رضا میلانلویی

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

رضا میلانلویی

@Reza.Milanluei

183 دنبال شده

76 دنبال کننده

                عمو نقاد هستم
دانشجو معلم خبرنگار عکاس
              
/amu_naghad
reza.milanluei

یادداشت‌ها

        باید اعتراف کنم که دیدی که این کتاب به من داد تا چندین روز باعث نگاه شک برانگیز و کنجکاو من در صورت انسان‌های اطرافم شد!
با توضیح ساده و جذاب ‌فروشنده نشر در نمایشگاه کتاب خریدمش، و البته که خرید خوبی بود و به شدت هم از آن راضی هستم؛ فرض کنید یکی از رمان‌های علمی‌تخیلی معروف جهان را در دست دارید( همانند ژول ورن، اما با فضای کمی ترسناک و دلهره‌آور) و همزمان هم در بین سطر‌های کتاب به دنبال فلسفه‌ای می‌گردید که نویسنده آن را به خوبی در آن میان گنجانده است و با کمی ریز شدن در مفهوم میتوانی به آن دست پیدا کنی. از نکته‌های دلچسب این کتاب همین بس است که این فلسفه در میان سطرهای کتاب است و مخفی نیست، اما تابلو و آشکار و البته سنگین هم نیست. دیدی که نویسنده نسبت به حیوانات انسان‌نما دارد و دیدی که مورو، دانشمند خلاق اما کمی سنگ‌دل داستان نسبت به آن‌ها و نسبت به تولید آن‌ها دارد باعث نوعی جهان‌بینی و دید خاص در شما می‌شود که همانطور که اعتراف کردم تا چند روز در من باقی می‌ماند و انسان‌های طرف را همچون حیواناتی می‌دیدم که راه و رسم انسان بودن را آموخته و ادامه می‌دهند، و هرچه که بیشتر در کتاب جلو می‌رفتم و به قیاس آن با مشکلات و حوادث انسان یا بهتر است بگویم برخی انسان‌ها و برخی انسان‌نما‌ها در زندگی بر‌ می‌خوردم می‌فهمیدم که دید کتاب خیلی هم بی‌راه نیست، چرا که به راستی همه ما همان شیوه‌ انحطاطی را در حوادث طی خواهیم کرد که مورو از آن می‌ترسید و تلاش می‌کرد جلوگیری کند که مبادا حیوانات انسان‌نما و دست آموزش به آن دچار نشوند‌.
قلم نویسنده جذاب است و تصویرگری‌هایش بی‌نظیر است، به گونه‌ای که تک تک چهره‌ها را تصویر می‌کند و ساختن‌ آن‌ها در خیال کار سنگینی نیست، به علاوه اینکه نویسنده این مطالب فلسفی را به گونه‌ای زیبا و موزون در میانه مکالمات مورو و دیگر شخصیت‌ها نقل می‌کند، اما کمی سکوت و آرام خواندن برای درک و فهمیدن بعضی از آن‌ها شاید لازم باشد البته. از عیب‌های کتاب شاید بتوان به پایان‌بندی آن اشاره کرد که احساسی که به خواننده منتقل می‌کند حس عجله و پایان سریع و هول هولکی آن است که سعی در سریع جمع کردن آن دارد، نمی‌دانم شاید انتظارات من بالا باشد!
      

37

        چیزی که در مورد این کتابدر یکی از سایت‌ها خواندم، این بود که این کتاب جنگ را توصیف کرده است و من هم به همین امید خریدمش، اما وقتی کتاب را شروع کردم نظرم کاملا عوض شد و الان با تمام کردنش، باید اصلاح کنم که:
این کتاب توصیفی از عشق است، از انواع عشق، که یکی از برجسته ترین آنها عشق به وطن است اما انواع دیگه ای هم دارد:
عشق یونس و پریسا بهم دیگر
عشق نیما به وطن و عشق سحر به نیما
عشق ناکام محمد علی خان به خانباجی
عشق خانباجی به بچه ها
عشق مرلین مونرو به نامزدش
و حتی عشق دروغین صدام به سمیرا و ساجده
که هرکدام داستان متفاوت اما مرتبط با هم دیگر دارند و در کنار هم روایت می‌شوند و در انتهای داستان، جایی که قصه عشق این افراد به اتمام می‌رسد، می‌شود عشق واقعی را در این بین پیدا کرد، با این وجود قصه این کتاب از جایی شروع می‌شود که تعادل بهم می‌خورد.
یکی از بهترین قصه های این کتاب همانطور که گفتم قصه نیما و سحر و وطن است، وطنی که عشق‌شان را برای آن، همراه با خودشان به خاک می‌برند.
      

