آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

@ariana.slt
عضویت

آبان 1403

14 دنبال شده

55 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        فونتامارا
نوشته اینیاتسیو سیلونه
ترجمه منوچهر آتشی

.
.
"او آماده بود که برای موفقیتش هرکاری بکنه. تمام این کارا رو به خاطر عشق یک زن می‌کرد. شایدم مرگ نجاتش داده باشه." صفحه ۱۹۰
.

اینیاتسیو سیلونه، نویسنده و متفکر برجسته ایتالیایی قرن بیستم، با نام اصلی سکوندو ترانکویلی در سال ۱۹۰۰ در منطقهٔ آبروتزو زاده شد. او در سال‌های نخست جوانی به جنبش‌های سیاسی چپ گرایش پیدا کرد و به عضویت حزب کمونیست ایتالیا درآمد. اما با مشاهدهٔ انحرافات ایدئولوژیک و سخت‌گیری‌های استالینی، از آن حزب فاصله گرفت و به تدریج به یکی از منتقدان سرسخت تمامیت‌خواهی، چه در قالب فاشیسم و چه در شکل کمونیسم اقتدارگرا، بدل شد. این سیر اندیشه و تجربه‌های سیاسی در سراسر آثارش بازتاب یافته است. سیلونه در تبعید، عمدتاً در سوئیس، می‌زیست و همانجا مهم‌ترین رمان‌هایش از جمله فونتامارا و نان و شراب را نوشت. نگاه او بیش از هر چیز معطوف به دهقانان و فرودستان جامعه بود، کسانی که در نظام‌های سیاسی و اقتصادی زمانه‌اش سهمی جز محرومیت و بی‌عدالتی نداشتند.

رمان فونتامارا (1933) نخستین اثر مهم سیلونه و احتمالاً شناخته‌شده‌ترین کار او در سطح جهانی است. داستان در روستایی کوچک در جنوب ایتالیا به همین نام رخ می‌دهد، جایی که مردمانش—دهقانانی فقیر و ساده‌دل—زندگی خود را بر پایهٔ کار بر زمین، آب اندک و امیدی اندک‌تر می‌گذرانند. سیلونه در همان آغاز، فضای فقر و درماندگی را ترسیم می‌کند و سپس تضاد اصلی را آشکار می‌سازد: ورود قدرت‌های تازه، چه دولت مرکزی و چه سرمایه‌دارانی که با نام «تمدن» و «پیشرفت» پا به زندگی مردم می‌گذارند.

یکی از نخستین تنش‌های داستان مربوط به ماجرای مالیات‌ها و سپس حق‌آبه و برق‌رسانی است. دهقانان فونتامارا که از درک پیچیدگی‌های قوانین مالی و قراردادهای جدید عاجزند، ناگهان خود را در برابر نظامی می‌یابند که هم زمین و هم آبشان را می‌بلعد. در این میان، شخصیتی به نام ترادر به‌عنوان نماد سرمایه‌داری فریبنده وارد می‌شود. او با وعده‌های رفاه، عدالت و توسعه، اعتماد اهالی را جلب می‌کند، اما اندک اندک نشان می‌دهد که هدفش چیزی جز بهره‌کشی و چپاول نیست. به این ترتیب، زندگی دهقانان فونتامارا در مسیر تازه‌ای از استثمار قرار می‌گیرد: مالیات‌های سنگین، محرومیت از زمین‌های کشاورزی و از دست رفتن حق دسترسی به آب و برق.




از منظر ادبی، سیلونه نویسنده‌ای بود که بیش از هر چیز بر سادگی بیان و وضوح روایت تکیه می‌کرد. او در پی آفرینش ساختارهای پیچیده یا بازی‌های زبانی نبود، بلکه دغدغه‌اش این بود که رنج و ستم اجتماعی را در زبان مردم عادی بازگو کند. نثر او سرراست، بی‌پیرایه و مستقیم است، تا آن‌جا که برخی منتقدان آن را بیش‌تر یادآور گزارش یا شهادت می‌دانند تا داستانی صرفاً تخیلی. همین ویژگی باعث می‌شود آثارش به سرعت با مخاطب ارتباط برقرار کنند، به‌ویژه با کسانی که نسبت به سرنوشت طبقات محروم حساسیت دارند.


با وجود این، آن‌چه رمان را از یک گزارش اجتماعی ساده متمایز می‌کند، لحن انتقادی و صریح آن است. سیلونه می‌کوشد بی‌عدالتی‌های فاشیسم و سرمایه‌داری را افشا کند و به دهقانان صدایی ببخشد. با این حال، منتقدان بارها یادآور شده‌اند که فونتامارا—همچون بسیاری از رمان‌های سیاسی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰—تا اندازه‌ای ایدئولوژیک است. به بیان دیگر، در حالی که یک رمان کلاسیک معمولاً مجالی به مخاطب می‌دهد تا خود قضاوت کند، در این اثر اغلب دیدگاه نویسنده یا راوی به شکل مستقیم و پررنگ بیان می‌شود. بنابراین، خواننده به جای آن‌که تنها شاهد باشد، مدام با قضاوت‌ها و داوری‌های روشنفکرانه مواجه می‌شود. البته باید توجه داشت که این ویژگی در بافت تاریخی و سیاسی زمانهٔ سیلونه قابل فهم است: او در تبعید و در شرایطی نوشت که فاشیسم در کشورش حاکم بود و امکان بی‌طرفی یا سکوت برای یک نویسندهٔ متعهد تقریباً وجود نداشت.

