این کتاب در نوع خودش به خوبی این درس رو به من یاد داد، که اگر خواهان این هستیم که زندگی معنی و مفهوم خودش رو به صورتیکه تجربه میکنیم حفظ کنه ؛ نیازمند این هست که تلاش زیادی رو براش هزینه کنیم.
به عباراتی مرز بین زیستن خردمندانه و در صلح و آسایش و شرایطی که دوستان ما در کتاب تجربه میکنند، بسیار باریکه!!
مقصودم از این حرفا این مطلب هست که شاید ما کور نباشیم و هیچ وقت هم دچارش نشیم، اما هیچ تضمینی نیست که همواره در سطح عالی از تجربه زیستن قرار داشته باشیم.
هر گاه که چشم روی منطق، شعور، انسانیت و هر کدوم از فضایل اخلاقی ببندیم؛ زندگی یک درجه پست تر میشه.
در پایان هم ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نویسنده در کشور خودش تا قبل از رمانی کوری بسیار توسط دولت وقتش منزوی شد؛ به دلیل دیدگاه سیاسی که در کتاب هایش بود و این کتاب هم پر بود از کنایه هایی به نظام سیاسی و نکوهش برخی اعقاید و رفتار های مردم در مواجه با مسائلی مثل دین و غیره.