4

        پ.ن: این یادداشت راباید دو یا سه قبل، زمانی که هنوز از مولفه‌های نقد یک کتاب چیزی نمی‌دانستم، در کانال تلگرامم نوشتم؛ به سرم زد اینجا هم بنویسمش.

شاید یکی از بهترین کتاب‌هایی است، از بین معدود کتاب هایی که انقلاب اسلامی را در آیینه رمان به تصویر کشیده‌اند. نویسنده به طرز ماهرانه‌ای داستان شخصیت اصلی، سرهنگ را، با داستان درگیری‌های سیاسی انقلاب مرتبط می‌کند؛ داستان سرهنگ و اتفاقات سیاسی شبیه دو خط مستقیم نزدیک بهم است که درکنار هم می‌گذرند و برخوردی هم باهم ندارند، تا اینکه در جایی از داستان دو خط بهم پیوند می‌خورند و قصه شکل جدیدی می‌گیرد که تا آخر کتاب ادامه میابد.
سرهنگ که ۱۰ سالی است از ارتش اخراج شده در گوشه‌ای از خیابان لاله زار قند و شکر فروشی دارد و زندگی خود را بدین شکل می‌گذراند و بعد از اخراج از ارتش دیگر مبارزه را کنار گذاشته است تا اینکه اتفاقاتی باعث می‌شود که دوباره  به بازی برگردد و وارد ماجرا بشود!
همانطور که گفتم زیبایی داستان به شکلی است که تعادل کاملا حفظ شده و به همان اندازه که نویسنده به انقلاب و اتفاقات آن زمان توجه میکند به زندگی روتین سرهنگ هم فکر میکند و شاید بیشتر حتی بیشتر از اتفاقات جامعه هم به آن فکر می‌کند.
      

2

        کتاب خوب اما کمی نامطمئن و غیرقابل اعتماد بود؛ مطالبی که به عنوان برنامه‌های بریتانیا برای نابودی و شکست کشورهای اسلامی و دین اسلام عنوان کرده‌ بود مملوس و مشخص بودند، تو گویی که در دنیای حال هم همفری هست و در حال اجرای‌ آن‌ها است، اینقدر که شبیه واقعیت بود؛ اما بعضی از مسائل و طرح‌هایش هم به همان اندازه غیرواقعی یا حداقل سخت‌باور بود، مانند آن قسمت که از وجود مدل‌های افراد مهم صحبت می‌کرد.

نکته دیگری که کمی مرا آزار می‌داد دید نامناسب و خصمانه مترجم ترک زبان و اهل سنت کتاب نسبت به شیعیان و علی الخصوص ایرانیان بود، چنان که در کتاب می‌بینیم که چگونه از برادران اهل سنت تعریف می‌کند و از شیعیانی که در آن زمان در اوج خود بودند و در دنیای علم و حکمت حرف اول را می‌زدند بد و غیرمنصفانه می‌گوید، شاید بخش‌هایی درست باشد اما قطعا همه‌ آن هم صحیح نیست.

در نهایت می‌توان گفت که کتاب منبع خوبی برای اطلاع از برنامه‌های بریتانیا است و چقدر خوب تاریخچه و نحوه شکل‌گیری وهابیت را نیز شرح داده بود، اما اگر منصفانه نگاه کنیم کمی در اعتبار و سندیت برخی گفته‌هایش جای شک وجود دارد.

پ.ن: کتاب ترجمه شده نسخه ترجمه شده ترکی آن از نسخه اصل است.(انگلیسی>ترکی>فارسی ،چون که خیلی سخت بود توصیح دادنش😅) 
      

1

        عطا صفوی مردی بود که یاد وطن را در لحظه لحظه غم‌ها و درد‌ها و حوادثی که برایش رخ داده است، می‌توان دید و حس کرد، اما افسوس که این همه سختی و اتفاق، حتی هنگامی‌ که دوباره به ایران برگشت نیز، دست از سر او برنداشتند و نگذاشتند آب خوسی از گلوی این مرد پائین برود.
کتاب شرح درد است، درد دوری از وطن، درد سختی‌ کار( شما بخوانید بیگاری) در زیر دست مشتی خدا و انسان نشناس، درد بی‌محلی هموطن به هموطن و در نهایت  درد زندگی و مرگ در غربت. البته او همچنان امیدوار بود، همچنان استوار و همچنان عاشق وطنی که شاید او را پس زده بود و دیگر نمی‌پذیرفتش.
نصیحت‌هایی که می‌کند از اعماق دل است، از اینکه می‌دید جوانانی مانند خودش، به خیالی باطل، در پی سیستم و حکومتی افتاده‌اند که چیزی جز طبل تو خالی نیست. او که خود مسیری مشابه را طی کرده بود، با دیدن این افراد درد جهل و بی‌خبری را از تک تک سلول‌ها و تک تک زخم‌های یادگاری حکومت کمونیستی حس می‌کرد.
فردی در نقد کتاب گفته بود که نویسنده نامه‌ها را نقل نکرده است، بلکه عینا آورده است؛ این البته به نظر من عیب و مشکل که نیست بلکه خوب هم هست، چرا که این کار باعث می‌شود کتاب فقط مشتی اطلاعات از یک زندان و اردوگاه کار نباشد و یا صرفا شرح حال و زندگی نامه یک فرد نباشد؛ در اثنای این نامه‌ها و در میان تک تک کلمات آن می‌توان ذره ذره احساس عطا را حس کرد، اینکه چگونه با نهایت احساس و محبتش نویسنده را خطاب می‌کند و از درد‌هایش و از اشتباهش در پیروی از کمونیسم می‌گوید و از نگرانی‌ای می‌گوید که فکرش را می‌آزارد که مبادا جوان دیگری به این راه کشیده شود و او وظیفه‌اش در اطلاع رسانی و آگاه کردن آن جوان انجام نداده باشد؛ برای همین است که می‌گویم آوردن آن نامه‌ها بهتر از نقل کردن‌شان است.