در میان شخصیت‌های رمان، براردو ویولا جایگاهی ویژه دارد. او جوانی است که هم نیروی زندگی و هم امید به تغییر را در خود حمل می‌کند، اما سرنوشتی تراژیک نصیبش می‌شود. براردو با روحیهٔ مقاوم و سرکش خود نماد شورش علیه وضع موجود است، اما همانند بسیاری از قهرمانان روستاهای محروم، قربانی می‌شود. این سرنوشت تلخ نه تنها بُعد انسانی رمان را تقویت می‌کند، بلکه نگاه واقع‌گرایانهٔ نویسنده را نیز نشان می‌دهد: در جهانی که نابرابری ساختاری ریشه‌دار است، قهرمانان فردی نیز به آسانی از میان می‌روند.

ترجمهٔ فارسی فونتامارا به قلم منوچهر آتشی از جمله ترجمه‌های روان و خوش‌خوان این اثر به شمار می‌رود. آتشی توانسته است لحن ساده و روستایی رمان را به فارسی منتقل کند، بی‌آن‌که از بار اجتماعی و انتقادی آن بکاهد. همین ترجمه سبب شده کتاب برای خوانندهٔ فارسی‌زبان به‌ویژه در فضای دهه‌های گذشته جذابیت دوچندان داشته باشد.



در مجموع، فونتامارا رمانی است کوتاه، یک‌نفس‌خوان و تأثیرگذار. اگرچه نمی‌توان آن را بهترین اثر سیلونه دانست—چرا که بعدها در نان و شراب و دانه زیر برف به پختگی بیشتری در تلفیق داستان‌پردازی و اندیشه رسید—اما به‌عنوان نخستین گام جدی او در عرصهٔ ادبیات سیاسی، جایگاهی ویژه دارد. سلسله‌وقایع و نحوهٔ روایت در فونتامارا بسیار هوشمندانه چیده شده و خواننده را تا پایان همراه می‌سازد. این اثر، بیش از هر چیز، یادآور رنج مردمی است که صدایشان به گوش جهانیان نمی‌رسید، و شاید همین وظیفهٔ اخلاقی و انسانی، بزرگ‌ترین دستاورد رمان باشد.

در پناه خرد

      

1

        

گوبسک رباخوار
نوشته اونوره دو بالزاک
ترجمه محمدجعفر پوینده 

"غیر ممکن است زنی از مردی که مجبور است در برابرش از شرم سرخ شود، متنفر نباشد."
ص۸۴ 

رمان گوبسک رباخوار اثر اونوره دو بالزاک یکی از درخشان‌ترین قطعات ادبی در مجموعه‌ی عظیم کمدی انسانی است؛ اثری که نه فقط به عنوان داستانی مستقل، بلکه به عنوان سنگ ‌بنای نمایشی از مناسبات اقتصادی، اخلاقی و انسانی دوران پاریس قرن نوزدهم شناخته می‌شود. 

بالزاک، نویسنده‌ای که آگاهانه در پی ساختن جهانی تازه بود، در «گوبسک رباخوار» با دقتی ظریف و عمیق، چهره‌ای از انسان را ترسیم می‌کند که میان قدرت پول و تنهایی روح دست و پنجه نرم می‌کند؛ انسانی که در ظاهر سربلند است و در باطن اسیر محاسبات سرد است. 

در این اثر، گوبسک شخصیتی پیچیده، انسانی رباخوار—اما فراتر از معنای ساده‌اش—است؛ او به‌واسطه‌ی قرض دادن پول و استفاده از موقعیت‌های اقتصادی، ثروتی عظیم فراهم آورده است و در محافل متنفذ جامعه نامی برای خود دارد. با این حال، بالزاک از گوبسک چهره‌ای تک‌بعدی نمی‌سازد؛ او در لایه‌های زیرینِ این شخصیت، ترس، انزوا، اغلب بی‌اعتمادی به انسان‌ها و تأملی سنگین بر پشت آنچه که «پول» نامیده می‌شود، می‌گنجاند. گوبسک قدرت دارد، اما این قدرت بهایی دارد که به قیمت دگرگونی و گسستِ درونی به دست آمده است.


یکی از ابعاد برجسته‌ی این رمان، هوشمندی در کنار نگاهی دقیق به بافت اجتماعیِ پاریسِ آن دوران است. بالزاک در «گوبسک» نه صرفاً وضعیت مالی و معاملات پولی را توصیف می‌کند، بلکه آن‌ها را به شاخص‌هایی اخلاقی و روانی بدل می‌سازد. رابطه‌ی مردم با پول، وابستگی‌شان به تأمین مالی و اضطراب ناشی از وضعیت اقتصادی، در ذهن بالزاک به پرسشی عمیق تبدیل می‌شود: آیا انسان می‌تواند آزاد باقی بماند وقتی پول و بدهی، اراده‌های او را شکل می‌دهند؟ 

راوی داستان، وکیلی جوان است که از طریق مشاهده و شنیدن داستان زندگی گوبسک و افراد اطرافش، نقش واسط میان خواننده و جهان پیچیده‌ی رمان را بر عهده دارد. او در لابلای گفتگوها، خاطرات، ارجاعات و تحلیل‌ها حرکت می‌کند و این امکان را فراهم می‌آورد که خواننده نه فقط بیرون مشاهده کند، بلکه به درون روابط، انگیزه‌ها و تأثیرات پنهان وارد شود.

