یادداشت پگاه اختردانش
5 ساعت پیش
صفحه اول کتاب نوشتم: نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد! بزرگترین انگیزه من از خوندن این کتاب، اسفار کاتبان بود و اشتیاقی که موقع خوندن اون داشتم. بعضی درونمایه های ملکان عذاب هم یادآور اسفار کاتبان بود؛ سرگردانی شخصیت ها بین «رستگاری اخروی» و «عشق»، سرپیچی از مقدرات ازلی (که قطعا به مرگ و تیرهروزی منجر خواهد شد)، فرزندی که مامور «مکتوب» کردن جسم پدران گذشتهست با ثبت اعمال و کردههاشون و تقاطع های داستانی بین چند خط زمانی مختلف از روایت ها. هرچند به نظر من در نهایت،خسروی در اسفار کاتبان، هنرمندانه تر این ایده هارو اجرا کرد. از ۳۲۰ صفحه کتاب حدود ۲۰۰ صفحه ابتدایی کش دادن های غیرضروری داستان بود و تعلیق هایی که از یک جایی به بعد دیگه کششی به داستان نمیداد، بلکه بیشتر من رو عصبی میکرد. یک ایراد کلی هم در کل متن برام آزاردهنده بود، و اون این بود که انگار متن توسط نویسنده بازخوانی نشده! از بس که یک سری از جملات، بعضا حتی دقیقا با همون کلمات و جمله بندی ها، دو سه صفحه یک بار تکرار میشدن. مسئله بعدی هم-مشکلی که تقریبا با اسفار کاتبان هم داشتم- این بود که یک خط روایی به نظر میرسه قراره محوریت داستان رو تشکیل بده، اما از میانه کتاب، کاملا رها میشه و مخاطب تا آخر منتظر برگشتن و پیدا کردن نشانه هایی از سرانجام اون روایته، اما بهش نمیرسه. مثلا اینجا سرگذشت مادر ذکریا و خجسته نجومی، و توی اسفار کاتبان سرانجام شاه مغفور. به هر حال، اگر این ایراداتش رو نادیده بگیریم، و تا صفحات اخر صبوری کنیم، تجربه به یاد موندنیای خواهد شد. و از همه اینها گذشته، اشراف و مهارت ابوتراب خسروی بر «زبان فارسی» حقیقتا برای من تحسین برانگیزه. ترکیبات زبانی و اصلا فرم های چینش واژگان فارسی و ظرفیت هایی که از «کلمه» بیرون میکشه و اصلا «ایجاد میکنه». نسبتا دوستش داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.