معرفی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد

چراغ ها را من خاموش می کنم

چراغ ها را من خاموش می کنم

3.8
497 نفر |
134 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

34

خوانده‌ام

1,137

خواهم خواند

255

شابک
9789643056568
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1399/10/29

توضیحات

        چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم اثر زویا پیرزاد، در سال 1380 توسط نشر مرکز منتشر شد و تا کنون بیش از 108 بار تجدید چاپ شده است. زویا پیرزاد نویسنده ایرانی ارمنی مسلک، در آبادان متولد شد. وی نخستین بار با چاپ چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به مخاطبان خود معرفی شد، و جوایزی همچون بهترین کتاب سال وزارت ارشاد، بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری و همچنین لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را از آن خود کرد. زویا پیرزاد خود این کتاب را به زبان فرانسه ترجمه و منتشر کرده است. همچنین این کتاب به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، یونانی، نروژی، چینی و ترکی نیز ترجمه شد.
این کتاب داستان زندگی روزمره و تاحدی ملال‌آور زنی ارمنی و سی و چندساله است که در دهه‌های 40، در خانه‌های سازمانی آبادان زندگی می‌کند. او سعی می‌کند همسر و مادری نمونه باشد و البته چنین هست؛ اما در ضمن ورود همسایه‌های جدید کمی رنگ زندگی روزمره او تغییر می‌کند. چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم درون‌مایه‌ای خانوادگی دارد که به روابط عاطفی و اجتماعی و تلاش برای انس با آن می‌پردازد، که البته خالی از زوایای سیاسی نیست.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به چراغ ها را من خاموش می کنم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به چراغ ها را من خاموش می کنم

نمایش همه
barly

barly

1403/2/17

آنی شرلی در گرین گیبلزهری پاتر و حفره اسرار آمیز پسرک، موش کور، روباه و اسب

اندر احوالات 1۴۰۳✨️🌾

65 کتاب

از الان میخوام لیست کتابای ۱۴۰۳ رو درست کنم که تا انتهای سال یادم نره چه کتابایی رو خوندم🫣 ایشالا هروقت به انتهای سال رسیدیم میام یه توضیح زیبا و پر مفهوم براشون مینویسم 1403,3,1:ناراحتم چون بخاطر امتحانات سرعت کتابخونیم کند شده و وقتی میبینم بقیه تونستن توی این دو ماه خیلی بیشتر از من کتاب بخونن باعث شده یکم از روندم شرمنده بشم 😶‍🌫️ (تعداد کتاب های خوانده شده ۷تا) 1403,3,2: امروز ۳۲۰ صفحه کتاب خوندمو برام سواله که من چطور هم نشستم درس خوندم هم این حجم از کتابامو 🫡(تعداد کتاب های خوانده شده ۸ تا) ۱۴۰۴,3,7: بر خلاف بقیه‌ی روز ها به روز های امتحانات خسته کننده و وقت گیر نگاه میکردم و ناراحت بودم که نمیتونم زیاد کتاب بخونم امروز اومدم از یه دید جدید بهش نگاه کردم. اینکه من سعی میکنم هرچه سریع تر درس هامو تموم کنم تا بتونم بیام کتاب بخونم یا اینکه هرشب قبل خواب داستان کتاب هامو با خودم مرور میکنم تا یه وقت جزئیات داستان یادم نره ( این باعث شده با شخصیت ها خیلی بیشتر از قبل دوست و همراه بشم)و یا حتی اون ذوق شوقی که بعد یه مدت کم کتاب خوندن میتونم برم ۲،۳ ساعت کتاب بخونمم خیلی جالبه. و حالا که دارم فکرش رو میکنم من خوندن یک کتاب توی دوره‌ی امتحانات رو به خوندن ۱۰۰ تا کتاب توی روز های عادی ترجیح میدم 🙃(تعداد کتاب های خوانده شده ۹ تا) 1403,4,16: خیلی وقته چیزی به اینجا اضافه نکردم ولی باید بگم تابستون پر قدرت داره میگذره؛)) (تعداد کتاب های خوانده شده ۱۶ تا) 1403,6,16: سه هفتست که در ریدینگ اسلامپ خیلی شدید به سر میبرم 🫡(تعداد کتاب های خوانده شده ۲۹ تا) 1403,10,26:از مهر که مدرسه ها شروع شد سرعت کتاب خوندنم لاک‌پشت وار بود ولی وقتی خواستم برای بعد امتحانا یه استراحتی به خودم بدم و دوباره شروع کردم به کتاب خوندن کتابخوار درونم زد بیرون و الان یکی باید بیاد از وسط کتابا منو جمعم کنه🫡(تعداد کتاب‌های خوانده شده ۴۳تا) 1403,12,18: خواستم بگم من هنوز از وسط کتابا جمع نشدم:)) (تعداد کتاب های خوانده شده ۶۰ تا) ۱۴۰۳,12,30: اینم از پایان، قرار بود یه متن خیلی طولانی آماده کنم برای این روز ولی اصلا حرفم نمیاد:)) احساس میکنم همین چیز هایی که تا الان نوشتم بهتر بتونه حس و حال امسال و نشون بده پس برای همیشه بدرود ۱۴۰۳ عزیز. (تعداد کتاب های خوانده شده ۶۵ تا)

