شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
مرضیه جلالی

مرضیه جلالی

21 ساعت پیش

        بسم اللّه الرحمن الرحیم

رستاخیز و ما ادراک رستاخیز
این کتاب از ۲ جهت برای من ارزشمند بود، یکی توصیف شرایط روسیه تزاری، پرداختن به موضاعاتی همچون عدالت، مجازات، معرفی انقلابیون، تصویر سازی از شرایط رنجور و رعیت جامعه و... که بلحاظ تاریخی مقدمه خوبی برای مطالعه بیشتر دست شما می‌ده
و اما بعد مهم‌تری برای من داشت، که لذت کتاب رو چندین برابر بیشتر می‌کرد و ارادت من رو به تولستوی چندین پله افزایش داد.
اون هم سفر درونی و باطنی افراد بود؛ مهم‌تر از همه مشاهده رشد در نخلیودوف، تولستوی کاملا وارد باطن این شخصیت می‌شه، نقطه عطف تغییرش رو به ما نشون می‌ده حتی اون بر خلاف فانتزی‌ها شخصیتش رو آنی و ناگهانی تغییر نمی‌ده.
نخلیودوف شک می‌کنه، گاهی به عقب برمی‌گرده و خواننده رو از خودش ناامید می‌کنه، گاهی با تردید اون، تو هم می‌ترسی که نکنه عقب نشینی کنه، این شخصیت تا آخرین لحظه کتاب با وجدان خودش و نیتش درگیره و ما رسیدن به ثبات معنوی و اخلاقی رو نه به صورت ناگهانی بلکه به مرور مشاهده می‌کنیم.
از شخصیت نخلیودوف که بگذریم، تغییر تدریجی کاتیوشا هم دلپذیره.
رستاخیز کتابیه پر از ایمان، من تو صفحاتی از کتاب آیات قرآن رو می‌دیدم و از این اعتقاد عمیق تولستوی متعجب می‌شدم.
البته اینکه نویسنده موفق شده، سیر تغییر شخصیت‌ها رو به خوبی و درستی نشون بده، می‌تونه برگرفته از تجربه تحول در خودش هم باشه که تو کتاب اعتراف هم شاهدش هستیم، کتابی که تولستوی به شرح عقاید خودش می‌پردازه. 


این خطوط رو چندین بار خوانده‌ام و خواهم خواند: 
«پی بردن به کارهای خدا در حد توان من نیست. اما اطاعت از خواست او، آنچه به ارادهٔ او در وجدان من بیدار شده برایم ممکن است. این چیزی است که من به آن یقین دارم. وقتی از اراده او پیروی می‌کنم شکی نیست که روحم در عین صفاست»
و « چه خوب که آدم خود را نه در جلد ارباب چ، بلکه در قالب خدمتگزار احساس کند.»

در نهایت تمام مدت موقع خوندن رستاخیز، حس می‌کردم یه آدمی داره با من از عمیق‌ترین لایه‌های درونی انسان که دوست دارم دربارشون صحبت کنم، حرف می‌زنه، چیزایی که من بیان خوبی برای گفتنشون ندارم ولی اون روشن و شفاف با هنرمندی بیان می‌کنه.

ممنون آقای تولستوی، ماجور باشید 🌱
      

3

سارن .

سارن .

21 ساعت پیش

        سلام از  هفتمین کتابِ تابستونی💞،(خودم می‌دونم خیلی کند پیش می‌رم🙏)
کتابی که این دفعه خوندم کتابِ "ملکه‌ سرخ" ( red queen )نوشته‌ی ویکتوریا آویارد هست که ژانرهای فانتزی،عاشقانه و علمی‌تخیلی رو‌ در خودش جای داده.
این کتاب اولین جلد از مجموعه‌ش هستشش و بنظرم خیلی کتاب‌دوست داشتنی و گیرایی بود،
از ایده‌ی متفاوتش بخوام بگم: در کتاب ملکه‌سرخ تموم مردم به دو رنگ خون تقسیم می‌شن،
نقره‌ای ها( silver) که درواقع مثل طبقه‌ی اشراف حساب می‌شدن که قدرت های ماورایی داشتند مثل کنترل ذهن،کنترل عناصری مثل آب و باد و فلزات.