نخستین ویژگی روایی که برجسته است، تسلسل خاطره و تجزیه‌پذیری روایت است؛ داستان گوبسک با بازگویی‌های پراکنده از گذشته و تأمل بر تأثیرات آن در زمان حال در هم آمیخته شده است. خواننده میان گذشته و حال، میان روابط اقتصادی و پیوندهای انسانی در نوسان است و این نوسان باعث می‌شود درک ظریف‌تری از شخصیت‌ها و بستر اجتماعیِ آن‌ها حاصل شود. 

همچنین، بالزاک در توصیف فضاها، محیط‌ها و جزئیات ظاهری استاد است؛ خانه‌ی گوبسک، اتاق کوچک تاریک، پرده‌های ضخیم، نور کم، جزئیات اثاث و مبلمان، همه و همه بازتابی از درون او هستند؛ محیط پیرامونی شخصیت به شکلی نمادین مکمل یا بازتاب حال او می‌شود. چنین توصیف‌هایی، نه فقط برای زیباشناسی متن، بلکه برای تعمیق معنا و تعلیق روانی شخصیت‌ها کارآیی دارند. 

یکی از وجوه ویژه‌ی «گوبسک رباخوار»، جایگاه «پول» به مثابه عنصر مؤثر و مرکزی در ساختار اخلاقی داستان است. پول در این رمان نه فقط ابزار مبادله، بلکه نیرویی تعیین‌کننده در شکل‌دهی به مناسبات انسانی است؛ پول قادر است مرزها را بکند، عرصه‌هایی از اعتماد و بی‌اعتمادی بسازد، احساسات را در سایه ببرد و ارزش‌ها را به زیر ضربت خود درآورد. 

رمان در بخش‌های مختلفش به دیگر آثار کمدی انسانی تأکید دارد؛ در واقع، «گوبسک رباخوار» تنها یک روایت منزوی نیست، بلکه حلقه‌ای است در زنجیره‌ی گسترده‌ی جهان داستانی بالزاک. در چند نوبت اشاره‌هایی ظریف به باباگوریو می‌شود، و نام برخی شخصیت‌های آشنا از دیگر رمان‌ها در خلال روایت ظاهر می‌شود یا به آن اشاره می‌شود. این ارجاعات نه تصادفی‌اند و نه بی‌ربط؛ آن‌ها نقش مهمی در گسترش حس پیوستگی جهانی دارند که بالزاک عمیقاً به آن باور داشت. این پیوندها خواننده را وا می‌دارند تا «گوبسک رباخوار» را نه به‌مثابه موجودی تاریخی محدود، بلکه به‌صورت نقطه‌ای در شبکه‌ای انسانی ببینند که در آن هر اثر تأثیری بر دیگر آثار دارد.

در عین حال، بالزاک نشان می‌دهد که اخلاقِ حقیقی را نمی‌توان صرفاً در رفتار ظاهری جست‌وجو کرد؛ اخلاق در تأثیرِ اعمال ما بر دیگران، در پذیرش مسئولیت و در تعادل میان خواستن و توانستن معنا می‌یابد؛ حتی در اموری که ظاهراً «مالی» هستند.

زبان و ساختار نوشتاری در رمان «گوبسک رباخوار» از دیگر شاهکارهای نویسنده است. بالزاک زبانی دقیق، سرشار از تشبیه و تصویر، همراه با ریتمی آرام ولی سنگین را به کار می‌گیرد. جمله‌های او ممکن است در نگاه اول ساده به نظر آیند، اما در باطنشان لایه‌هایی از معنا نهفته است. او در انتخاب کلمات، رنگ‌آمیزی، تضاد نور و سایه، فضا و سکوت، همه را به کار می‌گیرد تا فضایی پرتنش بسازد؛ فضایی که خواننده در آن هم لمس جسمی محیط را تجربه می‌کند و هم احساسِ وزنِ روانی شخصیت‌ها را می‌چشد.

در پایان، تصویری که در ذهن خواننده می‌ماند، نه نفرتی ساده از رباخوار، بلکه اندوهی عمیق است؛ اندوه انسانی که می‌خواست بر بی‌ثباتی جهان فائق آید، اما در بند محاسباتِ خودساخته گرفتار شد. «گوبسک رباخوار» پیامد این واقعیت را نشان می‌دهد که هرچقدر انسان در تلاش برای تملکِ بیشتر باشد، ممکن است خویش را بیشتر از دست بدهد. 

به این دلیل است که «گوبسک رباخوار» همچنان در میان رمان‌های بزرگ جهان زنده مانده — چون پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که هر عصر باید با آن روبه‌رو شود.


در پناه خرد




      

7

        پدر سرگی
نوشته لئو تالستوی
ترجمه سروش حبیبی
‌
بله، بستری که خانه تنهایی‌ست، گوری بیش نیست.


