معرفی کتاب پست طهران اثر هادی حکیمیان

پست طهران

پست طهران

3.3
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

3

شابک
9786226082846
تعداد صفحات
304
تاریخ انتشار
_

توضیحات

          «پست طهران» قصه زندگی سرهنگی است که در دوران پهلوی زندگی می کند و دچار تردید می شود. او که از ارتش اخراج شده است، در روزهای آغازین انقلاب مردم ایران به دنبال یافتن حقیقت است. سرهنگ در یکی از حجره های بازار تهران مشغول به کار شده است و حالا می تواند به گذشته کاری و دوران خدمت خویش بیاندیشد. در حقیقت حکیمیان از دل زندگی پرماجرای سرهنگ و خانواده و نزدیکانش شرایط سیاسی سال 1342 تهران و پیامدهای آن را روایت می کند.در حقیقت، رمان «پست طهران» برشی از زندگی خانواده ای پرماجراست اما روایت حول شخصیت سرهنگ شکل می گیرد: آنچه به فاصله ۵ ماه، ابتدا در دل سرهنگ رخ می دهد و بعدتر در صفحات پایانی کتاب به تصمیمی ختم می شود که از او قهرمان می سازد، قهرمانی که دوستان و خانواده اش را که زمانی از او انتقادهای مستمر داشتند، حالا به تعظیم وا می دارد.

      

یادداشت‌ها

          شاید اولین چیزی که بعد از خواندن آخرین خط کتاب به ذهنم رسید عاقبت به خیری بود.
عاقبت به خیری چیز پیچیده ای نیست، همیشه هم به نماز خوان بودن نیست. گاهی در وجود آدم ها، حتی آن کسی که سال ها با خدا قهر کرده، یک چیزهایی نهفته است که به وقتش، درست در اوج آشفتگی و از هم گسیختگیِ زندگی زنده می شود. همین ها می تواند آدم را از میان چالش ها عبور دهد، درست برساند به مقصد و انسان را خوش عاقبت کند.
شاید این چیزها ریشه داشته باشد در گذشته، در پدر و مادر ها، در اجدادی که یک کار خیری را سال ها و نسل به نسل رسانده اند به آدم.
پست طهران روایتگر زندگی کسی است که سال ها در ارتش خدمت کرده اما درست همان وقتی که قرار بود ارتقا درجه بگیرد و بشود جناب سرهنگ همه چیز به هم خورده، کودتای بیست و هشت مرداد نه تنها یک باره اوضاع کشور را به هم ریخته، زندگی تازه سرهنگ داستان را هم دچار چالش های جدی کرده است. سرهنگ که هیچ از نظام اخراج و مدتی هم زندانی می شود. زندگی خانوادگی اش هم با قهر همسرش عملا از هم می پاشد. هرچند عالیه (همسر سرهنگ) اتفاق روز کودتا را (که منجر به سقط فرزندش شده بود) بهانه قهر و جدایی کرد اما سرهنگ تا سال ها بعد از جزئیات واقعه خبر نداشت.  

سرهنگ بعد آزادی از زندان در یک مغازه مشغول فروش قند و شکر می شود، به دور از همسر و فرزندان و همراه مادرش زندگی می کند، گاهی اوقات هم به اتفاق دوستانش جلسه شعر خوانی تشکیل می دهد، دوستانی متفاوت، از یهودی و زرتشتی گرفته تا شیخ و بازاری.
اما مرگ ناگهانی مادر، زندگی سرهنگ از آنچه بود هم آشفته تر می کند.
میان این آشفتگی ها اتفاق هایی او را به یاد گذشته اش می اندازد، به یاد پدرش که با همه سادگی و بی آلایشی جان در راه عقیده فدا کرده و شهید واقعه گوهرشاد بود.
به یاد رسم تعزیه گردانی که از پدربزرگ هایش به پدرش رسیده بوده و قرار بود از او به پسرش برسد، اما حالا سال ها از آن فضا فاصله گرفته است. 

