مسئله بعدی هم-مشکلی که تقریبا با اسفار کاتبان هم داشتم- این بود که یک خط روایی به نظر می‌رسه قراره محوریت داستان رو تشکیل بده، اما از میانه کتاب، کاملا رها می‌شه و مخاطب تا آخر منتظر برگشتن و پیدا کردن نشانه هایی از سرانجام اون روایته، اما بهش نمی‌رسه. مثلا اینجا سرگذشت مادر ذکریا و خجسته نجومی، و توی اسفار کاتبان سرانجام شاه مغفور.  
به هر حال، اگر این ایراداتش رو نادیده بگیریم، و تا صفحات اخر صبوری کنیم، تجربه به یاد موندنی‌ای خواهد شد. 
و از همه این‌ها گذشته، اشراف و مهارت ابوتراب خسروی بر «زبان فارسی» حقیقتا برای من تحسین برانگیزه. ترکیبات زبانی و اصلا فرم های چینش واژگان فارسی و ظرفیت هایی که از «کلمه» بیرون می‌کشه و اصلا «ایجاد می‌کنه». 

نسبتا دوستش داشتم.
      

5

        یه داستان کوتاه، با تصویرگری شلخته و ضدروانیش که وجود یه پسربچه تازه یتیم شده رو می‌شکافه و چیزی پیدا می‌شه که فراتر از سوگواریه؛ یه وحشی. بلو بیکر شروع به خیال کردن می‌کنه و خشمی که بزرگ‌ترها دوست دارن منکرش بشن رو تبدیل به یه پسر بچه وحشی می‌کنه که تو اعماق جنگل، مثل یه غارنشین زندگی می‌کنه. حرف نمی‌زنه اما مثل حیوون صدا درمیاره، از میوه‌های جنگلی تغذیه می‌کنه و با یه چاقوی دست‌ساز از خطر دوری می‌کنه. این احساس بلو مدتی بعد واقعی می‌شه و بلو متوجه می‌شه که پسر وحشی وجود داره؛ یه جایی از درون یا حتی اون بیرون. 
دیوید آلموند داستان‌های عشق و دوستی و امیدواری نمی‌نویسه. بندبازان به خوبی نشون داد که آلموند بیشتر به بخش‌های خراب‌شده و زخمی نوجوون‌ها علاقه‌منده و ابایی از نشون دادن خشونت در رابطه با بچه‌ها نداره. چرا باید همه فکر کنن یه بچه بعد از مرگ پدرش، فقط مدتی غمگین باشه و بعد به زندگیش ادامه بده؟! ما انتظار داریم بچه‌ها با فهم یه بزرگسال عمل کنن و هیچ‌موقع هم آسیب نبینن. حتی به اشتباه اون‌ها رو به خاطر آسیبی که دیدن سرزنش می‌کنیم و با ناراحتی‌شون طوری برخورد می‌کنیم که انگار یه رفتار اشتباه و بی‌ادبانه‌ست. اما سوگ‌واری در واقع یه سنت هست و برای انجامش باید مهارت سوگ‌واری کردن رو داشت. کسی که تو نوجوونیش چنین فقدانی رو تجربه می‌کنه، مهارت لازم عزاداری رو نداره و تماماً احساسه. احساسات خالص و به نوعی وحشی. تبدیل کردن هر اندوهی به خشم کار راحتیه. بلو یا باید بزرگ‌تر بشه، یا وحشی. 
      

