قربانی طهران

قربانی طهران

قربانی طهران

حامد اشتری و 1 نفر دیگر
4.2
52 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

84

خواهم خواند

18

کتاب قربانی طهران، نویسنده حامد اشتری.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به قربانی طهران

یادداشت‌های مرتبط به قربانی طهران

          بخشی از یادداشت مفصلم درباره این رمان:

فصل نارنج، استعاره و نمادی از عشق است. در این فصل با دیدن مائده اولین جرقه‌های عشق زمینی در دل هاشم زده می‌شود. عشقی که می‌تواند مقدمه‌ای برای عشق حقیقی و آسمانی باشد. خاصیت عشق این است که شخص را از بذل توجه به نفس خویش به دگرخواهی و نگاه بیرونی به خودش وامی‌دارد. نام مائده نیز با الهام از مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ(8)، اشاره به نعمتی الهی دارد که قرار است از هاشم دستگیری نماید. در طرح جلد نیز که خشونت اسلحه با لطافت نارنج تلطیف شده، اشاره به همین خاصیت عشق دارد.

یکی از مهم‌ترین فصل‌های رمان، فصل احراق است که از چند جهت قابل‌توجه است. جهت نام‌گذاری فصلی اشاره به آتش گرفتن درخت است. مواجهة هاشم با درخت آتش‌گرفته تمثیلی از ماجرای حضرت موسی و طور است. عدد هفت در تلاش و رفت‌وبرگشت هاشم برای خاموش‌کردن آتش نیز نمادی از سعی است. اما در اصطلاح عرفانی، احراق، زمانی در قلب سالک اتفاق می‌افتد که سیروسلوک با صِرف مراقبه، تخلیه و تحلیه ممکن نباشد؛ گاهی قلب سالک نیاز به یک پاک‌سازی دارد و باید برای بریدن کامل بندهای دنیا و جداشدن از تعینات زندگی مادی، احراقی در وجود سالک رخ دهد. این مرحله از سلوک را می‌توان تأویل و تفسیری از معنای قرآنی وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ(9) نیز دانست.

در فصل اژدها بر ره مانعی عظیم برای هاشم رخ می‌دهد. زمانی که او متمایل شده و قصد بازگشت دارد با تهدیدی جدی مواجه می‌شود که باید با قوت قلبی که از عشق می‌گیرد، این تهدید را خنثی کند.

گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرد                  
از برق این زمرد، هی دفع اژدها کن (10)

متن کامل را اینجا بخوانید

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/01/18/2480425/%D8%B3%D9%84%D9%88%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B7%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/amp
        

7

          قربانی طهران و بحران روایت از قوم بختیاری
کتاب قربانی طهران رمان نسبتا خوبی است که زندگی طلبه ای را روایت می کند که برای حفظ مشروطه قصد جان شیخ فضل الله نوری را دارد اما عشقی نا بهنگام سرگذشت این جوان را تغییر می دهد اما شاید به جرات بتوان حاشیه این کتاب از متن آن قابل تامل تر است. نویسنده در دو داستان موازی، همزمان با این داستان به بررسی نحوه ورود سردار اسعد بختیاری به جریان فتح تهران می پردازد. اینکه این برهه از تاریخ پر است از بزنگاه هایی که قابلیت تبدیل شدن به صدها رمان و کتاب دارد و کمی مورد غفلت ادبیات و سینما قرار گرفته است بر کسی پوشیده نیست اما نحوه ورود به این فضا نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است. نکته مهم اینکه خوانش رسانه و ادبیات از این برهه خوانش نا متوازن و گاها یکطرفه ای است که بارها زمینه اعتراض اهالی قوم بختیاری را در نادیده انگاشتن نقش آنان در تحولات تاریخی فراهم کرده است. قربانی طهران، ظلمت سفید و رمان های مانند آن شاید فضا را برای گفتگوی هر چه بهتر و بدون تعصب پیرامون این موضوع فراهم کند. چیزی که قربانی طهران را از حرفه ای گری کمی به دور نگاه داشته پرداخت ضعیف و نا بجا از شخصیت سردار اسعد بختیاری است چرا که عیاش جلوه دادن یک شخصیت به صورت کاملا گل درشت و چنین مطیع نشان دادن علی قلی خان بختیاری در برابر اوامر سفیر انگلیس از داستان شدیدا بیرون زده و به اصطلاح به مستقیم گویی و شعار نویسی سیاسی بیشتر نزدیک است تا داستان و این به این دلیل است که تا ما می خواهیم شخصیتی را در تاریخ منفی نشان دهیم سریع می رویم سراغ تخت خوابش. با خواندن این داستان متوجه می شوید پرداخت این چنینی به شخصیت سردار اسعد نه تنها کمکی به خط روایت نکرده است بلکه اگر شما کتاب را با حذف روایت آنچه درباره سردار اسعد شده است بخوانید چیزی را از دست نخواهید داد و این موضوع در کنار سوراخ های پی رنگ و فضاسازی ضعیف در کنار لحن خوب داستان از ویژگی های این کتاب می توان بر شمرد. ای کاش جهت دهی رمانها برای گشایش گره های تاریخی به دوران مشروطه هدایت می شد تا فضا با مستندتر نوشتن روایت ها فراهم آید تا خوانندگان بهتر بتوانند شخصیت ها را قضاوت کنند.
حاصل کلام آنکه اگر تعصب های بیجا پیرامون شخصیت سردار اسعد و سایر بزرگان قوم بختیاری و نیز خوانش غلط رسانه ملی از نقش آفرینی این قوم ادامه یابد سالها بعد شما دیگر روایت صحیح و متقنی از دوران مشروطه و نقش بختیاری ها نخواهید داشت.
کاش این کتاب در استان های بختیاری نشین مورد نقد و بررسی و خوانش قرار گیرد
        