پدرسرگی
تالستوی
ترجمه سروش حبیبی


↩️ نوشته زیر تنها جهت معرفی داستان نگاشته شده و تنها پیرنگ
 اثر، بدون اشاره مستقیم به فرازها و پایان‌بندی آن، مورد بررسی قرار گرفته است.
.





لئو نیکلایویچ تالستوی، نویسنده بزرگ روس و یکی از مهم‌ترین چهره‌های ادبیات جهان، در نیمه دوم قرن نوزدهم نه تنها با خلق رمان‌های سترگی چون جنگ و صلح و آنا کارنینا شهرت یافت، بلکه به‌تدریج با فاصله گرفتن از طبقه اشرافی خود، درگیر بحران‌های معنوی و پرسش‌های بنیادین درباره ایمان، حقیقت و معنای زندگی شد. تالستوی در سال‌های پایانی عمر به‌ویژه در مقام یک جست‌وجوگر اخلاقی و معنوی شناخته می‌شود، کسی که میان حقیقت درونی و ساختارهای بیرونی جامعه و دین، پیوسته در حال کشمکش بود.

 از دل همین بحران‌های درونی و روحی، داستان «پدر سرگی» پدید آمد، اثری که بازتابی روشن از دغدغه‌های نویسنده در باره روح انسان و رنج او در برابر وسوسه، غرور و جست‌وجوی رستگاری است.

این داستان در سطح روایت، سرگذشت مردی است که با انگیزه‌ای پرشور و از سر ایمان، مسیر دگرگونی‌ای بنیادین در زندگی خود برمی‌گزیند. او از موقعیتی ممتاز و پرشکوه آغاز می‌کند و در پی آن است که با چشم‌پوشی از دنیا و پیروی از یک زندگی زاهدانه، به رهایی برسد. با این حال، راهی که برمی‌گزیند، نه آرامش و ثبات، بلکه میدان تازه‌ای از کشمکش‌ها و تضادهای درونی برایش پدید می‌آورد. آنچه در ظاهر نوعی عروج روحانی به نظر می‌رسد، در ژرفای خود چیزی جز تقابل پیوسته با غرور، شک و تردید نیست. شخصیت اصلی، پدر سرگی، بیش از آنکه در پی شکست دادن جهان بیرونی باشد، با دشمنی درونی دست‌وپنجه نرم می‌کند که همواره در کمین اوست.

نقطه کانونی روایت، تأملی است بر این پرسش که آیا می‌توان با بریدن از جهان و پیروی از انضباط شدید معنوی، بر وسوسه‌ها و ضعف‌های انسانی غلبه کرد؟ یا آنکه این جدایی خود بذر نوعی غرور تازه می‌شود که در پوشش زهد و تقوا، انسان را به دام می‌اندازد؟ سرگی، که پیش‌تر با نام کاساتسکی در میان اشراف شناخته می‌شد، نماینده انسانی است که در پی راهی برای فرار از زخم‌های غرور و ناکامی است، اما همین غرور دوباره در جامه‌ای تازه به سراغش بازمی‌گردد. در حقیقت، غرور او تنها در برابر دیگران قد علم می‌کند، اما در برابر پرسش‌های وجودی خویش، سکوتی سنگین بر جای می‌گذارد.

این بن‌مایه با بحران شخصی تالستوی هم‌خوانی دارد. او نیز در واپسین سال‌های عمر خود، ایمان و معنویت را نه در آموزه‌های رسمی کلیسا و نه در نظام‌های فلسفی زمانه، بلکه در تجربه‌های ساده و بی‌پیرایه مردمان عادی می‌جست. تالستوی باور داشت که حقیقت‌های ژرف زندگی در سادگی کار روزانه، در رنج مشترک و در صداقت بی‌ریای توده‌ها نهفته است. از این منظر، پایان داستان «پدر سرگی» همچون حلقه‌ای است که این اعتقاد محوری را به تصویر می‌کشد، هرچند تالستوی آن را نه در قالب پاسخی صریح، بلکه در هیئت پرسشی باز می‌گذارد.

آنچه خواننده را در دل روایت می‌گیرد، نه تنها تنش میان زهد و وسوسه، که بیش از آن کشمکش میان غرور و رهایی است. غرور، یکی از هفت گناه کبیره در سنت مسیحی، همچون سایه‌ای دائمی بر مسیر زندگی و اندیشه کاساتسکی سنگینی می‌کند. او هر بار که می‌کوشد بر خود چیره شود، غرور در شکل تازه‌ای رخ می‌نماید و بر انتخاب‌هایش اثر می‌گذارد. از همین روست که این داستان، در ورای پیرنگ ظاهری، تأملی عمیق درباره طبیعت انسان است: آیا ممکن است انسان در جست‌وجوی رستگاری، به دام همان چیزی بیفتد که می‌خواست از آن بگریزد؟

تالستوی این پرسش را بی‌آنکه پاسخ روشنی عرضه کند، همچون زخمی گشوده بر ذهن خواننده باقی می‌گذارد. «پدر سرگی» نه پایان که آغازی است برای اندیشیدن به اینکه آیا راه حقیقت در زهد و ریاضت است، یا در فروتنی و زیستن در میان آدمیان. داستان با نوعی ایهام و تعلیق خاتمه می‌یابد، گویی خود نویسنده نیز همچون شخصیتش، در میان راه ایستاده و چشم به سوی افقی دوخته است که پاسخش را هنوز آشکار نکرده است.

