معرفی کتاب یادداشت های آدم زیادی اثر ایوان سرگی یویچ تورگنیف مترجم بابک شهاب

یادداشت های آدم زیادی

یادداشت های آدم زیادی

4.0
45 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

70

خواهم خواند

86

ناشر
وال
شابک
9786229015223
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        یادداشت های آدم زیادی، نمونه ای بارز از سبک رئالیسم در ادبیات روسیه است. تورگنیف در این اثر، به توصیف دقیق و بی پیرایه زندگی طبقه روشنفکر روس در قرن نوزدهم می پردازد. او با ظرافت تمام، تناقضات و تضادهای موجود در این جامعه را به تصویر می کشد و خواننده را به تأمل در مسائل اجتماعی و سیاسی آن دوران وا می دارد. این رمان تصویری تلخ و گزنده از وضعیت روشنفکران در جامعه استبدادی روسیه ارائه می‌دهد و به طرح پرسش‌هایی در مورد ماهیت انسان، جامعه و معنای زندگی می‌پردازد. این کتاب با انتشار خود، بازتاب گسترده‌ای در جامعه روسیه آن زمان داشت. این رمان تصویری تلخ از وضعیت روشنفکران ناراضی را به نمایش می‌گذارد که درگیر بحران هویت و پوچ‌گرایی هستند. تورگنیف با زیرکی، به انتقاد از نظام استبدادی تزار و فقدان تحرک اجتماعی در جامعه روسیه می‌پردازد.
این رمان همچنین از نظر ساختار روایی، اثری منحصر به فرد به حساب می‌آید. روایت داستان به صورت غیرخطی و از طریق خاطرات و مونولوگ‌های داخلی  پیش می‌رود. این شیوه روایت، به خواننده کمک می‌کند تا به درک عمیق‌تر از شخصیت‌ها و دنیای درونی آن‌ها دست پیدا کند.
      

لیست‌های مرتبط به یادداشت های آدم زیادی

نمایش همه
علی عقیلی نسب

علی عقیلی نسب

1404/4/17 - 18:55

یادداشت های آدم زیادیشکارچی در سایه روشن زندگیمومو و داستانهای دیگر

ترتیب‌خوانی (۴): ایوان تورگنیف

15 کتاب

از بین پنج نویسنده معروف‌تر روس، تورگنیف تنها کسی است که لیست ترتیب آثارش زحمت چندانی نمی‌طلبید. در نتیجه انتشار لیست ترتیب آثار نویسندگان روس را با او شروع می‌کنم، امید اینکه با او تمام نشود. ترتیب آثار تورگنیف: یادداشت‌های آدم زیادی ۱۸۵۰ شکارچی در سایه روشن زندگی ۱۸۵۲ مومو و داستان‌های دیگر ۱۸۵۴ رودین ۱۸۵۶ آسیا ۱۸۵۸ آشیانه اشراف ۱۸۵۹ در آستانه فردا ۱۸۶۰ عشق نخستین ۱۸۶۰ پدران و پسران ۱۸۶۲ دود ۱۸۶۷ شاه‌لیر استپ‌ها ۱۸۷۰ آب‌های بهاری ۱۸۷۲ خاک بکر ۱۸۷۷ دفتر شعرهای منثور ۱۸۷۷_۱۸۸۲ دن کیشوت روسی(؟) نمایشنامه: یک ماه در دهکده ۱۸۵۵ پ. ن(۱): تاریخی که برای کتاب مومو نوشته شده، در واقع تاریخ نگاشته شدن داستان مومو است و دیگر داستان‌های در تاریخ‌های دیگری نوشته شده‌اند که در فهرست کتاب تاریخ آن‌ها ثبت شده پ. ن(۲): برای کتاب عشق نخستین و آسیا ترجمه معروف‌تر سروش حبیبی هست که در کتاب عشق اول و دو داستان دیگر منتشر شده‌اند، اما چون جدا نبودند مجبور شدم دو نسخه حاضر را از آن‌ها ثبت کنم. پ. ن(۳): کتاب دود سال‌ها است چاپ نشده و نسخه‌ای از آن در بهخوان نیافتم، برای همین در بین کتاب‌های لیست نیست.