3

          با کسب اجازه از محضر جناب اشتری ، دامت قلمه!

انتخاب سوژه داستان و بهانه‌اش برای بیان یه دوره مهم و یه اتفاق برجسته تاریخی عالی بود. آدم هر چی تاریخ بخونه و توالی رخدادها رو به خاطر بسپاره باز به اندازه یه داستان و روایتش در قالب شخصیت‌ها و اتفاقات ساخته پرداخته یه نویسنده کارکرد نداره. ما به بهانه همراهی هاشم تو یه ماموریت با اوضاع غبارگرفته بعد توپ بستن مجلس آشنا میشیم. کاملا مشخصه نویسنده حسابی کتاب‌های مربوط به اون دوره رو زیر و رو کرده. حتی اونجا که کانگوروی تو باغ‌وحش پاریس رو توصیف می‌کرد یاد خاطرات ناصرالدین‌شاه از سفرش به پاریس و توصیف شاه شهید (!) از این موجود افتادم. الحق هم که چه توصیف قشنگی کرده بود اعلی‌حضرت.

فراز و فرود داستان، واگویه‌های هاشم با خودش، مسیری که از یقین به شک و از شک به یقینی دوباره طی کرده بود به اندازه بیان شده بود، نه زیاده‌گویی و اطناب کلام و نه خلاصه‌وار بی‌منطق. نکات مختلفی هم به طور زیرپوستی و غیرشعاری مطرح شده بود. مثلا طرح مسئله فتنه، علت مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطه، تفرعن اروپایی‌ها، اسلام انگلیسی و غیره.

اما...
بریم سر وقت دو ایراد بزرگ از نظر حقیر.
اول اینکه اگه کسی با تهران و محله‌هاش آشنا باشه می‌دونه مسیرهایی که هاشم با قاطرش می‌رفت و میومد انقدر زیاد بود که باعث می‌شد داستان از حالت منطقی خارج بشه. نقطه مرکز داستان محله سنگلج سابقه که رضاخان طی یه اقدام خصمانه و سر لجبازی با مردم اون محله، زد با خاک یکسانش کرد و بعدها پارک شهر رو جاش ساخت. این محله الان پایین شهر محسوب میشه و نزدیک بازار بزرگ و کاخ گلستان. از اونجا تا میدون بهارستان فعلی و نگارستان اون سال‌ها فاصله زیادی نیست اما کم هم نیست. طبیعتا با یه قاطر نمیشده فرتی از سنگلج به نگارستان رسید.
حالا شما در نظر بگیرید از این محله پایین تا تجریش اون موقع چقدر راه بوده. و عجیب‌تر اینکه برادران مسگر تو محله سنگلج خونه داشتن و تو بازار تجریش مسگری!؟؟؟ تجریش و شمیرانات اون دوره اصلا ییلاق محسوب می‌شده و قریه‌ای خارج "طهران". به نظرم این اشتباه بزرگی از جانب جناب نویسنده بود.