42

پست‌های مرتبط به چراغ ها را من خاموش می کنم

یادداشت‌ها

          .
از همان شروع زندگی متأهلی، در خانه بودن و به قول خودم، آزاد بودن را انتخاب کردم. تا الان که پانزده سالی می گذرد، از انتخاب خودم راضی بوده ام. ولی گاهی پیش آمده که تردید کرده ام، خسته شده ام، خودم را در گرداب روزمرگی ها دیده ام. در نهایت گوشه ای نشسته ام و خودم را از بیرون نگاه کرده ام و دوباره مصمم تر از قبل در خانه مانده ام و بزرگ شدن بچه هایم را لحظه لحظه رصد کرده ام و از ثانیه های با هم بودنمان لذت برده ام. هیچ وقت عنوان زن خانه دار را دوست ندارم و در برگه های معرفی نامه، روبروی شغل، گزینه ی خانه دار را خط می زنم و به جای آن می نویسم؛ مادر!
اگر شما هم چنین حسی دارید و اگر شب ها، قبل از خواب سری به آشپزخانه می زنید و بعد به اتاق خواب بچه ها می روید و روانداز آنها را چک می کنید و بعد چراغ ها را خاموش می کنید؛ خواندن کتاب «چراغ ها را من خاموش می‌کنم » برایتان جذاب خواهد بود. 
داستان زن ارمنی به نام کلاریس در دهه ی چهل شمسی در شهر آبادان...
⁦✔️⁩زویا پیرزاد،  نویسنده ارمنی‌تبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم جوایزی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد.
🌱 من این کتاب را از اپلیکیشن نوار با صدای شبنم مقدمی کوش دادم. شیوه روایت و تغییر لحن ها جذابیت داستان را بیشتر کرده بود.
        

40

        نویسنده خیلی روون داستان رو نوشته ولی انتظار داشتم در نهایت یه نتیجه ای ازش بگیرم که نشد 
هرچند نباید انتظار نتیجه گیری از این سبک داستان های روزمره نویسی رو داشت ولی اواخر  داستان انگاری یهویی همه چی به خوبی و خوشی تموم شد 
نکته مثبتش هم  خوشبختانه و طبیعتاً  با این سبک نویسنده ، همراهی کردن با شخصیت اول- تا اندازه ی خوبی- در طول نوشته اس. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

          بسم الحق؛
۱. «چراغ‌ها...» به معنای دقیق کلمه، یک «برشی از زندگی» است. یعنی شما نباید انتظار غافلگیری، تعلیق و هیجان خاصی را داشته باشید. اگر اهلش باشید، باید خودتان را همراه کنید با راوی داستان «کلاریس» تا شما را با زندگی روزمره و به‌شدت زنانه‌ی خود همراه کند.