قرمز ها(red) و قرمز ها که طبقه‌ی عامهٔ مردم رو تشکیل می‌دن .
دختر داستان ما که شخصیتِ قوی و شجاعی هستش و توی شهر کوچیک‌شون جیب بری می‌کنه و خون قرمز داره،پاش به صورتی به داخل قصر پادشاهی باز می‌شه و اونجا متوجه قدرت خاصی که داره می‌شه و اشراف‌زاده ها برای اینکه سایر قرمز ها متوجه این موضوع نشن و شورشی ایجاد نشه اون رو نقره ای معرفی می‌کنن و می‌گن این دختر یکی از اشراف‌زاده های گمشده‌ست و کاری میکنن با میون(پسر دوم شاه) ازدواج کنه.
این کتاب یه فضاسازی خلاقانه و بسیار جدید برای من داشت و تاکید می‌کنم این فضاسازی برای من جدید بود و ممکنه اگه شما فانتزی‌خونهای قهاری باشید همچین احساسی نداشته باشید🙏.
و اتفاقات و ماجراهایی که داشت باز هم برای من جدید بود و کشش خاصی نسبت به ادامه کتاب داشتم و تلاش می‌کردم که روزانه +۵۰ صفحه ازش بخونم،الانم خیلی ناراحتم که تموم شده و بیشتر ناراحتم که نمی‌تونم جلدای بعدیو بگیرم😭😭..
اگه علاقه به سیاست،دنیای فانتزی،تبعیض،شخصیت زن قوی،مثلث عشقی و اینجور چیزا علاقه دارید این کتاب برای شماست. (البته نمی‌دونم میشه گفت بهش مثلث عشقی یا نه ولی خب جوری که من احساس کردم بین 'میون' و' کال' سرِ 'مر‌ بارو' دعوا بود😔).
امیدوارم این یادداشت مفید واقع بشه و ممنونم که وقت گذاشتین💘

      

22

فربد

فربد

21 ساعت پیش

        بنظرم یکی از شاخص های مهمی که در جذاب و خواندنی بودن یک اثر نقش داره استقلال در موضوع و زاویه دیدی هست که نویسنده مطرح می‌کنه؛                                                                                                   پس به نوعی میشه دنباله ها رو مرگ خلاقیت دونست!
--
مترو ۲۰۳۴ اگر چه که سعی کرده در موضوع و کارکتر قائم به خودش باشه اما همچنان ضعیف ترین کتابی بود که من در این سبک مطالعه کردم! دلیل؟ نویسنده در زمینه هایی داستان گویی رو پیش می‌بره که بنظر دستی بر آتش نداره؛ غیر از پایان بندی که مثل جلد اول کمی دور از ذهن بود، اکثر پیچش های داستانی کپی دسته چندمی از آثار دیگه هستن.
-- 
روابط بین شخصیت ها به هیچ عنوان شیمی ندارن، شخصیت ها از ابتدا داستان تا انتها سراسر سطحی هستند و با انگیزه‌هایی کلیشه ای جلو میرن و برای اغلب اونها رشد و توسعه و تغییری رخ نمیده.
-- 
در نهایت مترو ۲۰۳۴ اگر چه که در ترجمه و ویراستاری برخلاف جلد اول بسیار پیشرفت کرده، اما در داستان گویی با یک اثر ضعیف و تا حدی گنگ طرفیم. 
--
بیشتر از یک هزار صفحه در دنیا مترو بودن، برای من دلیل موجه ای هست که جلد آخر رو هم بخونم اما این جلد، با این شخصیت ها و با این داستان و ماجرا هاش بسیار دورتر از یک تجربه مفرح، لذت بخش و به یادماندنی  از مطالعه برای من محسوب شد.
      