2

نوید نظری

نوید نظری

5 ساعت پیش

        بادبادک‌باز؛ حکایتی از رفاقت، قومیت و دوگانگی روایت
بادبادک‌باز داستان زندگی و آرمان برادری اقوام افغانستانی است؛ با تکیه بر جنگ و گریز، زیست و ستیز، قهر و آشتی، بیم‌ و امید و پیدا و پنهان قوم پشتون و هزاره. کتاب، داستان دوستی و هم‌زیستی بین‌نسلی خانواده‌های هزاره و پشتون و تاجیک در کابل و سایر شهرهای افغانستان و امتداد آن تا پاکستان و آمریکا است.
خالد حسینی در این کتاب مناعت طبع مردمان آن‌سوی هامون و مردانگی و غیرت‌شان را به رخ تصویر کشیده است. از آن‌جا که این کتاب در آمریکا و با شخصیت آمریکایی او منتشر گردیده، دوگانگی‌های زیادی در آن به چشم می‌خورد که بعید است آگاهانه نبوده باشد و از این رو کار خالد حسینی را سخت و هنرمندانه کرده است.
دوگانگی در روایت
مثلاً او در یادآوری شخصیت پدرش بیش از همه به غیرت او و تعصبش روی زنان هم‌وطن تمرکز دارد، و وقتی به آمریکا می‌رسد با خیال آسوده‌تری موضوع ولادت‌ نامشروع دوست دیرینش را بازگو می‌کند؛ طوری که نویسنده‌ی غربی و آمریکایی نه تنها پدرش را گناه‌کار نمی‌داند بلکه علاقه و پیوستگی بیشتری با امیر و حسن و سهراب درمی‌یابد.
هزاره‌ها در قلب داستان
بیان هنرمندانه و سرشار از درد و عشق و احساس و افسوس فداکاری‌های رفیق هزاره امیر، یعنی حسن، نشان می‌دهد که این قوم نقش بسزایی در حفظ و اعتلای آن‌چه که امروز افغانستان نامیده می‌شود، داشته است. نویسنده با کشیدن این نقاشی زیبا از شخصیت حسن و پدرش، شاید خواسته باشد بگوید: هرچند اهالی این سرزمین، هزاره‌ها را خارجی و بی‌اصالت می‌دانند، اما در سده‌ی گذشته، آنان از هیچ فداکاری و جان‌فشانی برای حفظ وطن کوتاهی نکرده‌اند.
در این بین، صحنه‌ی تماشایی نجات جان امیر توسط سهراب، کودک خردسال حسن، دیدنی و غرورآمیز و الهام‌برانگیز است. از سوی دیگر، هم زندگی حسن در میان قوم پشتون و هم پذیرش سهراب در یک خانواده‌ی پشتون نشان می‌دهد که اهالی فهمیده و با اصالت افغانستان این چندگانگی نژاد و مذهب و زبان را به عنوان یک واقعه‌ی تاریخی درک کرده و به آن احترام می‌گذارند و این پدیده را برای رشد و توسعه‌ی کشورشان ضروری و انکارناپذیر می‌دانند، و بایستی همگان هزاره‌ها را در کنار ساکنان اصلی این مرز و بوم بپذیرند.
نقد شوروی‌ستیزی، طالبان‌ستیزی و آمریکاپذیری
نقد اصلی کتاب، به شوروی‌ و طالبان‌ستیزی در کنار آمریکاپذیری است. البته بایستی تا حدودی به خالد حسینی حق داد و عنصر زمان نگارش کتاب را هم از نظر دور نداشت! اما توقع می‌رود یک نویسنده‌ی وطن‌پرست همان‌گونه که با آمدن نیروی ارتش سرخ به کشورش نگاه می‌کند و از آن نفرت دارد، در برابر اشغال کشورش با هر بهانه‌ای توسط یک نیروی بیگانه‌ی دیگر هم حساس و مقاوم باشد.
در نگاه نویسنده، رنج و محنت مردم افغانستان با آمدن نیروهای ناتو و آمریکا پایان پذیرفته است؛ بیمارستان و مدرسه و کتاب‌خانه و درمان‌گاه و دانشگاه در کشور گشایش یافته است و فرصت بازگشت وطن‌پرستان دور از وطن فراهم شده است و سهراب‌ها مجال زندگی یافته‌اند. وطن‌پرستانی که هرچند فرسنگ‌ها از خاک‌شان دور شده‌اند، اما خون‌شان همچنان به عشق وطن می‌جوشد؛ همان فرهنگ، همان زبان و هم مناعت طبع و بزرگی قلب.
زبان و سبک
لحن و سبک کتاب شبیه عمده‌ی رمان‌های آمریکایی است؛ ساده، روان و با سرعت. حسینی در این کتاب، در پرداختن به عناصر اصلی فرهنگ خودش مثل شرقی بودن و زبان فارسی، قرابت فرهنگی با ایران و ... کم نگذاشته است. آن‌چنان که او نگاشته است، از دید کودکان آن دیار، ایران آرمان‌شهر آرزوها و نداشته‌های مردمان محنت‌کشیده و هم‌نشین با غم است.
پرسش پایانی
بر این اساس، دوست دارم نظر او را بعد از خروج آمریکایی‌ها از آن کشور و بازسپردنش به همان طالبان قبل از جنگ بدانم! حال که بازهم مردم شریف آن‌سوی هامون از وطن جدا شده‌اند و آواره‌ ینگه‌ی دنیا.
      