۲. از خوبی‌های این رمان، آشنایی با حال و هوای دهه‌ی ۴۰ خورشیدی، آبادان و ارامنه‌ی ایران است. به بیانی دیگر متوجه می‌شوید که وضعیت یک خانواده‌ی ارمنی، در آبادان دهه‌ی ۴۰ خورشیدی به چه صورت بوده است!

۳. دروغ چرا؟ از اینکه این رمان، برنده‌ی این همه جایزه شده تعجب کردم. نه اینکه «بد» باشد. خیر. فقط در این «حد» نبود.

۴. اگر به خاطر شرکت کردن در چالش بهخوان نبود، مطئنم به این زودی (حدود یک ماه) تمامش نمی‌کردم. بس که بعضی جاها کند و کسل‌کننده  پیش می‌رفت داستان.

۵. از همه‌ی ضعف‌ها و کمبودها که بگذرم، از قدرت قلم نویسنده لذت بردم و هرچند دوباره «چراغ‌ها...» را نخواهم خواند، اما در فرصتی مناسب، «عادت می‌کنیم» را آغاز خواهم کرد.
        

30

Haniyeh

Haniyeh

1404/1/13

          داستان در مورد کلاریس، یک خانم ارمنی ساکن آبادان در دهه ۴۰ ایران هست. کلاریس دل مشغولی های این چنینی داره: خانه داری، بزرگ کردن دو دختر دوقلو و پسر بزرگترش، همسری که سیاسیه و مدتیه نسبت به کلاریس بی تفاوت شده، حضور دائمی مادر و خواهرش در زندگیش و مشکلات خواهرش درباره ازدواج و...
با این حال، کلاریس زمانی متوجه میشه زندگیش باب میلش نیست که همسایه جدیدی به خونه روبرویی میاد. یه مادر و پسرش که یه دختر همسن دخترهای کلاریس داره. مردی که علایق مشترک با کلاریس مثل خواندن کتاب یا پرورش گلها داره و میتونه کلاریس رو بفهمه.

این اولین کتابی بود که از خانم زویا پیرزاد خوندم و باعث شد دلم بخواد بقیه کتابهاشون رو هم بخونم. متن داستان روان بود و با اینکه فکر میکردم شاید خوندن روزمرگیهای کلاریس خسته کننده باشه اما اینطور نشد.

برام یه نکته از این داستان قابل برداشته:
وقتی بخاطر بقیه همه چیز رو در خودت میریزی و حرفی نمیزنی، به مرور یادت میره از زندگی لذت ببری و همین باعث میشه لذت رو از زندگی بقیه هم بگیری در حالیکه فکر میکنی داری بهشون لطف میکنی.
        