در این میان اوضاع سیاسی کشور هم ملتهب است. آیت الله خمینی به تازگی علیه اقدامات شاه موضع گرفته و حتی برخی از دوستان سرهنگ که از مبارزان قدیمی و در ارتباط با برخی احزاب بوده اند تصمیم به حمایت از ایشان گرفته اند.
سرهنگ اما دیگر میلی به سیاست ندارد، هر چند همین چند سال قبل سر پرشور و دوستان فعالی داشته که در اندیشه تغییر حال کشور بوده اند. اما حالا زندگی چنان او را درگیر کرده که رمقی برای فعالیت سیاسی نمانده است. 

ولی حوادث همیشه آنگونه که تصور می شود پیش نمی رود. سرهنگ که برای پیدا کردن ماشین دزدیده شده اش از خانه بیرون آمده با شلوغی خیابان ها و تظاهرات مردم مواجه می شود. در وسط شلوغی ها خبر دار می شود پسرش که سرباز نیرو هوایی است به روی فرمانده خود اسلحه کشیده و سپس همراه چند نفر از دوستانش فرار کرده است. سرهنگ دنبال پسر گشتن را به پیدا کردن ماشین ترجیح می دهد و ناخواسته وارد تظاهرات می شود‌.
گویا قرار گرفتن در حال و هوای مردم معترض اما امیدوار روحیه مرده سرهنگ را هدف قرار می دهد و اندکی از شور جوانی را در وجودش زنده می کند. 

هادی حکیمیان پست طهران را در سال چهل و دو یعنی روزهای آغاز نهضت امام روایت می کند. سبک نگارش و روند داستان به خوبی حال و هوای زندگی از پاشیده و بی روح سرهنگ را به خواننده منتقل می کند. 
اما هر چه به پایان داستان نزدیک تر می شویم حوادث جدی تر و پر شورتری رخ می دهد و این می تواند نشانه ای از روح سرهنگ باشد که درگیر می شود، غبار از آرمان های فراموش شده اش می زداید و او را به سوی سرنوشت رهسپار می کند.
نویسنده در این رمان ۳۰۴ صفحه ای علاوه بر آشنا کردن مخاطب با حال و هوای مردم در سال ۴۲، گهگاه گریزی به رخداد های تاریخی قبل از آن مانند واقعه گوهر شاد و کودتای ۲۸ مرداد می زند و اندکی از آن وقایع را روایت می کند.
احتمالا نام کتاب اشاره ای است به بسته ای که به دست سرهنگ می رسد. حاوی مجموعه ای است از یادداشت های دوست قدیمی سرهنگ از ماجرای کودتا. دوست سرهنگ پس از کودتا اعدام شده بود و حالا خواهرش یادداشت های او را به امید چاپ و انتشار به ایران ارسال کرده بود.

        

2

          پست طهران؛ سفری به تهران 1342
برشی از کتاب: بعد از داخل جمعیت جلو رفت تا رسید پشت تاکسی. آن جا خلوت تر بود در صندوق عقب باز مانده بود. سرهنگ بی اختیار جلو رفت و خواست آن را ببندد که یکهو سر جا خشکش زد. عقب تاکسی با خط نستعلیق نوشته شده بود: «چشم مستت قاتل و برلعل لب، حكم مسيح/می کُشی و زنده میسازی ندانم کیستی»

   هادی حکیمیان در کتاب «پس طهران» قیام پانزده خرداد  را از نگاه یک نظامی اخراجی روایت میکند. این نظامی اخراجی که همه به او سرهنگ میگویند، همه زندگی اش را در  کودتای 28 مرداد از دست میدهد. او راننده تانک کودتاچی ها بوده ولی تانک را در اختیار طرفداران مصدق قرار میدهد و به همین دلیل قبل از اینکه سرهنگ بشود از ارتش اخراج میشود و دوسال هم به زندان میرود. از طرف دیگر هم کودتاچی ها به خانه اش حمله میکنند و به طرز فجیعی خانه اش را آتش میزنند و کاری با زنش میکنند که بچه در شکمش سقط میشود. 
   اما در اینجای داستان سرهنگ قندو شکر فروشی دارد. او به کل سیاست را رها کرده و همه زندگی اش شده همین دکان و جلسه شعر با دوستانش. 
   نویسنده برای داستانش سراغ خوب سوژه ای آمده، کسی که هیچ کاری به سیاست ندارد اما از اوضاع مملکتش راضی نیست.
   تعلیق و کشش در داستان، نگاه جدید به قیام 15 خرداد و پایان بندی جذاب از نقطه قوت های این کتاب است. 
   پس اگر میخواهید با حال و هوای سال 1342 و قیام 15 خرداد آشنا شوید، «پست طهران» برای شما است.
        