18

رضا میلانلویی

رضا میلانلویی

6 ساعت پیش

        تقابل خیر و شر پیرنگی است که در اکثر کتاب‌های کلاسیک دیده می‌شود؛ خیر و شر هر بار در لباس و ظاهری جداگانه و متفاوت از قبل به مبارزه با یکدیگر می‌پردازند و کشمکش آن‌ها داستان را شکل می‌دهند و در نهایت و در اغلب اوقات شر از بین می‌رود و خیر به پیروزی می‌رسد.

کتاب تصویر دوریان گری هم چنین پیرنگی دارد. کتاب سرنوشت و زندگی شخصی محترم و نجیب به نام دوریان گریرا روایت می‌کند که چگونه از هم‌نشینی با دو دوست خود و البته شنیدن حرف‌ها و سخنانی متحول می‌شود و تغییری می‌کند که ابدا جبران‌پذیر نیست.

کتاب نثر خوب و روانی داره و تصویرسازی‌های نویسنده از ظاهر، رفتار و همچنین موقعیت شخصیت‌ها و مکان‌ها به خوبی در میان سایر اجزای متن قرار گرفته است. در میان صحبت‌های عامیانه شخصیت‌ها، نویسنده تفکرات و حرف‌هایی عمیق و تاحدی فلسفی نقل کرده است که کمی متن را سنگین می‌کند خصوصا که در قالب مکالمه بین دو فرد است و همین باعث چندپارگی و تکه تکه شدن آن می‌شود که فهمیدن آن‌ها را کمی دشوار می‌کند.

یکی از نقص‌هایی که تازه متوجه آن شده‌ام این است که کتاب‌های کلاسیکی که نشر افق به چاپ رسانده است متن کوتاه شده و خلاصه کتاب‌های کلاسیک اصلی هستند؛ این مسئله باعث ناراحتی شدید من شد چرا که دوست داشتم اصل کتاب را بخوانم، به این دلیل که در آثار کلاسیک خود متن کامل و تمام نوشته‌های نویسنده جزو هنر او به شمار می‌رود و باید مورد سنجش خواننده قرار گیرد؛ بنابراین شروع به جستجو در سایت‌ها کردم و متاسفانه به نتایجی زیادی نرسیدم. اغلب سایت‌ها فقط چندتا از کتاب‌های کلاسیک را داشتند که معمولا همان کتاب‌های معروف بود. به این خاطر گفتم دست به دامن شما بشوم و بپرسم که شما این کتاب‌ها را از چه نشری‌ می‌خرید؟

پ.ن: حس میکنم این مشکل از کتاب منتشر شده توسط این نشر باشد، اما کتاب خیلی زود تمام شد؛ فکر میکنم نویسنده فقط قصد داشته هرچه سریعتر پایان و عاقبت دوریان را برای ما افشا کند، و ابدا به عمق فرورفتگی دوریان در شر و جرائم مختلف او را تصویر نمی‌کند(هرچند که طبیعی است و نباید هم تصویر کند، اما می‌توان کمی‌ آن را برای مخاطب روشن‌تر کند)

پ.ن.۲: فکر می‌کنم دیگر در کتاب‌های جدید چنین پیرنگی و تقابلی میان خیر و شر را مشاهده نکنیم یا حداقل خیلی کمتر مشاهده کنیم برخلاف اکثر کتاب‌های کلاسیک که در لحظه لحظه آن‌ها این موضوع را می‌بینیم!
      

1

hastea

hastea

10 ساعت پیش

        ”داستان‌هایی هم هست که همیشه بد شروع می‌شود و هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی از آن درک کند.“
به‌نظرم همین جمله از کتاب یک خلاصه‌ی دقیق و فشرده از فضای سوءتفاهم هست. 

اما سوال اینجاست: آیا گفتن ساده‌ترین کلمات، همون هایی که مدت‌ها در انتظار گفتنش بودیم، تا این حد سخته که شروع به طفره رفتن از حقیقت و پنهان‌کاری کنیم؟
این ناتوانی در گفتن حقیقت، همه چیز رو به سمت فاجعه می‌بره و از مضامین اصلی داستانه.

چیزی که برام جالب بود، دیالوگ‌های دوپهلو و پر از ابهامی بود که بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شد. هر کس انگار هم‌زمان با دو نفر حرف می‌زد: طرف مقابلش، و کسی که از درون، تمام فکرها و زندگی‌اش رو می‌دونست.