4

Roya

Roya

22 ساعت پیش

        داستانی از غرق شدن در توهمات و انتظار برای اتفاقاتی که احتمال وقوعشان در ذهن ما صد و در واقعیت یک صدمی بیشتر نیست.
داستان درباره‌ی افسریه که به‌عنوانِ اولین ماموریتش به اجبار به قلعه‌ای دور از شهر و آبادیش برای پاسبانی و نگهبانی می‌ره. قلعه‌ای که برخلاف تصوراتش اصلاً شکوهمند، بزرگ و با دیوارهایی سربه‌فلک‌کشیده نیست و تنها یه دژِ درجه دوم و کهنه میان بیابان تاتارهاست.
آدم‌ها در قلعه می‌مانند نه برای انجام‌وظیفه، نه برای محافظت از قلعه، بلکه برای داشتن کمی حس ارزشمندی و‌ مفید واقع‌شدن. انتظار برای این‌که شاید روزی حمله‌ی بزرگ و خاصی صورت بگیرد و ما به دفاع از دژ بپردازیم. برای رسیدن به مقصدی نامشخص و انگیزه‌ای درونی که چیزی بیش از یک توهم نیست. توهمی که برایشان قلعه را از محیط بیرون، هوای آزاد، همنشینی با آدم‌های جالب، موسیقی و زنان زیبا متمایز می‌کند.‌ کششی درونی برای ماندن، برای مفید واقع شدن. امید بر این‌که روزی مصیبتی از بیابان نازل می‌شود و ما خواهیم جنگید و به رشادت‌های ما و به سابقه‌ی خدمتمان افزوده خواهد شد.
داستان دژ و افسرانش، داستان کسانی‌ست که هرلحظه به‌دنبال رضایتی درونی هستند که بلکه سرانجام روزی حاصل شود و مقصدی که آرزویش را دارند ببینند. 
هربار با خود می‌گویند مقصد همین است و‌ دیگر به تکرار ادامه نخواهند داد اما طمع چشیدنِ همان مقصد یا فردا روزی که به مقصد خواهند رسید؛ اجازه‌ی ترک کردنِ ناملایمات را از آنها می‌گیرد.
داستان غریبی نیست. داستانِ خودمان است. داستان من و شما. هربار، هنگامی که درتلاش برای به‌دست آوردن چیزی هستیم با خود می‌گوییم: بعد از این خوشحال‌ترین آدم دنیا خواهم بود، تمام خواسته‌ام همین است. اگر بدستش آورم خیالم به کلی آسوده خواهد شد.
و دوباره پس از به‌دست آوردنش قصه از سر تکرار می‌شود. خواسته‌های جدید و تلاش برای کسبِ به هرقیمتی شده، خوشبختی و رضایتِ واقعی. 
مقصدی نیست، هرلحظه خواسته‌ی جدیدی داریم. سیر نمی‌توان شد زیرا بعد از این‌که طعم به‌ دست آوردن‌ها زیر دندانمان می‌رود دیگر نمی‌توانیم از آن بگذریم. و زندگی می‌شود همین. تلاش برای دست کشیدن از دویدن‌های بی‌پایان درمقابلِ طمعِ خواسته‌ها؛ پیچیده در هم.
      

0

meli najafi

meli najafi

22 ساعت پیش

        به نام او

اخیراً تصمیم گرفتم که دیگر به تحلیل‌های رایج و رسمی دست نزنم؛ فکر می‌کنم با نگاه شخصی‌ام بتوانم قضاوت بهتری دربارهٔ یک کتاب داشته باشم.

آنا کارنینا زنی بی‌ثبات است؛ هر لحظه نمی‌دانی چه کاری خواهد کرد و تکلیفش با خودش مشخص نیست. بی‌پروا بگویم که از او بیزارم. تولستوی کتاب را به طور کلی در سه محور اصلی تقسیم کرده: عشق کنسانتین لوین به کیتی از خانواده اشچرباتسکی، تحولات زندگی کیتی پس از عشق ناکامش به ورونسکی، و در نهایت، داستان عشق آنا کارنینا به ورونسکی.

