یادداشت meli najafi

meli najafi

meli najafi

دیروز

        به نام او

اخیراً تصمیم گرفتم که دیگر به تحلیل‌های رایج و رسمی دست نزنم؛ فکر می‌کنم با نگاه شخصی‌ام بتوانم قضاوت بهتری دربارهٔ یک کتاب داشته باشم.

آنا کارنینا زنی بی‌ثبات است؛ هر لحظه نمی‌دانی چه کاری خواهد کرد و تکلیفش با خودش مشخص نیست. بی‌پروا بگویم که از او بیزارم. تولستوی کتاب را به طور کلی در سه محور اصلی تقسیم کرده: عشق کنسانتین لوین به کیتی از خانواده اشچرباتسکی، تحولات زندگی کیتی پس از عشق ناکامش به ورونسکی، و در نهایت، داستان عشق آنا کارنینا به ورونسکی.

می‌گویند در ادبیات روسیه دو گروه وجود دارد: یکی طرفدار داستایوفسکی و یکی طرفدار تولستوی. شاید از این جهت من جزو طرفداران داستایوفسکی باشم. یک سوال: چگونه می‌توان با راسکولنیکف، قاتلی که جنایت می‌کند، همدل شد، اما از یک زنی مثل آنا کارنینا که خیانت می‌کند، بیزار بود؟ بی‌شک این تفاوت، ناشی از سبک و قلم نویسنده است. البته هرگز نمی‌خواهم بگویم تولستوی نویسنده‌ای بد است (با احترام به تمام طرفداران عزیزش)، اما من یک مقایسهٔ کوتاه بین دو دنیای ادبی داستایوفسکی و تولستوی انجام دادم.

دومین نکته: به نظر من، کنسانتین لوین شخصیت اصلی این رمان است، چون تقریباً نیمی از کتاب به روایت زندگی او، افکارش، و عشقش به کیتی اختصاص دارد.

سومین مسئله: شخصیت‌های فرعی کتاب بسیار جذاب‌تر از شخصیت‌های اصلی‌اند! مثلاً، من با دالی (همسر اوبلونسکی) خیلی بیشتر از آنا همدلی می‌کنم. آنا کارنینا دائماً خودش را نقض می‌کند؛ مدام می‌گوید: «دروغ و فریب بسیار ناخوشایند است!»، در حالی که خودش مرتب دروغ می‌گوید و دیگران را فریب می‌دهد تا به هدفش برسد. از سوی دیگر، از شوهرش می‌گوید که مدام دروغ می‌گوید و به او تنفر دارد — در حالی که خودش همین کار را می‌کند! از این جهت، من به عنوان مخاطب، نمی‌توانم با آنا ارتباطی برقرار کنم.

اما جدای از تمام این انتقادات، قلم تولستوی واقعاً شگفت‌انگیز است. توصیفاتش از صحنه‌ها، طبیعت، و احساسات شخصیت‌ها بسیار غنی و زیبا است. و در نهایت، شخصیت‌پردازی در شخصیت‌های فرعی کتاب، بسیار دلنشین و عمیق است.

این نقد در آینده به‌روزرسانی خواهد شد.
پ.ن: ترجمه‌ی آقای سروش حبیبی درخشان بود.
      
30

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.