در پرده‌ی سوم، صحنه‌ی سوم مارتا می‌گه:
”از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند. خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود، تنها خوشبختی حقیقی. مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هرگاه وقتش شد به سنگ بپیوندید.“
این جمله منو یاد شعری از میکل‌آنژ انداخت:
”خوشا به خواب، خواب همانند سنگ. تا زمانی که ننگ و جنایت دوام دارد؛ هیچ ندیدن و هیچ نشنیدن برای من منتهای خوشبختی است. مرا بیدار نکنید؛ هیس، آرام‌تر نجوا کنید.“
این شباهت برام خیلی جالب بود که نگاه هر دو به خوشبختی به حالتی مثل سنگ بودن ربط داره.
      

3

maneli

maneli

13 ساعت پیش

        خب، این جلد آخر از مجموعه خدمتکار بود و راستش واقعا ناراحتم که تمومش کردم. قشنگ بود، ولی به نظرم در مقایسه با بقیه جلدها خیلی قوی نبود.

بخش اول کتاب واقعا کند پیش میره؛ یعنی وسطش چند بار کامل ریدینگ اسلامپ شدم.
البته سؤال‌هایی که مطرح می‌کرد،مثل این‌که آیا انزو داره به میلی خیانت می‌کنه یا نه،واقعا آدم رو درگیر می‌کرد و مجبورت می‌کرد ادامه بدی، حتی وقتی رغبت زیادی نداشتی، چون روند داستان کند بود.

شخصیت‌پردازی کلی خوب بود، ولی به نظرم نویسنده می‌تونست بیشتر به مارتا و جاناتان بپردازه تا بهتر بشناسیمشون.
بعد هم که سوزت لاول رو داشتیم، همسایه میلی. بزارید صادق باشم… واقعا رو مخ بود! یعنی انقدر که این رفت رو مخم، نینا وینچستر تو بخش‌های اول کتاب اول نرفت. خیلی فضول و بی‌ادب بود و هی خودش رو می‌چسبوند به انزو.
البته از نظر فضولی به پای جانیس نمی‌رسید.
آدا و نیک هم که بچه‌های میلی و انزو بودن، واقعا بچه‌های پاک و نازنین و در عین حال باهوشی بودن و نویسنده خصوصیات ظاهری و شخصیتشون رو خوب توصیف کرده بود.

در مورد ساختار کتاب این جلد در کل چهار بخش داشت:

بخش اول: از دیدگاه میلی (کند پیش میره)
بخش دوم: باز از دیدگاه میلی ولی سریع‌تر از بخش اول
بخش سوم: از دیدگاه آدا (دختر میلی و انزو)
بخش چهارم و آخر: دوباره از دیدگاه میلی، و فقط یک فصل از دیدگاه آدا
در آخر هم یک خاتمه داشت که مربوط به مارتا، خدمتکار سوزت و جاناتان لاول بود.

در کل قشنگ بود، ولی به نظرم نویسنده می‌تونست برای جلد آخر این مجموعه، داستان رو جذاب‌تر و پرکشش‌تر بنویسه.
 یک ستاره هم کم دادم به خاطر روند کند داستان و بعضی کم‌وکاستی‌هایی که داشت.
      