می‌گویند در ادبیات روسیه دو گروه وجود دارد: یکی طرفدار داستایوفسکی و یکی طرفدار تولستوی. شاید از این جهت من جزو طرفداران داستایوفسکی باشم. یک سوال: چگونه می‌توان با راسکولنیکف، قاتلی که جنایت می‌کند، همدل شد، اما از یک زنی مثل آنا کارنینا که خیانت می‌کند، بیزار بود؟ بی‌شک این تفاوت، ناشی از سبک و قلم نویسنده است. البته هرگز نمی‌خواهم بگویم تولستوی نویسنده‌ای بد است (با احترام به تمام طرفداران عزیزش)، اما من یک مقایسهٔ کوتاه بین دو دنیای ادبی داستایوفسکی و تولستوی انجام دادم.

دومین نکته: به نظر من، کنسانتین لوین شخصیت اصلی این رمان است، چون تقریباً نیمی از کتاب به روایت زندگی او، افکارش، و عشقش به کیتی اختصاص دارد.

سومین مسئله: شخصیت‌های فرعی کتاب بسیار جذاب‌تر از شخصیت‌های اصلی‌اند! مثلاً، من با دالی (همسر اوبلونسکی) خیلی بیشتر از آنا همدلی می‌کنم. آنا کارنینا دائماً خودش را نقض می‌کند؛ مدام می‌گوید: «دروغ و فریب بسیار ناخوشایند است!»، در حالی که خودش مرتب دروغ می‌گوید و دیگران را فریب می‌دهد تا به هدفش برسد. از سوی دیگر، از شوهرش می‌گوید که مدام دروغ می‌گوید و به او تنفر دارد — در حالی که خودش همین کار را می‌کند! از این جهت، من به عنوان مخاطب، نمی‌توانم با آنا ارتباطی برقرار کنم.

اما جدای از تمام این انتقادات، قلم تولستوی واقعاً شگفت‌انگیز است. توصیفاتش از صحنه‌ها، طبیعت، و احساسات شخصیت‌ها بسیار غنی و زیبا است. و در نهایت، شخصیت‌پردازی در شخصیت‌های فرعی کتاب، بسیار دلنشین و عمیق است.

این نقد در آینده به‌روزرسانی خواهد شد.
پ.ن: ترجمه‌ی آقای سروش حبیبی درخشان بود.
      

2

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

23 ساعت پیش

        
.
بیچارگان
فیودور داستایفسکی 
ترجمه خشایار دیهیمی 

.
آیا عشق می‌تواند در میان سیاهیِ روزمرگی زنده بماند؟

رمان بیچارگان اثر فئودور داستایفسکی، نخستین گام بلند او در دنیای ادبیات، داستانی است ساده و در عین حال عمیق، که نه با پیچیدگی‌های روایی، که با صداقتی دردناک و نگاهی انسانی به زندگی آدم‌هایی می‌پردازد که در حاشیه‌ی جامعه گم شده‌اند. این رمان، که در قالب نامه‌نگاری میان دو نفر روایت می‌شود، گفت‌وگویی است طولانی میان دو روح تنها؛ مردی چهل‌وچندساله، کارمندی فقیر و فراموش‌شده، و زنی جوان، بیست‌ساله، که هر دو در میان انبوه نامه‌هایشان جهانی می‌سازند فراسوی دیوارهای تنگ زندگی روزمره.  

ماکار، قهرمان مرد داستان، همچون بسیاری از شخصیت‌های داستایفسکی، انسانی است زخم‌خورده اما زنده، با رویاهایی کوچک و امیدهایی که گاه به اندازه‌ی یک نگاه گرم یا کلمه‌ای مهربان خلاصه می‌شود. او کارمندی دون‌پایه است، اما برخلاف شخصیتِ "آکاکی آکاکیویچ" در شنل گوگول، موجودی مضحک و تحقیرشده نیست؛ بلکه انسانی است با احساساتی رمانتیک که در دل فقر و تنهایی، همچون شمع می‌سوزد. در سوی دیگر نامه‌ها، واروارا، دختر جوانی است که با وجود سن کم، رنجی فراتر از سال‌های زندگی را بر دوش می‌کشد. رابطه‌ی این دو، در میان واژه‌ها و سطرهای نامه‌هایشان، چیزی میان عشق، دوستی، و نیاز به مونسی است که دنیای بیرون به آنها نداده است.  