0

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          دوستی در گودریدز از کتاب نوشته بود و برای همین شروع به خواندن کتاب کردم. خیلی کم پیش می‌آید که روایت کتابی را با زندگی شخصی یا جامعه تطبیق عین‌به‌عین بدهم ولی مدام یاد مامانم بودم. مادری که هر روز آشپزی می‌کند و حواسش به همه‌جا هست و ریزه‌بینی‌هایی دارد که بقیه ندارند و به خاطر شکل زندگی‌اش زیر فشار مادرش و برادرها و یک عالمه موارد مختلف دیگر بود. یک موجود «دیگر» که همه‌چیز را در بیرون از خودش می‌سازد.
پیرزاد هم همین‌کار را می‌کند. روایت او به ظاهر از زبان زنی خانه‌دار است اما روایت خودش نیست. روایتی از چشم او؛ روایتی از آنچه که در فرزندانش می‌بیند، از دوستانش می‌بیند و از همسایه‌ها و محیطی که در آن زندگی می‌کند. او روایت‌گر یا قصه‌گوی ماجرا نیست. فقط این‌ها را می‌بیند و انگار خودش جایی ندارد. وقتی جایی در داستان برای اولین بار تنها است و چند دقیقه‌ای استراحت می‌کند انگار به خودش برگشته. حتی در فکرهایش هم مدام در حال ور رفتن با ذهن خودش در رابطه با آدم‌ها است. شبیه خیلی از مادرهای این سرزمین. فراموش کردن خود.
و پیرزاد بسیار خوب این نامریی بودن را روایت می‌کند. بی‌تعارف با خودم می‌خواستم از قصه و فرمش ایراد بگیرم چون این روزها وقتی روایتی از زبان زنان هست انگار بهش امتیاز ویژه‌ای می‌دهیم یا به صرف روایتی زنانه قبولش می‌کنیم. شاید هم باید این کار را بکنیم چون هنوز هم آن‌ها زبانی مستقل ندارند و مدام زیر ساۀ «زن بودن» قرار می‌گیرند. حتی شاید با گشتن اسم پیرزاد بخوانیم نویسندۀ «زن» ایرانی «ارمنی. ارمنی هم شبیه زن بودن است. چیری ورای آن چه که هر روز می‌بینیم. 
روایت پیرزاد به همین دلیل که انگار خودش نیست. یا مادر است، یا خواهر است، یا همسر و یا... تلخ است. و در فرم هم بسیار مشخص است. خیلی ساده می‌گوید «فلانی این کار را کرد» یا «فلانی این را گفت» ولی قصه را پیش می‌برد. قصه از زبان مادری ارمنی است و در جنوب می‌گذرد. معمولاً نویسنده‌ها سعی می‌کنند فرهنگ یا عبارات را به شکلی در قصه توضیح دهند. مثلاً «بِریم» را یک جوری توضیح دهند که برای کارمندان شرکت نفت است ولی پیرزاد خیلی خوب دَر می‌رود و در خلال دیالوگ‌ها و آسه‌آسه و بدون دستپاچگی همه‌چیز را توضیح می‌دهد. برای همین همن جنوبش خیلی واقعی است و هم خانواده‌اش واقعی هستند و وقتی کتاب را می‌خوانی تفاوت‌ها و شباهت‌های آن‌ها با خودت (یک ایرانی مسلمان) را می‌فهمی بدون اینکه بخواهد شلوغ‌بازی کند یا به‌زور تفاوت ایجاد کند.
        

0

          جزو لیست «عمراً بخوانم»م بود. از اسمش و حتی اسم نویسنده اش (دومی را واقعا نمی‌دانم چرا!) معلوم بود از این کتاب‌های عاشقانه‌ی آبکی است که عاشق، مورد بی‌لطفی معشوق قرار گرفته و قرار است شاهد صفحات متمادی، خودخوری و حرف‌های پر از عشق و سوز و البته ناله‌ی عاشق باشیم. دو نفر که اصلا معلوم نیست در چه جهانی زندگی میکنند و جز خودشان در مورد هیچ چیزی صحبت نمی‌شود.
با این وجود، پیشتر هم گفتم که در کتاب صوتی سخت نمیگیرم و اگر هم از کتابی خوشم نیامد، خب، رها می‌کنم. تا حالا هم از این قاعده بد ندیده ام. مثل همین کتاب که واقعاً عالی بود.
در واقع نیم ستاره ای که کم کردم به خاطر اسم مزخرف و بازارپسندش هست. کتاب واقعا فکر دارد و عجیب اینکه از فکر پشت سرش هم خوشم می‌آید. یک ایده‌ی فمنیستی لوس و مسخره نیست و اتفاقا خیلی واقعی به توصیف احساسات زن و بی‌مهری‌هایی که می‌بیند می‌شود. داستان کاملاً کانتکس دارد و زیادی هم دارد. هم شخصیت ها ارمنی ایرانی هستند که خب، خیلی جدید و متفاوت است. هم در ایام قبل از انقلاب، در محله شرکت نفت اتفاق می‌افتد که باز هم جدید است و ما معمولا چیز زیادی در موردش نمی‌دانیم. هم تنوع شخصیتی خوبی دارد و هم چیزهای دیگر. حتی پایان داستان هم خوب بود. از کسی که اسمش زویا باشد، بی خود و بی جهت انتظار داشتم که یک پایان زرد خانمان برافکن غیرواقعی برای داستان ترسیم کند؛ ولی اتفاقاً خیلی هم واقعی و خوب بود. دست مریزاد.
        

20