8

شیرین کلانتری

شیرین کلانتری

14 ساعت پیش

        ماه غمگین، ماه سرخ اولین تجربه ی من  از قلم رضا جولایی  بود. داستان ۵ روز آخر عمر شاعر و ادیب آزادی خواه معاصر؛ میرزاده عشقی، که با ترس و کابوس و ناامیدی و در عین حال آزادی خواهی و جسارت و وطن دوستی همراه بود. میرزاده عشقی که با سرودن ابیات اعتراضی و تند خود به نام « جمهوری نامه» حسابی موجبات خشم و غضب سردار سپه را فراهم آورده با حالی در نوسان از شجاعت و واهمه در شهر قدم برمی‌دارد و ما را نیز با خود همراه میکند.
داستان از خواب آشفته ی عشقی آغاز میشود.  عشقی از زمان برخواستن از آن کابوس آشفته  تا لحظه ی  رسیدن آن دو  مامور مرگ  اجیر شده از طرف نظمیه دلش گمان بد میداد.  او از مرگ نمیترسید بلکه  از تبعات طوفانی که مطمئن بود پس از آخرین اشعارش در انتظار او و همفکرانش است، واهمه داشت‌.
از تیر غیبی که سینه اش را خواهد شکافت و پیکر بی جان او را به جایی نمور و تاریک با روزنه ای نور از سقف اتاقی متروک در بیمارستان نظمیه خواهد کشاند. 
او تصویر هولناکی از مرگش را در خواب دیده بود و انگار تمام ۵ روز هر لحظه منتظر واقعی شدن خوابش بود. 
حضور و همراهی شخصیت های نام آشنایی همچون محمد تقی بهار، قمر الملوک وزیری،درویش خان و ... داستان را به یک مستند تاریخی ملموس و پرکشش تبدیل کرده بود. 
تصویرپردازی های دقیق و با جزئیات خواننده را از ظرف زمان و مکان خارج میکرد و به عمق خیابان های تهران در ۱۳۰۳ می‌کشاند. 
داستان کوتاه و خوش خوان بود و در چند ساعت تمام شد؛  اما دل من در انتهای داستان ماند . کنار  آن چمدان نیمه آماده و دست نوشته های چاپ نشده و قطعه شعر به یادگار مانده در دست شازده خانم، آن اشک چشم ملک الشعرا  و آن کلام آخر به رفیق روزهای آخر؛ بهار رسوایشان کن، نگذار مردنم بیهوده شود.....
      

2

Henry the Werewolf

Henry the Werewolf

16 ساعت پیش

        این کتاب یکی از بهترین کتاب‌هاییه که در مورد اساطیر خوندم!
با توجه به وایب کتاب (برف، یخ، سرما، رنج) واقعا مناسب زمستونه.
داستان دختریه که با خواهر و برادرش همراه با سرباز های پدرش در یک قلعه، در جایی بسیار سرد و برفی، برای در امان موندن از جنگ اونجا موندن.
روند کتاب ممکنه در اول کسل کننده باشه، اما در ادامه هیجان بالا میره. به طوری که در آخرای کتاب، متوجه میشی نفست  رو گرفتی! ترجمه‌ی خیلی خوبی هم داشت.
امیدوارم این کتاب رو درک نکنین. داستان دختری که هیچ وقت بچه‌ی مورد علاقه‌ی پدرش نبوده و خیلی بهش بی توجه شده؟
باید بگم که اگه به اساطیر علاقه داری، مخصوصا اساطیر اسکاندیناوی، این کتاب دقیقا برای توعه! در آخر کتاب، در مورد خداهای اسکاندیناوی به طور چند خطی نوشته تا بتونین بفهمین که اون خدا کی بوده و چیکار میکرده. 
خواننده ممکنه در طول داستان همه ش به دنبال جادو و معجزه باشه، اما بجز  سرباز های ویژه ی غول آسا، جادو و معجزه ای در کار نیست. 
واقعا یکی از کتاب هاییه که خیلی بهش کم توجهی شده. خودم خیلی دوسش داشتم و جزو اون کتاب هاییه که شاید یه بار دیگه بخونمش...:)
      

3

gharneshin

gharneshin

19 ساعت پیش

        (( ببین، تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت. ))
کوکورو، داستانی با روندی آرام و مفاهیمی دردناک و حقایقی تلخ. ما در این کتاب با مرگ، تنهایی، خودکشی، عشق، بدی انسان، شک، مکافات، و چیز‌هایی که می‌توانند ما را به سمت پرتگاه و وادار به مرگی خودخواسته کنند، مواجه می‌شویم. نویسنده با ساختن شخصیت‌هایی تنها که شکاک‌اند نسبت به دنیای بیرون، شخصیت‌هایی که یا طرد شده‌اند یا آسیب دیده‌اند، شخصیت‌هایی که با نقاب قدرت و بی‌تفاوتی، ضعف و خوره‌ی روح و روان خود را پنهان می‌کنند، به عمق درد‌های افرادی می‌رود ‌که به تدریج از خود و دنیا متنفر شده و به مرگی خود‌خواسته تن می‌دهند. او در کنار درد و رنج و تنهایی بشر در این دنیا، نیمه‌ی تاریک انسان‌ها را به تصویر می‌کشد. بخشی از وجود آدمی که‌ اگر کنترل را به دست گیرد، در راستای منافع شخصی حتی به عزیزان خود رحم نمی‌کند. کوکورو، رنج است، تنهایی است، مرگ است، عشق است، جنایت است، و مکافات. 
و اما انتقاد. داستان می‌توانست یک رمان صد صفحه‌ای جذاب باشد؛ اما نویسنده تصمیم گرفت توضیحات بیهوده و کش دادن‌های الکی را همچون مته‌ای در سر من قرار دهد تا هرچه جلو‌تر می‌روم بیشتر ذوقم کور شود و کم کم از کتاب زده شوم. تقریبا از چهل صفحه‌ قبل از یک اتفاق، آن اتفاق پیشبینی می‌شد اما او هر بار با توضیحات اضافی و خسته‌کننده آن را به عقب می‌انداخت. 
با اینکه کتاب مفاهیم عمیقی داشت و ایده و شیوه‌ی بیان آن من را به خود جذب کرده بود، اما روند داستان و توضیحات اضافی، خواندنش را برایم ملال‌آور کرد. 
تنها به دلیل ترجمه‌ی بسیار عالی و روان که باعث شد کتاب را تا آخر ادامه دهم به آن امتیاز ۳ می‌دهم. 