16

          .


شاید اگر ما تصویری از 15 خرداد سال 42 داشتیم، حوادث دی 96 و آبان 98 به وجود نمی‌آمد. اگر ما تصویری از 15 خرداد داشتیم، احتمالاً برخی تصمیم‌ها را نمی‌گرفتیم و بعضی کارها را انجام نمی‌دادیم و آن وقت اصلاً زمینۀ چنین شورش‌هایی به وجود نمی‌آمد. ما برخی اشتباه‌های بزرگ و بعضی جنایت‌ها را به‌راحتی مرتکب شدیم؛ چون 15 خرداد 42 از ذهن‌مان پاک شده بود. یا شاید هم باید گفت که اصلاً در ذهن ما حک نشده بود که بخواهد پاک شود و فراموشی‌اش، ما را به وادی‌های خطرناکی بلغزاند.

گزارش حادثه در چند کتاب و حتی تحلیل‌های پی‌درپی از واقعه، جای تصویرِ آن را نمی‌گیرد. تصویر، فضا می‌سازد و در میانۀ جنگ، تفسیرها و تحلیل‌ها، کلیتی از واقعه را حفظ می‌کند. تصویر 15 خرداد می‌توانست کمک کند تا مردم فرودست به‌عنوان انسان‌هایی آزاد و کنش‌گر در جامعه به رسمیت شناخته شوند و به‌ مثابۀ «بخش‌های آسیب‌پذیر»، به موضوع بی‌روح منازعات اجتماعی و مباحثات علمی در نظر گرفته نشوند. یا به‌ مثابۀ «دهک‌های پایین» جامعه، تبدیل به اعداد و ارقام سازمان‌ها و اداره‌ها نگردند، اما تا سال 98 یعنی در طی بیش از نیم‌قرن، نه سینما تصویری از آن روز برای ما ساخت و نه رمان چنین چیزی به ذهنیت مخاطبان خویش ارائه کرد. حتماً متوجه هستید که ادعای بنده این نیست که در هیچ اثر ادبی یا نمایشی به 15 خرداد پرداخته نشده است. اتفاقاً بالعکس، آثار زیادی به این حادثه پرداخته‌اند، اما تعداد زیاد اثر موفق نمی‌شود تصویری برای جامعه بسازد. پرداختن به موضوع 15 خرداد امری مجزاست و ساختن تصویر، کاری دیگر است. ساختن تصویر، به کار ادبی و هنری ریشه‌داری نیاز دارد که همۀ ظرفیت‌های داستان‌پردازی را به کار بگیرد و آن حادثه را به مثابۀ جهانی یکپارچه در برابر چشمان ما قرار دهد. این اتفاق تا قبل از نوشته‌شدن رمان «پست تهران» نیفتاده بود و موجبات فراموشی آن را پدید آورده بود. فراموشی خطرناکی که تبعات زیادی به دنبال خود داشت و هزینه‌های زیادی را بر ما تحمیل کرد.

«هادی حکیمیان» در «پست تهران» تصویری از 15 خرداد برای ما ساخته است؛ چون توانسته آن واقعه را به مثابۀ نقطۀ عطفی در تاریخ ایران معاصر روایت کند. برای قرارگرفتن آن واقعه در چنین نقطۀ عطفی، نویسنده باید در متنِ حوادث، روایتی را برای ما بیان کند که در عین پایبندی به واقعیت تاریخی، از آن فراتر رفته و جهانی را بسازد که ظرفیت نمایش کلیت آن حادثه را دارا باشد. «پست تهران» تصویری از 15 خرداد ساخته؛ چون موضعی نسبت به آن گرفته و از منظری خاص به آن نگاه کرده است. برای پیداشدن چنین منظری، باید تک‌تک اجزا در جای درست‌شان قرار بگیرند و جهانی یکپارچه بسازند. آن‌وقت نویسنده می‌تواند مخاطب را دعوت کند تا از آن منظر به حادثه نگاه کند. تا وقتی که اجزا در یک خط روایت، به کلیتی (که متناسب با موضع نویسنده از حادثه است) متصل نشوند، یکپارچگی ایجاد نمی‌شود و تصویری دارای چهارچوب مشخص پدید نمی‌آید.