در پناه خرد
      

42

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/6/27 - 22:55

        پیرمرد و دریا
نوشته ارنست همینگوی 
ترجمه نجف دریابندری 


ولی پیرمرد با خود می‌گفت که من ریسمان را میزان می‌کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی‌کند. اما کسی چه می‌داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه‌ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آماده‌ای.

صفحه ۱۲۲



ارنست همینگوی، نویسنده برجسته آمریکایی، در نیمه نخست سده بیستم با زیستی پرماجرا شناخته شد؛ از جنگ‌ها و شکارها گرفته تا روزنامه‌نگاری و سفرهای دور و دراز، همه تجربه‌هایی بودند که در قلم او جاری شدند. همینگوی با نثری به ظاهر ساده اما درونی پرمعنا، توانست سبکی پدید آورد که همواره نمونه‌ای خاص در ادبیات جهان باقی مانده است. او استاد حذف بود؛ بیشتر معنا را در سکوت میان واژه‌ها پنهان می‌کرد و تنها لایه‌ای از روایت را بر سطح می‌آورد تا خواننده را وادار کند در ژرفا غوطه‌ور شود. شاهکار او، «پیرمرد و دریا»، در چنین بستری آفریده شد؛ داستانی که از دل سادگی بیرون می‌آید اما لایه‌های فلسفی و انسانی آن، بسیار گسترده‌تر از ظاهر ساده‌اش جلوه می‌کند.

در آغاز رمان با سانتیاگو، ماهیگیر سالخورده‌ای روبه‌رو می‌شویم که مدتی طولانی هیچ ماهی بزرگی به دام نیاورده است و به همین دلیل، دیگران او را شکست‌خورده می‌پندارند. با این همه، او دست از تلاش نمی‌کشد و همچنان به دریا دل می‌سپارد. تنها دلگرمی او شاگرد جوانی به نام مانولین است؛ پسرکی که هنوز به پیرمرد ایمان دارد و حضورش همچون نشانی از احترام و دوستی، روشنایی کم‌سو اما پایداری در دل سانتیاگو ایجاد می‌کند. پیرمرد تصمیم می‌گیرد این‌بار تا دورتر از ساحل برود، جایی که شاید بتواند شکاری عظیم به دست آورد؛ شکاری که نه تنها اعتبار از دست‌رفته‌اش را بازگرداند، بلکه معنای وجودی او را دوباره اثبات کند. این عزم تازه، آغاز مسیری است که به جدالی سهمگین با طبیعت می‌انجامد.

همینگوی این روایت را با زبانی می‌نویسد که به سادگی مشهور است. او از پیچیدگی‌های لفظی و زینت‌های ادبی پرهیز می‌کند و به جای آن بر فعل‌ها، اسم‌ها و جملات کوتاه تکیه دارد. این نثر مینیمال، همان چیزی است که بعدها به «نظریه کوه یخ» معروف شد؛ بدین معنا که بخش کوچکی از معنا در سطح جمله‌ها دیده می‌شود و بیشترِ آن زیر لایه‌های پنهان باقی می‌ماند. به همین دلیل است که در ظاهر، رمان روایت یک سفر ماهیگیری است، اما در باطن، مبارزه‌ای جاودانه میان انسان و سرنوشت را به تصویر می‌کشد. این سبک نوشتار باعث می‌شود که مخاطب احساس کند بی‌واسطه در کنار پیرمرد نشسته و امواج و باد را حس می‌کند، بی‌آنکه واسطه‌ای ادیبانه میان او و واقعیت قرار گیرد.

در متن رمان، عقل و تجربه انسانی در برابر عظمت طبیعت آزموده می‌شود. سانتیاگو تنها با ابزار ساده خود، دانش سالیان و قدرت ذهنی‌اش به میدان می‌رود. او دریا را می‌شناسد، حرکت ماهی‌ها را می‌خواند و نشانه‌های باد و موج را درک می‌کند. با این حال، طبیعت بی‌رحم و مستقل از خواست آدمی عمل می‌کند. امواج سهمگین، خورشید سوزان، ماهی بزرگ و کوسه‌ها، همگی یادآور این حقیقت‌اند که انسان هر قدر هم دانا و توانا باشد، نمی‌تواند بر قوانین کلی طبیعت مسلط شود. با این وجود، عقل انسان تنها ابزاری نیست برای چیرگی؛ بلکه همراه با شرافت، ایمان و امید، قدرتی می‌آفریند که انسان را از تسلیم‌شدن بازمی‌دارد. سانتیاگو نه برای شکست‌دادن طبیعت، بلکه برای اثبات کرامت خویش و ادامه‌دادن زندگی در برابر دشواری‌ها می‌جنگد.