      

9

        «به نام خدا»
 اگر از ابتدا به کارنامه ادبی داستایفسکی نگاه کنیم «رنج‌کشیدگان و خوارشدگان» در نسبت با گذشتگان خودش حجیم‌ترین اثر اوست. و به نظر می‌رسد همین مسئله ریشه مشکلاتش باشد.
نویسنده این یادداشت، تمام رمان‌ها و چه بسا داستان کوتاه‌های داستایفسکی را که قبل از این رمان منتشر شده‌اند خوانده و نقدش از باب سنجش داستایفسکی نسبت به خود اوست نه دیگر نویسندگان.

داستان به سیاق دو اثر قبلی نویسنده از راوی اول شخص اما خارج از داستان استفاده می‌کند. یعنی راوی حضور دارد اما بیشتر دست‌نشانده‌ی نویسنده در داستان است و افکار و احساسات و کنش‌های اندکش اهمیتی ندارد.
اشکال اول همین‌جا پدیدار می‌شود: راوی از کمترین تشخصی برخواردار است اما بخش‌های بسیاری از رمان به شرح رفت و آمد‌های او به خانه این یا آن شخصیت می‌گذرد. بخش‌هایی که به راحتی می‌شد حذف شود.

داستان اصلی درباره دختری است که با معشوقش از خانه فرار می‌کند و مورد غضب پدرش قرار می‌گیرد. در ادامه هم با پدر معشوقش دچار مشکلاتی می‌شود که وضعیت را برایش پیچیده‌تر می‌کند.
در خلال داستان اصلی ما روایتی مشابه داریم که هرقدر جلوتر می‌رود تشابهش به داستان اصلی بیشتر و بیشتر می‌شود تا جایی که در آخر به هم گره می‌خورند.
این روایت در روایت از نقاط مثبت داستان است و صحنه‌های جالبی را رقم می‌زند.  همچنین کم‌وبیش از دغدغه‌های سابق داستایفسکی و روان‌کاوی‌هایش در این رمان نشانه‌هایی یافت می‌شود که گاهی به اوج هنرمندی هم می‌رسد. 
و اما مشکل اصلی و چشم اسفندیار این رمان:
ما با یک رمان چهارصد و هشتاد صفحه‌ای مواجه‌ایم که حتی اگر با منطق کلاسیک و زمان نوشته‌شدن اثر هم بسنجیم باز پرداخت و حجم اتفاقات در نسبت با طول رمان به شدت نامتناسب است. مثلاً بخش‌هایی که باید با طول و تفصیل بیان می‌شد به راحتی و در چند خط گفته می‌شود و از آن سمت ماجراهای پیش‌پاافتاده‌ای از قبیل جابه‌جایی شخصیت‌ها از این مکان به آن مکان صفحه‌ها از رمان را اشغال کرده. همین اشکال به ظاهر کم‌اهمیت رمان را فلج کرده و تبدیل به اثری نخواندنی کرده است.

اگر بخواهم جمع‌بندی کنم این اثر با تمام لحظات درخشانی که دارد از یک ساختار قوی بی‌بهره است و من آن را در کنار بانوی میزبان قرار می‌دهم و توصیه می‌کنم نه از این دو اثر شروع کنید و نه اصلاً به فکر خواندنشان باشید.
      

16

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.