معرفی کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی

حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس

حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس

4.3
90 نفر |
53 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

175

خواهم خواند

145

شابک
9786226689847
تعداد صفحات
504
تاریخ انتشار
1400/2/8

توضیحات

کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس، نویسنده فاطمه سادات میرعالی.

لیست‌های مرتبط به حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس

نمایش همه

یادداشت‌ها

        حوض خون کتابی ست که خواندن آن دل میخواهد،دل میخواهد که روایت زنانی را بخوانی که باهمه احساسات لطیف و زنانه شان و بادلی پرخون لباسهای پاره و خونی،پتوها و ملحفه هایی که پر ازخون و تکه‌های بدن جوانان پاک این مرزو بوم بوده راا هر روز میشستند. زنانی که شامه‌شان پر از بوی خون و وایتکس شده بود ولی بازهم با عشق به این کار ادامه میدادند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          اولش که شروع کردم به خوندنش فکر نمی‌کردم اینقدر خوب باشه این کتاب 🥲
این مدت باهاش زندگی کردم، انگار منم تو اون رختشور خونه کنار خانم ها نشسته بودم و باهاشون لباس رزمنده ها و شهدا  رو میشستم🥹
بوی خون و وایتکس رو منم حس میکردم 😭
سرما و گرمای هوا رو حس میکردم 🥶🥵
تکه های پیکر شهدا رو وسط ملحفه ها می‌دیدم و گریه میکردم 😭💔
صدای نوحه خونی خانم ها رو می‌شنیدم ❤️‍🔥
درسته کتاب بخش به بخش بود و یکسره نبود و به قول بعضی دوستان محتوای تکراری داشت ولی من با داستان هر کدوم از خانم ها باهاشون زندگی میکردم، باهاشون میرفتم رخت‌شور خونه بیمارستان شهید کلانتری 😭
می‌دونی ته کتاب یک غصه بزرگی نشست تو دلم 🥺 هم غصه تموم شدن کتاب، هم غصه اینکه خانم های دهه شصت هر چه در توان داشتن گذاشتن برا این انقلاب ولی من تا الان چکار کردم برای این انقلاب؟!!!🥲💔
چجوری می‌خوام جواب خون این شهدا و همه کسایی که زحمت کشیدن برای این انقلاب رو بدم؟؟!!!!!
آاااه از این شرمندگی ....آااااه...
        

5

          در جشنواره فجر 1402 یک فیلم بسیار ضعیف و شعاری به نام «دست ناپیدا» حضور داشت که کارگردان و تهیه کننده اش ظاهرا برای جذب بودجه از نهادهای مختلف فیلمشان را نوعی اقتباس از کتاب حوض خون معرفی کرده بودند.
این مسئله باعث شد من کتاب را دست بگیرم و همان اول فهمیدم که با توجه به حجم بالای کتاب نمیتوانم تمامش کنم. 64 روایت از خانم های داوطلبی که در رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رخت و پتو و ملحفه شهدا و مجروحین را شسته اند در کتاب است. واقعا به غیرت نویسنده که حاضر نشده این تعداد را به 30، 40 یا 50 کاهش بدهد و لااقل عدد را رند کند باید آفرین گفت. اتفاقا هر کدام از روایت ها هم چیز تازه و تصویر جدیدی دارند که در روایت های دیگر نیست.
اما با این همه میشد برخی حرف های کلی را از متن بیرون کشید تا حجم کتاب (که درمورد این اثر برآمده از مردم و برای مردم خیلی مهم است) کمتر شود. فکر میکنم نزدیک به یک چهارم حجم کتاب را میشد کاهش داد. 
کاش مشغله ام کمتر بود و میتوانستم کامل بخوانمش.
        

12

          کم نبودند خانم هایی که با وجود مشکلات فراوان می آمدند رختشویی . یکی از همسایه ها چندتا بچه کوچک داشت . هر روز می آمد رختشویی . خیلی با کسی حرف نمی زد . لحظه ای بیکار نبود . وقتی می خواست برود خانه لباس هایش را عوض می کرد . دست و پایش را سنگ می کشید و چند بار می شست ، طوری که سرخ می شدند . بهش می گفتم :« اگه اینقدر حساسی چرا میای ؟! »
گفت :« شوهرم راضی نیست . می گه بچه ها مریض میشن . این کار رو می کنم تا با بوی وایتکس بهانه دست شوهرم ندم .»
متوجه شدم هر بار خیلی به شوهرش التماس می کند  و حتی دستش را می بوسد تا بگذارد بیاید رختشویی !
یک روز بهم گفت :« دعا کن مزد التماس هام بشه شهادت »
روز قدس سال 64 با هم رفتیم راهپیمایی . دختر و عروسش را هم آورده بود . 
تا در مصلی با هم بودیم . گفت :« پسرم خونه خوابه . نمی تونم برا نماز بمونم .» خداحافظی کرد و برگشت خانه . بیست دقیقه ای نگذشته بود که با صدای موشک همه از جا پریدیم . دود از سمت حسینیه امام خمینی بلند شد . یکی دو ساعت بعد رفتیم غسالخانه . چشمم افتاد بهش .
شوکه شدم . چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم ؛ خودش بود . بالاخره مزد التماسش را گرفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد . بدنش را نمی شد آب بریزیم . آن را تیمم کردم و و لای کفن پیچیدم . سرم را گذاشتم روی کفن و یک دل سیر گریه کردم .
        

0