داستایفسکی در بیچارگان، پیش از آنکه به ژرف‌کاوی‌های روانشناختیِ آثار بعدی‌اش برسد، با نگاهی سرشار از همدردی به زندگی مردم ساده و فرودست می‌پرد. او فقر را نه به عنوان موضوعی برای ترحم، که به عنوان واقعیتی تلخ و گاه ظالمانه به تصویر می‌کشد که آدم‌ها در دل آن، باز هم می‌خندند، امید می‌بندند، و گاه شکست می‌خورند. نامه‌های ماکار و واروارا، پر از جزئیاتی کوچک و به ظاهر پیش‌پاافتاده است، اما همین جزئیات است که زندگی آنها را می‌سازد؛ گاه با شور و شوقی کودکانه و گاه با یأسی که در سکوت فرو خورده می‌شود.  

زبان داستان، ساده و بی‌تکلف است، اما در همین سادگی، زیبایی‌ای شاعرانه نهفته؛ گویی هر نامه، نفس‌نفسی است که از دل تاریکی به سوی نور فرستاده می‌شود. داستایفسکی در این اثر، هنوز به اوج پختگی سبکی خود نرسیده، اما همان صدای منحصربه‌فردش، همان دغدغه‌ی انسان‌های گمنام و رنج‌کشیده، از همان آغاز در کارش شنیده می‌شود. 

خواندن این داستان پر سوز و گداز را به شما پیشنهاد می‌کنم.

در پناه خرد
      

2

نفیسه سلطانی

نفیسه سلطانی

23 ساعت پیش

        داستان 4 کارمند یک اداره است به نام های لتی، مارسیا، نورمن و ادوین که توی اون اداره تو یه اتاق کار میکنن. این چهار نفر تنها زندگی می کنن و دارن به دوران بازنشستگی نزدیکتر میشن، دو نفرشون هم در اواسط داستان بازنشسته میشن. موضوعی که ذهنشون رو درگیر کرده اینه که تا امروز نصف روز با کارکردن می گذشت و بعد برمیگشتن خونه تا استراحت کنن اما بعد از بازنشستگی (که روز به روز بهش نزدیکتر میشن) زندگیشونو چطور باید بگذرونن؟
تو این کتاب شما قراره از چند ماه از زندگی یکنواخت چهار کارمند میانسال (یا شاید حتی پا به سن گذاشته) بخونید. از ابتدا تا انتهای داستان جز یک مورد اتفاق خاصی نمیفته همچین انتظاری ام نداشتم ازش. داستان چهار نفر آدم معمولی مثل من چقدر اتفاق خاص و غیر منتظره و جالب می تونه داشته باشه؟ پس شما هم اگر خواستید این کتاب رو بخونید با چنین انتظاری سراغش نرید.
نمی تونم به زندگی این چهار نفر کسل کننده بگم چون واقعا زندگی نود درصد ما هیجان انگیز تر از زندگی اونا نیست و به احتمال زیاد هر کدوم از ما که به این سن برسیم زندگیمون همینطوری یا نهایتا فقط کمی متفاوت تر خواهد بود.
کتابی نبود که بگم ازش لذت بردم، به کسی ام پیشنهاد نمی کنم؛ اما پشیمون نیستم از خوندمش. به خاطر این که اولین کتابی بود که زندگی و مشکلات و دغدغه های زندگی رو از دید افرادی مثل لتی، مارسیا، ادوین و نورمن می دیدم. معمولا هیچکس هیچوقت در مورد اینکه افرادی با این سن و سال و چنین شرایطی زندگیشون رو چطور میگذرونن کنجکاو نمیشن (یکیش خود من) مگر اینکه اتفاقی کتابی رو بدون اینکه بدونن موضوعش چیه انتخاب کنن و اون کتاب به این موضوع پرداخته باشه (مثل خود من)
      

3

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.