169

یادداشت‌ها

سحر اسدیان

سحر اسدیان

1403/6/30 - 14:13

        مروری بر کتابِ «یادداشت‌های آدم زیادی» اثر ایوان تورگنیف:

«زیادی»؛ کلمه‌ای آشنا که ذهن را درگیر خود می‌کند. گاهی اوقات بسیاری از ما در زندگی با این کلمه سرو‌کار داریم.
شخصیت اصلی این کتاب انسانی معمولی است، با یک جهان معمولی که برای خود خلق کرده و در آن هر لحظه بیش از قبل خود را تنهاتر و نزدیک‌تر به مرگ می‌بیند.
ایوان تورگنیف با خلق چنین شخصیتی به مسئلهٔ مهمی پرداخته است و آن مسئلهٔ «حضور» در زندگی آدم‌ها است. انسان تا زمانی که حضور داشته باشد احساس می‌کند که زنده است؛ می‌اندیشد، عاشق می‌شود، خلق می‌کند و به زندگی همچون صفحات کتابی باز‌نشده نگاه می‌کند.
اما وقتی این امر حضور از او گرفته شود، ناگهان احساس زیادی‌بودن می‌کند و هر لحظه خود را در آغوش مرگ و نیستی مُجسم می‌کند.
این شخصیت در عشق مغلوب شده و تمام ایثارش نادیده گرفته شده و همین امر باعث تخریب روان او شده است.
حس زیادی بودن، دیده نشدن، مورد ترحم قرار گرفتن و مهم شمرده نشدن مسائلی‌اند که او با آن‌ها دست‌به‌گریبان است. او خود را چون اسب پنجم کالسکه‌ای چهار‌اسبه بی‌فایده و زیادی می‌پندارد. او در روند کتاب دائماً در حال اثبات این موضوع است و دست به خاطرات کهنه‌ای می‌زند که زمانی آسایش را از او گرفته بودند.
او در نهایتْ هستی و سعادت خود را در نیستی جستجو کرد و با گفتن جملهٔ «اینک که از میان می‌روم، دیگر زیادی نیستم» مرگ را به‌منزلهٔ راه نجاتی برای زندگی نزیستهٔ خود برگزید.

✍🏻 سحر اسدیان
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

          آیا «آدم زیادی» شکست خورد؟ بازاندیشی مفهوم سودمندی در هستی انسان
نوشتۀ وحید امنیت‌پرست

اثر جاودانِ «ایوان تورگنیف»، «یادداشت‌های آدم زیادی»، همچون آیینه‌ای شفاف، ژرفای روانِ آدمی را در تقلای بی‌پایان با خویشتن و جهان پیرامون می‌کاود. این روایت که در قالب خاطراتِ «چولکاتورین»، قهرمانی از تبار آدم‌های زیادی ادبیات روس، تنیده شده است، نه‌تنها روایتی از سرگشتگی فردی، که نگارشی است هنرمندانه از بحرانِ جمعیتی که در میانهٔ گذارهای تاریخی، هویت خویش را در مهِ زمان گم کرده‌اند.

تورگنیف، با ظرافتی شاعرانه، چولکاتورین را نه به‌مثابۀ شخصیتی منفرد، که چونان نمادی از نسلی می‌آفریند که در میانۀ سدۀ نوزدهم روسیه، میان کهنگیِ نظام فئودالی و نوخاستگیِ مدرنیته، سرگردان مانده‌اند. این «زیادیِ وجود»، این احساسِ بیهودگی، ریشه در ناسازگاریِ فرد با بستر تاریخی‌اش دارد. چولکاتورین، با تمامِ فرهیختگی و حساسیتِ هنرمندانه‌اش، چون شبحی است بر دیوارهای جامعه‌ای که او را نادیده می‌گیرد، چرا که کارکردی در چرخۀ سود و سودای آن ندارد.

شکلِ خاطره‌وارِ روایت، تورگنیف را به ژرفای روانِ شخصیت رهنمون می‌شود. تک‌گوییِ درونیِ چولکاتورین، آکنده از لحظه‌هایی است که مرز میان اندیشه و احساس را درمی‌نوردد. نثری که در ترجمهٔ فارسی با قلمی چیره‌دستانه همچون «بابک شهاب» می‌تواند جان بگیرد، نثری است با آهنگِ آرام و موج‌هایی از حسرت، که هر واژه‌اش گویی از ژرفای دلِ راوی برمی‌خیزد. بابک شهاب، با تسلط بر هر دو سویِ زبانِ مبدأ و مقصد، این تک‌گوییِ درون‌مایه‌دار را به فارسی برگردانده است بی‌آنکه از ظرافتِ تراژیکِ آن بکاهد.