پ.ن: امتیاز کامل می‌دهم چرا که غلط‌های نگارشی آن در حداقل حالت ممکن بود، چاپ و جنس کاغذ و جلد آن بی‌نقص بود و در نهایت موضوع آن عجیب، خاص و تکرارناشدنی بود که مطمئنم نمی‌توانم آن را در جای دیگری پیدا کنم.
      

1

        ژول ورن را با روح ماجراجویانه و پرتلاطم کتاب هایش می‌شناسم.از یادم نخواهد رفت دوران نوجوانی را که بر بال های خیال انگیز داستان های ژول ورن می‌نشستم و از شرق تا غرب عالم، با کمک علم، به دنبال اسرار کشف نشده و اعجاب انگیز جهان بودیم؛در حالی که در گوشه‌ای از خانه ،در جایی کمتر شناخته شده از ایران عزیزم نشسته بودم، روحم در جستجوی عجایب جهان بود.ژول ورن برایم شده بود مظهر علوم دوست داشتنی،علومی در خدمت اکتشاف و ماجراجویی؛ژول ورن بود که علم را برایم از کنج آزمایشگاه های تاریک و خلوت به عرصه جهانِ پر از عجایب و شگفتی های دست نیافته آورد.
انتظار داشتم این کتاب هم همچون سایر کتاب هایش وجودم را آکنده از این حس دوشت داشتنی کند،اما این‌گونه نبود.ژول ورن در کتاب هایش ارزش علم را به خوبی در اثنای حوادث مختلفی که برای شخصیت های داستان رخ می‌دهد تبیین می‌کند،به گونه ای که‌ خواننده از درک کردن محاسبات علمی‌ای که ژول ورن در کتابش به کار می‌برد به خود می‌بالد؛خواننده به وضوح متوجه‌ می‌شود که ارزشی بالاتر از علم نیست و فرد تنها با علم است که به حوادث فائق می‌آید.در این کتاب اما ژول ورن دست از روش و امضا همیشگی‌اش بر داستان ها کشیده است،تو گویی که ژول ورن مجبور شده است در برابر عظمت ادبیات و عشق سجده ای کند و دست بشورد از مسیری که تاکنون طی‌کرده است؛چرا که کمتر در رمان های ژول ورن رنگ و بویی از عشق و عاشقی را دیده‌ام،که اگر هم دیده‌ام دنباله دار نبوده و محور داستان نبوده است و صرفا جزئی از سایر جزئیات کتاب بوده است و بس،اما این‌بار فرق می‌کرد چرا که اساس داستان بر پایه عشق و عاشقی یک شاعر و نقاش است و نقش منفی داستان دانشمندی است خودخواه که نمی‌داند کی و کجا لب به سخن بگوید.آری گمان کنم که ژول ورن پس از سال ها ترویج علم سجده ای کرده است در برابر عشق و ادبیات تا امضایی باشد بر این روش همیشگی اش که نشان دهد عشق و ادبیات بر علم بر‌تر‌اند.
داستان مسیری جذاب را طی می‌کند اما همانگونه که گفتم متفاوت از بقیه داستان های نویسنده؛خبری از ماجراجویی های پرتلاطم همیشگی نیست اما آرام و یکنواخت هم نیست.اگر بخواهم در یک دید کلی نظرم را بگویم خواهم گفت که همچون سایر آثارش همچنان جذاب است اما نباید فراموش کرد که سرعتی آرام دارد و فضایی محبت آمیز تر.

پ.ن:شدیدا توصیه می‌گردد به ژول ورن خوان های اصیل!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.