از منظر نمادپردازی، همینگوی نشان می‌دهد که اهمیت رمان در نتیجه نهایی نیست، بلکه در روش مواجهه با رنج‌ها و موانع است. دریا در اینجا نماد جهان پهناور و پرچالش است؛ جهانی که هم منبع روزی است و هم سرچشمه خطر. ماهی عظیم نماد هدفی بزرگ و ارزشمند است که رسیدن به آن به فداکاری نیاز دارد. کوسه‌ها نیز به عنوان موانعی تصویر می‌شوند که پس از موفقیت پدیدار می‌گردند و آنچه را به دست آمده می‌بلعند. حتی رؤیای شیرهایی که پیرمرد بارها می‌بیند، نمادی از نیروی درونی و جوانی ازدست‌رفته است؛ نیرویی که هرچند جسم او فرسوده شده، اما هنوز در جانش زنده است. بدین ترتیب، آنچه به خواننده منتقل می‌شود، حقیقتی است فراتر از داستان یک ماهیگیر: این که انسان در مسیر زندگی بیش از آنکه به نتیجه بیندیشد، باید بر شیوۀ ایستادن و پایداری در برابر طوفان‌ها تمرکز کند.

در پایان، «پیرمرد و دریا» تصویری به یادماندنی از پایداری، امید و عزت انسانی ارائه می‌دهد. سانتیاگو با همه فرسودگی و شکست ظاهری، با دست خالی بازنمی‌گردد، زیرا معنای مبارزه را به تمامی زیسته است. همینگوی در این اثر به ما یادآور می‌شود که ارزش زندگی نه در کامیابی‌های نهایی، بلکه در کوشش و مقاومت در برابر دشواری‌هاست. کتاب با تمام سادگی‌اش، اثری است که پس از پایان خواندن، همچنان در ذهن باقی می‌ماند و صدای امواج و تصویر پیرمردی تنها بر قایق کوچک خود، همراه خواننده می‌ماند. چنین است که این رمان نه صرفاً داستانی درباره ماهیگیری، بلکه تمثیلی جاودانه از مبارزه انسان با سرنوشت و معنای هستی به شمار می‌آید.
      

24

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/6/10 - 20:44

        مستأجر 
نوشته رولان توپور 
ترجمه کوروش سلیم‌زاده
.
"تحمل این را نداشت که به هرکجا که نگاه می‌کند، دشمنانش را ببیند. دیوانه که نبود. ص ۱۳۷


رولان توپور (Roland Topor)، نویسنده، تصویرگر و هنرمند فرانسوی، در سال ۱۹۳۸ در پاریس چشم به جهان گشود. او فرزند خانواده‌ای لهستانی بود که به فرانسه مهاجرت کرده بودند و کودکی‌اش در فضای ناامن سال‌های جنگ جهانی دوم گذشت. 
یهودی بودن کیش خانواده‌اش او را با مسائل و چالش‌های جدی مواجه کرد. این تجربه‌ها بر نگاه هنری او اثر گذاشت و بعدها در کارهایش، چه در نقاشی و طنز و چه در ادبیات و سینما، حضور یافت. توپور در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی در پاریس چهره‌ای شناخته‌شده بود و مرز میان واقعیت، خیال و طنز تلخ را در آثار خود بارها جابه‌جا کرد. رمان مستأجر، منتشرشده در سال ۱۹۶۴، مهم‌ترین اثر او در حوزه ادبیات به شمار می‌آید. سبک رمان وی دارای طنزی نیش‌دار و سورئالیسم است. ویژگی‌های کافکایی در اثر و سبک وی، این کتاب را منحصر به فرد می‌کند.

رمان با ورود مردی تنها به آپارتمانی جدید آغاز می‌شود. او در جست‌وجوی اجاره آپارتمانی آرام برای زندگی است، اما از همان لحظه‌ی نقل مکان، گذشته‌ی خانه خود را بر او تحمیل می‌کند. حضور مستأجر قبلی ـ زنی که به شکلی تراژیک خودکشی کرده است ـ همچنان در فضای آپارتمان احساس می‌شود و همین سایه، زندگی تازه‌ی شخصیت اصلی را به سمت پیچیدگی و تردید می‌کشاند. 

فضای اثر در ابتدا با جزییات روزمره و عادی شکل می‌گیرد. آپارتمان، راه‌پله‌ها و همسایگان به دقت توصیف می‌شوند. اما هرچه پیش می‌رویم، مرز میان آرامش و اضطراب کمتر قابل تشخیص می‌شود. رفتار همسایگان و توجه بیش از حد آنان به زندگی تازه‌وارد، فضایی سنگین و پرسش‌برانگیز می‌آفریند. 

.

رمان توپور در سال ۱۹۷۶ الهام‌بخش رومن پولانسکی برای ساخت فیلمی با همین نام شد. فیلم The Tenant بخش‌های اصلی روایت را حفظ می‌کند و مضمون بیگانگی، نظارت جمعی و ازهم‌گسیختگی هویت را به زبان سینما منتقل می‌سازد. این اقتباس، اثر را در کنار نمونه‌های شاخص ادبی و سینمایی قرن بیستم قرار داد.

در پایان می‌توان گفت مستأجر روایتی از زندگی شهری مدرن است که در قالب داستانی ساده، پرسش‌هایی عمیق درباره‌ی فردیت و جایگاه انسان در میان جمع پیش می‌کشد. آپارتمان در این رمان تنها یک محل زندگی نیست، بلکه صحنه‌ای است که در آن مرز میان فرد و دیگری به‌تدریج محو می‌شود و شخصیت اصلی ناگزیر با این محوشدن روبه‌رو می‌گردد.