چولکاتورین در واپسین روزهای زندگی، به بازخوانیِ هستیِ خویش می‌پردازد و در این میان، پرسشِ بنیادینِ «زیادی» بودنش را همچون زخمی ناسور بر پیشانیِ روایت می‌نشاند. آیا این «زیادی» ناشی از ناتوانیِ او در هم‌نوایی با جامعه است، یا جامعه است که در شناختِ ارزشِ فرد ناتوان است؟ تورگنیف پاسخ را یکسره به خواننده نمی‌سپارد، بلکه او را در برابر این دوگانگی می‌نشاند: آیا تراژدیِ آدمِ زیادی، تراژدیِ فرد است یا جامعه؟

مرگِ چولکاتورین، پایانی است نمادین بر زندگی‌ای که از آغاز، ناکام بوده است. اما این مرگ، شکست نیست؛ بلکه اعلامِ وجودِ انسانی است که تا واپسین دم، در جست‌وجوی معنا بوده است. تورگنیف، با این اثر، نه تنها تصویری از روسیۀ عصر خویش ترسیم می‌کند، که پرسشی جهانی را پیش می‌نهد: آیا هستیِ آدمی، وابسته به سودمندیِ اوست، یا شکوهش در همین سرگشتگیِ جست‌وجوگرانه نهفته است؟
        

44

          یک نفس خواندم این اثر دلپذیر را...! سراسر شور از ادبیاتی که می‌پسندم و واقعیتی دلچسب دارد برای آنکه به دنبال زندگی کردن است. زندگی کردن میان واژگان اصیل...

چقدر تصویر مرد زخمی و متفکر روی جلد کتاب، زیبا کشیده شده است...

عجب قلم و روایتی دارد این شاعر روس! و باز هم مهر تاییدی بر آثاری که مترجمی کاربلد از روسی به فارسی برگردانده. گویی این مثال‌ها، تشبیهات و تمثیلات را خود تورگنیف برای مخاطب فارسی زبانش نوشته است. عجب از آرایه‌های بی‌شمار و لطیف مورد استفاده...!

در فاصله‌ی دو هفته مانده تا مرگ و سفر به دیاری دیگر، آدم زیادی جامعه‌ی روس دست به قلم می‌برد تا برای آرامش یافتن روح مشوش و ناخرسندش کاری کرده باشد. می‌خواهد از زندگی‌اش بنویسد. "زیادی" را در ادبیات روس برای شخصی بکار می‌برند که بواسطه‌ی قدرت اندیشه، بحران‌های روحی و بدبینی نسبت به دنیای پیرامون،‌ از دیگران متمایز و طرد شده است. 

آدم زیادی داستان تورگنیف، برای شما از عشق نافرجامش روایت می‌کند. عشقی که جز داغ و درد چیزی برایش به همراه نداشت. او آدم زیادی رابطه‌ای عاطفی بود. پنجره‌ی علاقه اش بسته شد و حالا در واپسین نفس‌های خود یاد برگ‌های تاریک زندگی‌اش افتاده است و به شما مراجعه کرده تا التیامی بر زخم دلش باشید. او انگار با مخاطب درددل می‌کند و می‌خواهد با روانی آرام و مطمئن این جهان را ترک کند. 
می توان صدای شکستن قلبش را بار‌ها از پشت برگه‌های کاهی کناب شنید...
        

50

پریا محمدنیا

پریا محمدنیا

1404/6/18 - 03:33

11

          به نام او

«زیادی، زیادی... خوب کلمه‌ای اختراع کردم. هرچه عمیق‌تر در خود کنکاش می‌کنم و هرچه در گذشته‌ام باریک‌تر می‌شوم از درستی این واژه اطمینان بیشتری پیدا می‌کنم. کاملاً درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد... آدم‌ها، بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. البته باید مرا درست درک کنید: جهان بدون این انسان‌ها هم می‌تواند سر کند...»

این عبارات نخستین سطرهای داستان بلند ایوان تورگنیف با عنوان «یادداشت‌های آدم زیادی» است. تورگنیف در این داستان که جزو اولین آثار اوست عبارت «آدم زیادی» را ابداع می‌کند. گویا عبارت اختراع اوست ولی ادبیات روسیه پیش از این داستان هم کم آدم زیادی به خودش ندیده هم در آثار پوشکین و لرمانتف و هم در داستان‌های درخشان نیکلای گوگول. یکی از آدم‌های زیادی معروف ادبیات آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، شخصیت اصلی داستان «شنل» گوگول است. همان داستانی که آن‌قدر مهم و تاثیرگذار بود که همین جناب تورگنیف درباره‌اش می‌گوید: «همه ما (مقصودش تمام غول‌های روس است) از زیر شنل گوگول درآمده‌ایم.» (البته این جمله را به داستایفسکی هم نسبت می‌دهند) باری آدم زیادی را به شخصیت‌های مهجور و محجور می‌گویند. آدم‌های ضعیف و طردشده، آدم‌هایی که یا از جهت جایگاه اجتماعی و طبقاتی پایین و ضعیف‌اند یا دچار انواع و اقسام امراض روحی و روانی‌اند. داستان‌های داستایفسکی پر است از آدم‌های زیادی. «آبلوموف» گنچارف هم یکی از معروف‌ترین این آدم‌ها است. «یادداشت‌های آدم زیادی» منحصراً در مورد یکی از این آدم‌ها است. اگر با ادبیات داستانی روسیه دمساز باشید. داستان تورگنیف برایتان آشنا خواهد بود و از آن لذت خواهید برد، بخصوص که جناب بابک شهاب با نثری فاخر و بهنجار آن را ترجمه کرده است. در آخر می‌خواهم چند سطر پایانی کتاب را نقل کنم. تورگنیف تشبیهی را به کار می‌برد که من را به یاد تشبیهی از بیدل در یکی از رباعیاتش می‌اندازد. البته در نظر بیدل شاهان و حاکمان مغرور آدم‌های زیادی هستند.