ایراد دیگه اینکه بخش‌های مربوط به علی‌قلی‌خان دقیقا چه کارکردی داشت؟ چرا زاویه دید داستان هاشم سوم شخص بود و زاویه دید سردار اسعد اول شخص؟ مسلما سردار اسعد شخصیت اصلی نبود که بخواد این زوایه دید رو بگیره. اصلا اگر همه بخش‌های علی‌قلی خان از کتاب حذف بشن هیچ ایرادی به کتاب و داستانش و روندش وارد نمیشه. ما هر آنچه از علی‌قلی‌خان سردار اسعد باید می‌دونستیم تو فلش‌بک‌های هاشم فهمیده بودیم. برای همین تا آخر کتاب منتظر بودم ببینم این دو داستان موازی قراره چطوری به هم برسن. البته که پایان خیلی متفاوت بود و ما رویارویی ندیدیم. 

نکته دیگه که نمی‌دونم به نویسنده برمی‌گرده یا نه، اشکالات تایپی زیاد کتاب بود. مسئولین رسیدگی کنن لدفن.

خوندنش رو توصیه می‌کنم؟ بله. به خصوص برای حدود سنین ۱۷-۱۸ سال. برای کوچکترش به خاطر بخش‌های پاریس و تصویر عیاش از سردار اسعد مناسب نیست. و برای بزرگترها - به شرط اینکه تاریخ بدونن - داستان ساده است و همون اولا لو میره که قراره هاشم چه مسیری رو طی کنه.
        

10

          یادداشت من در مجله شهر بیست... 

طهران با طعم ترنج
صندلی ام را عقب تر کشیده ام. دور میز نشسته اند، هرچهارتایشان؛ داخل کافه ای خلوت و آرام. از میان قهوه خانه و رستوران و تیاتر کافه را ترجیح دادم. علی قلی با شیر قهوه اش و ترز با کلاه خز قرمزش بازی میکند. هاشم فنجان چای سیلان را از کنار طپانچه ماوزرسی۹۷برداشته و مائده کنار لیوان سکنجبین اش نارنج را قاچ میکند.
با هر چهارتایشان انگار زندگی کرده ام. دست در دست ترز خیابان ها راه رفته ام و سیگار از دست معشوقه گرفته ام؛
درس لمعه و فقه را با شیخ مرور کرده ام و دوست داشته ام طبیبک روبنده بالا بدهد؛
کتاب مخزن الادویه را از بر کرده و در عوض کبر چیده شده، ساک درست کرده ام؛
از گل دادن های مرد ایرانی ام ذوق کرده و خود را در... انداخته ام. 
این سه نقطه اینجا هم دامن گیر من شده است... همان سه نقطه هایی که کاش طبیبک برایش دوایی تجهیز میکرد تا مثل چشم های خسته ی علی قلی تار نشود از دوری محبوبش و من را مثل احوال پریشان هاشم میان حق و باطل حیران نگذارد... دانه های ریز باران به شیشه تاریک کافه میخورد. باز تهران و پاریس دل گرفته است... شاید دلش برای مشروطه خواهان اجنبی گرفته و شاید هم برای مشروعه خواهان...
درست است شیخ را به کافه نیاورده ام. یعنی نبود که بیاورمش... پیش گویی اش درست بود و شربت شهادت را بالای تیر دار نوش جان کرده بود. ناصر و صابر را هم فرستادم پاتوق خودشان تا قلیانی چاق کنند و کلپچی بزنند. اما هیچ کدام حواسشان به من نیست... به من که کنارشان نشسته و از بودنشان لذت میبرم...از این که همراه آن ها و به جایشان زندگی کرده ام؛
از این که مرا با خود به پاریس برده و تکان تکان هایشان را دیده ام... یا این که با نامه های مرد انگلیسی درمانده شده و خواسته اند که برگردم،برگردم به کشورم و مشروطه را نجات دهم؛ که دیگر دیگ پلوهای سفارت جواب نمیدهد و شیخ چوب لای چرخ میگذارد، اما بدون محبوب، مگر میشود بدون ترز زندگی کرد؟!
از مدرسه علمیه قم به سنگلج رفته و کنار مرد مبارز نشسته ام و از مشق چاقو به تپانچه ای رسیده ام که در بیابان احراق کرده و بین درخت سیب و چاه آب هفت بار سعی کرده ام تا شاید آبی بر آتش درونم بریزم، و بوی نارنجی که  تا اعماق ریه هایم نفس کشیده و درست در زمانی قلبم گرم شده است که به عشق فکر نمیکردم؛ درست در وسط مأموریتی خطرناک... 
با ترز نبودم. شاید به خاطر درک نکردن اش از این که اجازه بدهد دوست صمیمی اش با معشوقش راحت
باشد، حسادت، زن ایرانی و فرنگی نمیشناسد... و شاید این بار را بهتر زندگی کرده باشم... با همان طبیبک ترنج به دست که از لرزش دستهای هاشم فهمیده ام تب ندارد. شاید هم تب دارد اما تب عشق کجا و تب زکام کجا؟ با همان شعرهای افسون گرم، مجنونش کرده ام ولی به قول عموهای مسگرم هم ریش پدرم هست و امین و چه بلایی سر این امین در آورده ام که به خاطر من تیغ هندوانه ابوجهل دستش
را بریده است.
و شاید هم با تب عشق من دست از قتل شیخ برداشته است؟ نه زنگار دل را کسی میتواند از بین ببرد که علم الهی دارد نه علم طب....
قربانی طهران حکایت روزهای پرتب و تاب مشروطه است که با عشقی نا به هنگام همراه میشود... عشقی که طعم هوس دارد و در پاریس می ماند و عشقی دیگر با طعم حیا که در طهران ماندنی است ولی هر دو معشوقه شان درگیر مشروطه اند و هر دو در صدد از بین بردن شیخ و غافل از حق و باطل بودن مسیرشان...
و سپاس از خالق اثری که با طعم عشق تلخی تاریخ و
مشروطه را برای ما شیرین کرد و با قلمی شیوا و رسان مرز بین حق و باطل را نشان داد؛ اگرچه پیش ازین نام آقای اشتری را در ابتدا و انتهای چند رمان دیده بودم و تشکر نویسنده ها در کتاب هایشان از او گفت که با هنرمندی داستان شناس طرفم اما گمان نمی کردم اولین رمان مستقلشان بتواند اینگونه میخکوبم کرده و با طعم قهوه و نارنج لحظاتی ماندنی را برایم رقم بزند.
        

