به نام او
.
.
.
تاریخ اتمام:25 /1403/10
در کلام ابتدایی:چگونه میشود تمام غم یک کتاب را به دوش کشید؟ غم زری که لال میکند خود او و خواننده را. به طوری که آدمی از شادی خود سیر میشود. زری زنده است؛ زری جان دارد، روح دارد، ترس دارد. ترس هایش، ترس هایت میشوند و روحش روحت میشود. چند پاسخ برای آدم میماند: آیا ثمره چهارمی از عشق میماند برای او؟ ثمره ای از یادگار او از شوی خود. آیا خسرو در انتها مرد میشود؟ مثل اشارهی نویسنده، یوسف، مانندهای برای سیاوش است. {همانگونه که نام پسرش نیز خسروست.} گویی نویسنده از پیش بشارتی بر آن میدهد که خون پایمالشدهی سیاوش به دست پسر او احیا خواهد شد. آیا اینچنین خواهد شد؟ نمیدانیم و سرگشته در شعر مکماهون غرق میشویم. چنان که زری غرق شد. چنان که عمه خانم در انتها هزاران سوال است که بیجواب میمانند. آیا این به این دلیل نیست که حتی زری نیز در هزاران سوال سرگشته و سردرگم است؟ در ابتدای این کتاب گمان میبردم زری زنی تکبعدی از لحاظ دغدغه است. در صفحات بعدی از اندیشه خودم ناراضی بودم؛ سعی او برای برقراری آرامش، در عین حال که خود پریشان از گذشته و آینده و حال است، شگفت انگیز است.
.
یوسف گفت: کار تو کفاره دادن برای گناهانیاست که دیگران میکنند.
.
و کل سووشون برپایه این جمله بنا میشود: کفاره ی زری بر مملکتی بییوسف.
.
.
پ.ن: من واقعا کسانی که ادبیات ایران خوار میشمارند را درک نمیکنم. هرگز. اکنون نیز در مسیری هستم که اول ادبیات کشورم را از بر کنم و سپس به داد ادبیات کشور های دیگر برسم...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.