در پناه خرد

پی‌نوشت: ویراست کتاب اصلا در سطح نام پرآوازه آن نیست. 
      

5

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/5/31 - 14:16

        فونتامارا
نوشته اینیاتسیو سیلونه
ترجمه منوچهر آتشی 

.
.
"او آماده بود که برای موفقیتش هرکاری بکنه. تمام این کارا رو به خاطر عشق یک زن می‌کرد. شایدم مرگ نجاتش داده باشه." صفحه ۱۹۰
. 

اینیاتسیو سیلونه، نویسنده و متفکر برجسته ایتالیایی قرن بیستم، با نام اصلی سکوندو ترانکویلی در سال ۱۹۰۰ در منطقهٔ آبروتزو زاده شد. او در سال‌های نخست جوانی به جنبش‌های سیاسی چپ گرایش پیدا کرد و به عضویت حزب کمونیست ایتالیا درآمد. اما با مشاهدهٔ انحرافات ایدئولوژیک و سخت‌گیری‌های استالینی، از آن حزب فاصله گرفت و به تدریج به یکی از منتقدان سرسخت تمامیت‌خواهی، چه در قالب فاشیسم و چه در شکل کمونیسم اقتدارگرا، بدل شد. این سیر اندیشه و تجربه‌های سیاسی در سراسر آثارش بازتاب یافته است. سیلونه در تبعید، عمدتاً در سوئیس، می‌زیست و همانجا مهم‌ترین رمان‌هایش از جمله فونتامارا و نان و شراب را نوشت. نگاه او بیش از هر چیز معطوف به دهقانان و فرودستان جامعه بود، کسانی که در نظام‌های سیاسی و اقتصادی زمانه‌اش سهمی جز محرومیت و بی‌عدالتی نداشتند. 

رمان فونتامارا (1933) نخستین اثر مهم سیلونه و احتمالاً شناخته‌شده‌ترین کار او در سطح جهانی است. داستان در روستایی کوچک در جنوب ایتالیا به همین نام رخ می‌دهد، جایی که مردمانش—دهقانانی فقیر و ساده‌دل—زندگی خود را بر پایهٔ کار بر زمین، آب اندک و امیدی اندک‌تر می‌گذرانند. سیلونه در همان آغاز، فضای فقر و درماندگی را ترسیم می‌کند و سپس تضاد اصلی را آشکار می‌سازد: ورود قدرت‌های تازه، چه دولت مرکزی و چه سرمایه‌دارانی که با نام «تمدن» و «پیشرفت» پا به زندگی مردم می‌گذارند. 

یکی از نخستین تنش‌های داستان مربوط به ماجرای مالیات‌ها و سپس حق‌آبه و برق‌رسانی است. دهقانان فونتامارا که از درک پیچیدگی‌های قوانین مالی و قراردادهای جدید عاجزند، ناگهان خود را در برابر نظامی می‌یابند که هم زمین و هم آبشان را می‌بلعد. در این میان، شخصیتی به نام ترادر به‌عنوان نماد سرمایه‌داری فریبنده وارد می‌شود. او با وعده‌های رفاه، عدالت و توسعه، اعتماد اهالی را جلب می‌کند، اما اندک اندک نشان می‌دهد که هدفش چیزی جز بهره‌کشی و چپاول نیست. به این ترتیب، زندگی دهقانان فونتامارا در مسیر تازه‌ای از استثمار قرار می‌گیرد: مالیات‌های سنگین، محرومیت از زمین‌های کشاورزی و از دست رفتن حق دسترسی به آب و برق.


از منظر ادبی، سیلونه نویسنده‌ای بود که بیش از هر چیز بر سادگی بیان و وضوح روایت تکیه می‌کرد. او در پی آفرینش ساختارهای پیچیده یا بازی‌های زبانی نبود، بلکه دغدغه‌اش این بود که رنج و ستم اجتماعی را در زبان مردم عادی بازگو کند. نثر او سرراست، بی‌پیرایه و مستقیم است، تا آن‌جا که برخی منتقدان آن را بیش‌تر یادآور گزارش یا شهادت می‌دانند تا داستانی صرفاً تخیلی. همین ویژگی باعث می‌شود آثارش به سرعت با مخاطب ارتباط برقرار کنند، به‌ویژه با کسانی که نسبت به سرنوشت طبقات محروم حساسیت دارند.

با وجود این، آن‌چه رمان را از یک گزارش اجتماعی ساده متمایز می‌کند، لحن انتقادی و صریح آن است. سیلونه می‌کوشد بی‌عدالتی‌های فاشیسم و سرمایه‌داری را افشا کند و به دهقانان صدایی ببخشد. با این حال، منتقدان بارها یادآور شده‌اند که فونتامارا—همچون بسیاری از رمان‌های سیاسی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰—تا اندازه‌ای ایدئولوژیک است. به بیان دیگر، در حالی که یک رمان کلاسیک معمولاً مجالی به مخاطب می‌دهد تا خود قضاوت کند، در این اثر اغلب دیدگاه نویسنده یا راوی به شکل مستقیم و پررنگ بیان می‌شود. بنابراین، خواننده به جای آن‌که تنها شاهد باشد، مدام با قضاوت‌ها و داوری‌های روشنفکرانه مواجه می‌شود. البته باید توجه داشت که این ویژگی در بافت تاریخی و سیاسی زمانهٔ سیلونه قابل فهم است: او در تبعید و در شرایطی نوشت که فاشیسم در کشورش حاکم بود و امکان بی‌طرفی یا سکوت برای یک نویسندهٔ متعهد تقریباً وجود نداشت. 

