معرفی کتاب تنهایی پر هیاهو اثر بهومیل هرابال مترجم مهران صفوی

تنهایی پر هیاهو

تنهایی پر هیاهو

بهومیل هرابال و 1 نفر دیگر
3.3
9 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

5

شابک
9786223842092
تعداد صفحات
120
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        سی‌وپنج سالی می‌شود که دارم کتاب و کاغذهای کهنه را پِرِس می‌کنم، منی که در سرزمینی زندگی می‌کنم که از پانزده نسل قبلش به این‌سو، همه سواد خواندن و نوشتن داشته‌اند؛ منی که در پادشاهیِ سابقی زندگی می‌کنم که پِرِس‌کردن و انباشتن صبورانهٔ اندیشه‌ها و تصاویر در سرِ جماعت نه‌فقط رسم که وسوسه بوده و هست، اندیشه‌ها و تصاویری که برایشان شادی وصف‌ناپذیر و غم‌وغصه‌ای ولو بزرگ‌تر از آن شادی به همراه می‌آورد؛ منی که در میان مردمانی زندگی می‌کنم که جان خود را پای عدلی از اندیشه‌های روی‌هم‌انباشته می‌دهند. و حالا همهٔ این‌ها دارد در وجودم تکرار می‌شود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تنهایی پر هیاهو

یادداشت‌ها

          «سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله‌ام و این داستان عاشقانه من است.» 
کتاب با این جمله شروع شد و من تا صفحه‌آخر، متوجه حجم شدید «عاشقانه» بودن داستان این مرد و کاغذ باطله‌هاش نشدم، تا وقتی که یکهو متوجه شدم که جمله ابتدایی کتاب، از کدوم «داستان عاشقانه» حرف می‌زد. (البته که ده صفحه آخر رو با یک مقدار خیلی زیادی اشک ورق زدم و انقدر گریه کردم دقیقا نفهمیدم چی خوندم!)
داستانِ سرگذشت یک پیرمرد «کاغذباطله و کتاب-خمیر کن» دائم الخمر، که در سرگشتگی‌ها و هیاهوهای زندگی روزمره مردم زیر سیطره یک جامعه سوسیالیستی، برای خودش یک زیرزمین مرطوب و جدا افتاده داره و یک دستگاه پرس هیدرولیکی و دو تن کتاب.
و خیالاتی که از پرنده آزادتره و روحی که اگر شما ‌هم بخونید، شاید بتونید مثل من گواهی بدید که یکی از لطیف ترین و بزرگترین ارواح انسانی‌ست. 
تا حدی من رو یاد شخصیت «مکس» توی استاپ موشن مری و مکس می‌نداخت. 

کتاب رو توی دو روز تموم کردم و در طی این ۱۲۰ صفحه، یکی از عمیق ترین و قوی ترین پیوند‌های عاطفیم رو با هانتای دوست داشتنی و عجیب و غریب و با «تنهایی پر هیاهو»ش پیدا کردم..
هرچند از اون دسته از کتاب‌هایی نیست که بتونم به کسی «پیشنهاد» بدم بخونه، اما یکی از موردعلاقه ترین‌های خودم شد.
        

30

          باز هم نک و نال انسان معاصر،
و خب به نظرم وقتی ناله های لنی در خداحافظ گری کوپر و جاسپر در جزء از کل و یا حتا هولدن در ناطوردشت را شنیده باشی، ناله های هانتا خیلی تأثربرانگیز نخواهد بود.
شاید هم از پراگ و انسان پراگی توقع بیشتری می‌رفت.
دوگانه های چندی که در کتاب ساخته شده بود، قشنگ بود. مسیح و تائو ، آسمان پر ستاره و فاضلاب های پر از موش پراگ، آسمان پر ستاره ی بالای سر کانت و قانون اخلاقی درون وجودش، تحبیب و تحقیر توأمان وجود، پیشرفت به سوی آینده و پسرفت به سوی مبدأ، دکمه سبز و قرمز و .....
ولی فقط همین بود. چیزی درگیرکننده تر از این ثنویت منتشر در همه ی ابعاد عصر جدید نداشت.
و اینکه چون داستان در سال های بعد جنگ دوم و در اروپای شرقی می‌گذشت، نقد کمونیسم و ... اینا بیشتر چسباندن چیزی که نیست به کتاب بود. بار اضافه ای بر دوش تنهایی پر هیاهو.
متن سبک و روان پیش می‌رفت. و از خواندن کتاب حس خستگی به من دست نداد. 
پایان بندی هم ابتدا برایم بدیع بود و دور از ذهن، ولی فکر می کنم، احتمالا این منطقی ترین و در دسترس ترین پایان بندی بود. این طور تمام نمی‌شد ،مثلا چطور می‌خواست تمام شود؟ پایان بندی مکرری در این قسم کتاب‌ها. انسان بیچاره ی معاصر!

        

9