معرفی کتاب پادشاهی های نایکسیا: افعی و بال های شب اثر کریسا برودبنت مترجم مریم رفیعی

پادشاهی های نایکسیا: افعی و بال های شب

پادشاهی های نایکسیا: افعی و بال های شب

کریسا برودبنت و 1 نفر دیگر
4.7
3 نفر |
2 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

5

شابک
9786001884740
تعداد صفحات
488
تاریخ انتشار
1404/2/16

توضیحات

        اورِیا، دختر آدمیزادی که پادشاه خون‌آشام‌های شب‌زاد به فرزندخواندگی قبول کرده، سعی دارد جای پایش را در دنیایی که برای کشتن او طراحی شده محکم کند. تنها شانسش برای اینکه به چیزی بیشتر از طعمه تبدیل شود، شرکت در کِژاری است: تورنمنتی افسانه‌ای که توسط شخص الهه‌ی مرگ برگزار می‌شود.
      

یادداشت‌ها

          این کتاب فقط یک داستان نبود.
 زخم بود. تاریکی بود. تپش قلبی که بین مرگ و عشق، بین بقا و نابودی، جا مانده بود.

وقتی شروعش کردم، فکر نمی‌کردم قراره تهِ وجودم بلرزه.
اما خیلی زود فهمیدم... توی این دنیا، به هیشکی نمی‌تونی اعتماد کنی.
نه به کسی که لبخند می‌زنه، نه به کسی که می‌گه باهاته، حتی نه به کسی که دوستش داری.
همه نقاب دارن. همه زخمی‌ان.
و تو باید توی این تاریکی، خودت رو پیدا کنی… یا نابود شی.

وینسنت...
لعنت به این اسمی که اشک میاره.
لعنت به پدری که بلد نبود «دوستت دارم» رو درست بگه... ولی تمام دنیاش دخترش بود.
مرگش...
یه مرگ معمولی نبود.
انگار قلب منم باهاش دفن شد.
انفجار بود. شکستن بود. تنهایی مطلق.
و من هنوز نمی‌تونم جلوی اشکام رو بگیرم وقتی یادش می‌افتم.

من گریه کردم.
نه فقط برای وینسنت،
برای تمام حرف های نا گفته اش،
برای تمام لحظه هایی که ساکت موند،
برای قلبی که شکست ولی لبخند زد،
و برای دختری که فهمید دوست داشتن همیشه با گفتن نیست، گاهی با رفتن تموم میشه.

این کتاب تموم شد.
ولی دردش...
هنوز توی قلبم زنده‌ست.

—  خواننده‌ای با قلب شکسته اما زنده 🥀
        

25

Mika

Mika

4 روز پیش

قلب از جنس
          قلب از جنس شیشه است... لطیف، آسیب پذیر، نرم. به راحتی میشکنه حتی اگه زیر بافت های بسیاری پوشیده باشه هنوز هم شکننده است.  گاهی بدون اینکه بفهمیم چاقویی درونش فرو میره...چاقویی از جنس درد...گاهی از پشت سرمون توسط دستانی که قرار نبود کاری جز محبت کردن انجام بدهند.گاهی از جلو.برامون اتفاق عجیبی نیست ولی بازم درد داره...چون قلب آسیب پذیره...چون وقتی اون چاقو وارد بشه،هیچوقت...هیچوقت بیرون نمیاد...خونریزی میکنه ولی از درون...اون بیرون نمیاد...چون اگه بیرون بیاد اون خونها بیرون بریزه ما راحت میشیم...ولی نمیاد...چون این چاقو نامرئیه...چون جسم نداره...ولی درد داره،روح داره.چون قلب بیشتر از اینکه جسم داشته باشه روح داره... سرشار از احساساته غم، ترس، خشم، درد، حسادت، شادی، عشق... و صدها احساس دیگه که حتی کشف نشدن...ولی یه چیز دیگه هم هست، یه احساسی که کمتر شخصی لمسش میکنه... کمتر شخصی در آغوشش میگره... اسمش انسانیته... خیلیا قلبشون رو سرشار از احساسات دیگه میکنند تا اون رو پنهان کنند... چرا؟ چون اون احساس مستقیما تمام رگ های شیشه قلبمون رو پر میکنه... چون اون آسیب پذیری نمایان میشه...  توی این کتاب میتوانستم سطح های مختلفی از انسانیت رو درون اوریا ببینم... فضا سازی کتاب رو دوست داشتم و شخصیت ها... راستش ظاهر شخصیت های فرعی کاملا توصیف نشده ولی نویسنده این موضوع رو در شخصیت های اصلی جبران کرده. اینقدر زیبا احساسات رو به تصویر کشیده که تقریبا دیوانه کننده است... بنظر من تا حالا  هیچ کتابی اینقدر خوب احساسات شخصیت ها رو نشان نداده بود... ولی همین موضوع باعث شد کاملا غرق کتاب بشم... غرق داستان اوریا... و واقعا سر یه قسمتی حس کردم یه نفر یه چاقو از پشت توی قلبم فرو کرد... حتی همین الان هم نوک آن چاقو رو حس میکنم... حرف زیادی نمیتونم بزنم... چون با مرورش اشک تو چشمام جمع میشه... خیلی گریه کردم... برای من مثل یه اقیانوس بود... اینقدر عمیق غرق شده بودم که هرچی دست و پا میزدم هیچ راه نجاتی نبود... شوک اول باعث شد فقط یه ساعت به صفحه زل بزنم... و فصل بعدش؟... شوک دوم؟... حس میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم و وقتی اون فصل تموم شد... واقعا نمیدونستم من کتاب رو تموم کردم یا کتاب من رو...نمیتونم به کسی پیشنهاد بدم بخونتش... ولی میتونم یه سوال بپرسم؟ دوست داری اول بین ابرهای نرم نوازش بشی و بعد ناگهان... دیگه بالهات توان وزنت رو ندارن...همه چیز ناگهانی اتفاق میوفته، پلک میزنی و میبینی داری سقوط میکنی... شاید عشق هم همینجوریه... 
آهنگ های پیشنهادی با این کتاب: 
BITTERSUITE
The Water Is Fine
Closer To The Moon
        

25