«خب حالا خودتان قضاوت کنید، آیا من آدم زیادی نیستم؟ آیا در تمام این ماجرا من نقش آدم زیادی را ایفا نکردم؟ نقش شاهزاده... نیازی به توضیح ندارد؛ نقش بیزمیونکف هم کاملا منطقی است... اما من؟ من چرا وارد ماجرا شدم؟... درست مثل چرخ پنجم و بی‌خاصیت یک گاری...»
و اما رباعی بیدل:
شاهان که ز خودسری جهان‌تسخیرند
در دخل امور حق خلل‌تدبیرند
این بی‌کارانِ غره جاه و حشم
انگشت زیاد پنجه تقدیرند
        

26

Mani Hamidinejad

Mani Hamidinejad

1404/7/5 - 02:26

          کتاب که تموم شد فقط آهنگ diamant از Rammstein اومد تو ذهنم

Du bist so schön, so wunderschön
تو بسیار زیبایی، بسیار شگفت انگیز
Ich will nur dich, immer nur dich anseh'n
من فقط تورا میخواهم، فقط تورا نگاه کنم...
Du lässt die Welt um mich verblassen
تو باعث میشوی دنیا دور من محو شود
Kann den Blick nicht von dir lassen
نمیتوانم از تو چشم بردارم
Und dieses Funkeln deiner Augen
و این برق چشمان تو
Will die Seele aus mir saugen
می‌خواهد روح مرا بیرون بکشد
Du bist schön wie ein Diamant
تو مثل یک الماس زیبایی
Schön anzuseh'n wie ein Diamant
تماشای تو زیباست
Doch bitte lass mich geh'n
ولی لطفا بگذار بروم
Wie ein Juwel, so klar und rein
مثل یک جواهر، شفاف و خالص
Dein feines Licht war mein ganzes Sein
نور لطیف تو، تمام وجود من بود
Wollte dich ins Herzen fassen
میخواستم تو را در قلبم نگه دارم
Doch was nicht lieben kann, muss hassen
ولی از آنچه که نمی‌توان دوستش داشت باید متنفر بود!
Und dieses Funkeln deiner Augen
و این برق چشمان تو
Will die Seele aus mir saugen
می‌خواهد روح مرا بیرون بکشد
Du bist schön wie ein Diamant
تو مثل یک الماس زیبایی
Schön anzuseh'n wie ein Diamant
تماشای تو زیباست
Doch bitte lass mich geh'n
ولی لطفا بگذار بروم
Welche Kraft, was für ein Schein
چه قدرت و چه درخششی؟
Wunderschön wie ein Diamant
Doch nur ein Stein
تو مانند یک الماس زیبایی اما فقط یک سنگ هستی!
        

0

محمدرضا

محمدرضا

4 روز پیش

فقط دردکشی
          فقط دردکشیدگان بخوانند...!
به نام معجزه‌ی ترجمه!

این کتاب را پیش‌تر با ترجمه و ویراستاری نشر دیگری خوانده بودم و در بهترین حالت، برایم اثری ادبی و قابل احترام بود. اما آقای بابک شهاب با ترجمه‌ی پخته، روان و جاندار خودشان باعث شدند این اثر برایم نه صرفاً یک رمان ادبی، بلکه نخ تسبیحی باشد که منظومه‌ی کوچکِ همذات‌پنداری‌ها و حس‌های متناقضی را که در زندگی همه‌مان وجود دارد و نمی‌توانیم تعریفشان کنیم، یک‌جا و در مفهوم «یک آدم زیادی» جمع می‌کند.

تنها دلیلی که امتیاز کامل به این اثر ندادم، این است که از لحظات آه و افسوسِ اغراق‌شده‌ی تورگنیف لذت نمی‌برم. به نظرم این وجه از داستان، از واقع‌گرایی اثر می‌کاهد و در عین حال کمک چندانی هم به جنبه‌ی رمانتیک آن نمی‌کند. با این حال، باقی عناصر کتاب را بسیار دوست داشتم و همه را به‌جا و تأثیرگذار می‌دانم.

افزون بر این، کتاب از نظر بصری نیز بسیار زیباست و طراحی جلدش ( نشر وال ) را عمیقاً می‌پسندم.
        

18