کتابی است از چند روایت عجیب و غریب ادم ها در حالتی که شاید هیچ وقت توجهی بهشان نکنی! انگار در بیشتر روایت ها صدایی در درون ادم ها بازگو می شود؛ همانی که به نظر من همه ی ما با ان مانوسیم یا از او رنج می کشیم! نویسنده کتاب همان نویسنده معبد زیر زمینی است و کتاب با چند نشانه ان کتاب یعنی قنات و چاه... همراه است. قشنگ معلوم است نویسنده با هویتی شاید از کودکی همراه شده و همه جا رد پایی از ان حک می کند.
دو روایت اول؛ انسان در حال مرگ و نیمه دیوانگی برایم عجیب بود.
روایت سلول اضافی حالتی که انگار حضور در موقعیتی است که همه کس و همه چیز از رنگ و لعاب برایت می افتد. بازی با تاریخ ها از منظر انسان در حال مرگ را دوست داشتم ادامه همان روند قبلی است.
روایت دوم که همزمان چند شخصیت حسین؛ حمید و داریوش وحتی دکتر.... با هم پیش می رفت به نظرم هنرمندانه بود. سمیرا چرا دل به ان پسر داد و پدر چرا این همه بی مهر...
روایت سوم(پرواز از یادم رفته را هم فهمیدم هم نفهمیدم
ان جایی که از کودکش می گفت فهمیدم و انجایی که در پرواز بود و خون متعفن....
روایت چهارم حرفش شاید یک دلبستگی ساده یا من نفهمیدم..
روایت آسیاب دو سنگی و شب اول قبر نامفهوم بود یا پایان باز؟
از روایت سوم تا وسط مثلث به نظرم نزول کرده بود ولی باز از روایت خروارها شن جانی گرفت ولی گم شد انگار پرت شدی میان ابهام ها
اما روایت صدای من صدای تو را دوست داشتم خلاقانه بود.
روایت بعدی؛ بعد از این هم پله؛ خب که چی! مردها همیشه از این کار در می روند مگر کسی است که ندیده باشد به نظرم ربطی به اپارتمان نشینی ندارد شاید هم دارد...
بهار نارنج؛ واقعا بهارنارنج گریه زداست؟
روایت اخر هم انگار کلیشه ای بود
چرا کتاب را خواندم؟ دو روایت اول و روانی زبان و جاهایی ابهامات و در جاهایی خلاقیت من را کشاند. داشتم دنبال کارهای خانم میرابوطالبی در فیدیبو می گشتم. حجم کتاب وسوسه ام کرد بخوانم.
در کل متوسط بود ولی دوستش داشتم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.