3

Yasesefid_135

1402/5/17

          در طول تاریخ سخت ترین ضربه ها را زمانی خوردیم که دشمن مان استراتژی مخلوط کردن باطل با حق را برای مبارزه با ما انتخاب کرد.
ما سخت ترین ضربه را وقتی نخوردیم که رضا خان چادر از سر زن ها کشید بلکه خیلی قبل تر وقتی رضا خان با مراجع دیدار می‌کرد و مجلس روضه می‌گرفت ما ضربه فنی شده بودیم!
وقتی می‌گوییم تاریخ تکرار می‌شود یعنی روزی امام علی را با شعار لا حکم الا لله می‌کشند و روزی امام حسین را با شعار الله اکبر و روزی هم به امید اجرای حق جنازه شیخ فضل الله را بالای دار سنگ می‌زنند!
جنگ رسانه ای چه ها که نکرده است با ما! 
داستان قربانی طهران  به صورت اول شخص از زبان دو راوی روایت شده است. یکی طلبه جوانی که پدرش به دست یکی از خوانین کشته شده است و حالا با نیت مبارزه و جهاد قصد اعدام انقلابی شیخ فضل الله را دارد تا مسیر را برای خروج ایران از استبداد و اجرای عدالت هموار کند و دیگری هم همان خان قاتل است که حالا در پاریس زندگی می‌کند.
داستان روان و خوش خوانی بود و این زمینه را برای خواننده‌اش فراهم می‌کند که به خودش و اعتقاداتش نگاهی بیندازد و ببیند چه قدر از دوستی ها و دشمنی هایش تحت تاثیر اختلاط حق و باطل و جنگ رسانه ای است. 
اما روایت های پاریس را اصلا دوست نداشتم لزوم اشاره به این همه اشاره های عاشقانه و سانسور ها آن ها با سه نقطه! را اصلا درک نکردم. واقعا اگر نویسنده حرفش را راحت زده بود خیلی بهتر از این بود که وسط ارتباط های عاشقانه از سه نقطه استفاده کند مدل جدیدی از سانسوری بود که حقیقتا تا حالا در هیچ کتابی با آن مواجه نشده بودم! ( به نظرم همان طور که شاید بدترین فحش وسط دعوا استفاده از سه نقطه باشد بدترین مدل سانسور هم واگذاری آن به مخاطب است).
        

6