«گریه چه درمان میکند؟جان به تن زینب که میدهد؟ برای خودتان گریه کنید که ماندهاید؛ که زندهاید؛ که میزایید؛ اینهمه شر! اینهمه بیصفتی! قاتلان را شما زاییدید!
زورگویان را شما زاییدید! بیدرد مردمان را شما زاییدید! شما بیدلان! گریستن تا کی؟ گریه قحطی را برانداخت؟ گریه برای ما نان شد؟ گریه طاعون و مشمشه را درمان کرد؟ داد از قدارهبند و باجگیر و مفتخور! داد از شحنه و محتسب! از قشونی و عسکر! از مستبد و مشروطه چی!»
بیضایی هربار شگفتانگیزه.
برای بار دوم خوندم ندبه رو، باز هم باید بخونم. شخصیتها و روند داستان یاد پردهخانه میندازتم.