یادداشت رضا میلانلویی
4 روز پیش
فداکاری تنها کلمهای است که میتوان در وصف این کتاب و اقداماتی که آنها را روایت میکند گفت، هرچند که فداکاری واژهی بسیار بسیار کوچک و حقیر است در مقابل آن جانفشانیها؛ جانفشانیهایی که شاید در آن زمان و در ابتدا کوچک و ناچیز دیده میشدند اما به سان چرخدندههای کوچک ساعت، کار بدون آنها ممکن نبود. همانطور که گفتم کسی گمان نمیکند که شستن لباسهای رزمندهها و مجروحین در زمان جنگ کار سخت و یا حتی مهمی باشد، اما هنگامی که در بطن ماجرا فرو میرویم و با واقعیت و حجم انبوه لباسهای خونی و نشسته زمان جنگ روبهرو میشویم و از طرفی درمییابیم که تهیه هر لباس آن هم در زمان جنگ و تحریمهای حداکثری چقدر سخت است، ایثار این افراد برایمان بیش از پیش پررنگ میشود. با این همه نوع رفتار این افراد مهمتر از همه چیز است و بیشتر و بهتر از همهچیز به این امر و این فداکاری رنگ میبخشد؛ در سراسر کتاب با خود میگفتم چطور ممکن است زنی از تمام زندگیاش بگذرد، از فرزندانش بگذرد، از خانه و اموالش بگذرد و در نهایت از جانش بگذرد و به رختشویخانه بیاید تا مبادا کار اسلام لنگ بماند. به مانند نیرویی رزمی رفتار میکردند؛ تقریبا همهشان میگفتند که با شنیدن صدای بمباران و انفجار و یا با خبر شدن از عملیاتها اتفاقا به سمت رختشویخانه حرکت میکردند چرا که به حضورشان نیاز بیشتری داشته است؛ آدم عاقل در این اوقات فرار میکند و جان خودش و بچه شیرخوار و حتی در مواردی تو راهیاش را حفظ میکند، اما آدم عاشق به دل خطر میرود و این دلبستگیهای دنیایی را کنار میگذارد و البته مطمئن است که خدای آن کودک و فرزند از خودش که مادرشان باشد خیلی بزرگتر است. نکتهای که بیش از همه برایم جالب بود این بود که غالب این افراد از خانوادههای پردرآمد، حکومتی و یا حتی نظامی هم نبودند برعکس کمدرآمد بودند، چند نفری حتی خودشان سرپرست خانوار بودند و دیگران هم به لطف درآمد بخور نمیر همسرشان از مغازه و کسب و کاری کوچک زنده بودند. همین افراد اما هنگامی که با کمبود تاید و یا وایتکس روبهرو میشدند خودشان با هزینه شخصی میرفتند، تهیه میکردند و دوباره میآمدند پای تشتهایی که برایشان مانند سلاح بود در برابر دشمن. این همه اگر تاثیر عشق نباشد، پس تاثیر چیست؟ عشق به امام و عشق به وطن مشوق حرکت این افراد بوده است. همانگونه که نوجوانها و رزمندهها برای رفتن به جبهه دست به شناسنامه و بحث با خانواده میبردند این افراد هم با بحث با خانواده و حتی گاهی اوقات مخفیانه خود را به رختشویخانه میرساندند و اگر لحظهای جدا میافتادند پشیمان و ناراحت بودند و دوباره خود را میرساندند به آن مکان مقدس. رختشویخانه برایشان مقدس بود و همه بر این باور بودند که زخم از دست دادن و شهادت پدر، همسر، برادر و حتی فرزندشان را ایثار در رختشویخانه بود که سبک کرد والا جان میدادند از غم. خیلی از این افراد اکنون درگیر بیماریهای تنفسی و پوستی هستند که اثر وایتکس و شویندههای مختلف و حتی در چند مورد اثر شستشوی لباسهای شیمیایی است. به لطف خانم میرعالی بود که زحمات بیان نشده این افراد دیده شد و چقدر سخت به ایشان گفتند و برایشان روایت کردند، چرا که هنوز هم از ریا فراری بودند. پ.ن: به نظرم کتاب بینقص بود یا حداقل من نقصی در آن ندیدم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.