هادی حکیمیان با شروع تحولات «پست تهران» از اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی و گذر از کودتای 28 مرداد سال 32 به‌عنوان نقطۀ عطف مبارزات روشن‌فکران در زمانۀ پهلوی، موضعی در قبال واقعۀ 15 خرداد پیدا کرده و از سردرگمی نجات یافته است. از طرف دیگر، با طراحی شخصیت سرهنگ و پرداختن به خانوادۀ او (چه پدر و مادر و چه زن و فرزندانش)، منظری را نیز تثبیت کرده است. آن موضع و این منظر به نویسنده کمک کرده‌اند تا از روزمرگی‌های مرتبط با تاریخ فاصله بگیرد و چهارچوبی بسازد که 15 خرداد را در قابِ چشمان ما قرار دهد. به‌خصوص اگر همان نام «کشته‌خانه» که در رمان آمده، به‌جای عنوان سرد «پست تهران» بر جلد کتاب می‌نشست، قدرت رمان در ساخت تصویر درست از 15 خرداد بسیار بیشتر می‌بود و همۀ خطوط آن چهارچوب به صورتی کاملاً واضح نمایان می‌گردید. امیدوارم که ناشر در چاپ‌های مجدد این کتاب، عنوان «کشته‌خانه» را برای آن برگزیند.

اگر هادی حکیمیان همین یک کار را در «پست تهران» انجام داده بود، به‌عنوان کاری مهم برای یک رمان کافی بود، اما به خاطر رویکرد ویژۀ خود گام بزرگ دیگری را هم برداشته که در این روزگار، بسیار غنیمت است. او می‌توانست تصویر 15 خرداد را با همان رویکرد همیشگی مرسوم در کشور یعنی «سوگوارانه» بسازد، اما هادی حکیمیان از این رویکرد تکراری رو برگردانده و مواجهۀ حماسی با پانزده خرداد را برگزیده است. طرفداران جمهوری اسلامی برای اثبات حقانیت حرکتی که از 15 خرداد 42 شروع شد و به 22 بهمن 57 ختم گردید، در مستندها و سریال‌های تلویزیونی و متون تاریخی و ادبی، از کشته‌ها به‌عنوان قربانیان سفاکی رژیم پهلوی یاد کرده‌اند تا با کریه نشان‌دادن حکومت پهلوی، حقانیت مخالفان را به اثبات برسانند، اما «پست تهران» تمرکز خود را از حکومت برداشته و به مردم به‌عنوان عامل تصمیم و عمل توجه کرده است. هرچند این تصویر خالی از جنایات پهلوی در آن حادثه نیست، اما حکیمیان اراده و خواست مردم را مورد توجه قرار داده و توانسته به جای ارائۀ تصویر «قربانی» از قیام 15 خرداد، تصویر «کنش‌گر اجتماعی» را بسازد. این‌جاست که می‌گویم شاید اگر «پست تهران» ده سال زودتر نوشته می‌شد، حوادث سال 96 و امسال به وقوع نمی‌پیوستند.

مخاطب یا روایت حکیمیان از 15 خرداد را پس خواهد زد و یا آن را به‌عنوان «نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر» از اراده و کنش مردم به رسمیت خواهد شناخت. چنین فردی، دیگر به فقرا به‌عنوان «طبقات پایین اجتماعی» نگاه نخواهد کرد، چه رسد به آن‌که آن‌ها را «پایین‌ترین دهک اجتماعی» که بر اساس میزان درآمد نقسیم‌بندی شده‌اند، ببیند.

حال که حوادث دو‌ـ‌سه سال اخیر رخ داده، دریغ و افسوس کاری از پیش نخواهد برد، اما می‌توان امیدوار بود که جوانان مؤثر بر تصمیم‌های حاکمیت، بعد از این با خواندن «پست تهران»، کنش و خواست مردم را به رسمیت بشناسند و برای حل مسائل جامعه به آنان چون طبقات پایین جامعه یا دهک‌های پایین اجتماعی نگاه نکنند. باشد که در آینده، شاهد چنین زخم‌های عمیقی بر پیکر جامعۀ ایران نباشیم.
        

1