ژول ورن را با روح ماجراجویانه و پرتلاطم کتاب هایش میشناسم.از یادم نخواهد رفت دوران نوجوانی را که بر بال های خیال انگیز داستان های ژول ورن مینشستم و از شرق تا غرب عالم، با کمک علم، به دنبال اسرار کشف نشده و اعجاب انگیز جهان بودیم؛در حالی که در گوشهای از خانه ،در جایی کمتر شناخته شده از ایران عزیزم نشسته بودم، روحم در جستجوی عجایب جهان بود.ژول ورن برایم شده بود مظهر علوم دوست داشتنی،علومی در خدمت اکتشاف و ماجراجویی؛ژول ورن بود که علم را برایم از کنج آزمایشگاه های تاریک و خلوت به عرصه جهانِ پر از عجایب و شگفتی های دست نیافته آورد.
انتظار داشتم این کتاب هم همچون سایر کتاب هایش وجودم را آکنده از این حس دوشت داشتنی کند،اما اینگونه نبود.ژول ورن در کتاب هایش ارزش علم را به خوبی در اثنای حوادث مختلفی که برای شخصیت های داستان رخ میدهد تبیین میکند،به گونه ای که خواننده از درک کردن محاسباتی علمیای که ژول ورن در کتابش به کار میبرد به خود میبالد؛خواننده به وضوح متوجه میشود که ارزشی بالاتر از علم نیست و فرد تنها با علم است که به حوادث فائق میآید.در این کتاب اما ژول ورن دست از روش و امضا همیشگیاش بر داستان ها کشیده است،تو گویی که ژول ورن مجبور شده است در برابر عظمت ادبیات و عشق سجده ای کند و دست بشورد از مسیری که تاکنون طیکرده است؛چرا که کمتر در رمان های ژول ورن رنگ و بویی از عشق و عاشقی را دیدهام،که اگر هم دیدهام دنباله دار نبوده و محور داستان نبوده است و صرفا جزئی از سایر جزئیات کتاب بوده است و بس،اما اینبار فرق میکرد چرا که اساس داستان بر پایه عشق و عاشقی یک شاعر و نقاش است و نقش منفی داستان دانشمندی است خودخواه که نمیداند کی و کجا لب به سخن بگوید.آری گمان کنم که ژول ورن پس از سال ها ترویج علم سجده ای کرده است در برابر عشق و ادبیات تا امضایی باشد بر این روش همیشگی اش که نشان دهد عشق و ادبیات بر علم برتراند.
داستان مسیری جذاب را طی میکند اما همانگونه که گفتم متفاوت از بقیه داستان های نویسنده؛خبری از ماجراجویی های پرتلاطم همیشگی نیست اما آرام و یکنواخت هم نیست.اگر بخواهم در یک دید کلی نظرم را بگویم خواهم گفت که همچون سایر آثارش همچنان جذاب است اما نباید فراموش کرد که سرعتی آرام دارد و فضایی محبت آمیز تر.
پ.ن:شدیدا توصیه میگردد به ژول ورن خوان های اصیل!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.