در میان شخصیت‌های رمان، براردو ویولا جایگاهی ویژه دارد. او جوانی است که هم نیروی زندگی و هم امید به تغییر را در خود حمل می‌کند، اما سرنوشتی تراژیک نصیبش می‌شود. براردو با روحیهٔ مقاوم و سرکش خود نماد شورش علیه وضع موجود است، اما همانند بسیاری از قهرمانان روستاهای محروم، قربانی می‌شود. این سرنوشت تلخ نه تنها بُعد انسانی رمان را تقویت می‌کند، بلکه نگاه واقع‌گرایانهٔ نویسنده را نیز نشان می‌دهد: در جهانی که نابرابری ساختاری ریشه‌دار است، قهرمانان فردی نیز به آسانی از میان می‌روند. 

ترجمهٔ فارسی فونتامارا به قلم منوچهر آتشی از جمله ترجمه‌های روان و خوش‌خوان این اثر به شمار می‌رود. آتشی توانسته است لحن ساده و روستایی رمان را به فارسی منتقل کند، بی‌آن‌که از بار اجتماعی و انتقادی آن بکاهد. همین ترجمه سبب شده کتاب برای خوانندهٔ فارسی‌زبان به‌ویژه در فضای دهه‌های گذشته جذابیت دوچندان داشته باشد.

در مجموع، فونتامارا رمانی است کوتاه، یک‌نفس‌خوان و تأثیرگذار. اگرچه نمی‌توان آن را بهترین اثر سیلونه دانست—چرا که بعدها در نان و شراب و دانه زیر برف به پختگی بیشتری در تلفیق داستان‌پردازی و اندیشه رسید—اما به‌عنوان نخستین گام جدی او در عرصهٔ ادبیات سیاسی، جایگاهی ویژه دارد. سلسله‌وقایع و نحوهٔ روایت در فونتامارا بسیار هوشمندانه چیده شده و خواننده را تا پایان همراه می‌سازد. این اثر، بیش از هر چیز، یادآور رنج مردمی است که صدایشان به گوش جهانیان نمی‌رسید، و شاید همین وظیفهٔ اخلاقی و انسانی، بزرگ‌ترین دستاورد رمان باشد. 

در پناه خرد

پی‌نوشت: فیلمی به اقتباس از اثر به همین نام در سال ۱۹۸۰ ساخته شده و دیدنی‌ست.
      

0

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/5/26 - 02:20

        

ویلیام شکسپیر، نمایشنامه‌نویس و شاعر انگلیسی سدهٔ شانزدهم و هفدهم، از برجسته‌ترین چهره‌های ادبیات جهان است که آثارش مرز زمان و مکان را درنوردیده‌اند. در میان تراژدی‌های سترگ او، شاه لیر جایگاهی ویژه دارد؛ نمایشی که با کاوشی ژرف در روان آدمی، رابطهٔ قدرت، عشق، وفاداری و خیانت را در تار و پود داستانی تلخ و پرصلابت به تصویر می‌کشد. این اثر، که نخستین‌بار در اوایل قرن هفدهم بر صحنه آمد، نه تنها روایتی از سقوط یک پادشاه کهنسال است، بلکه آیینه‌ای از شکنندگی اعتماد و سرشت متناقض انسان را پیش روی ما می‌گذارد.

شاه لیر، شاه مسن بریتانیا، پس از سال‌ها حکومت، تصمیمی عجولانه و سرشار از خودبزرگ‌بینی می‌گیرد: تقسیم کشور میان سه دخترش بر پایهٔ نوع و میزان ابراز عشق آن‌ها. در این تقسیم، دو دختر بزرگ‌تر—گونریل و رگان—با لفاظی‌های اغراق‌آمیز و تملّق‌آمیز، جایی برای خود باز می‌کنند؛ اما کوچکتر، کردلیا، با صداقت و خلوص سرشار لب به سخن می‌گشاید:

> “Nothing, my lord.”
> “I love your majesty / According to my bond; no more nor less.” 

این صداقت، نه عشقی کمتر، بلکه عشقی برخاسته از پیوند واقعی است—و لیر، در تعصب و غرور پیرانه‌سالش، آن را به‌عنوان بی‌وفایی می‌انگارد و کوردلیا را از پادشاهی می‌راند.

«شاه لیر»، از بزرگ‌ترین تراژدی‌های شکسپیر، آینه‌ای است که هم شکوه قدرت را می‌نمایاند و هم فرسودگی و ویرانی آن را. این اثر، نه تنها روایتی از یک پادشاه کهنسال است، بلکه کاوشی ژرف در ماهیت انسانی، پیوندهای خانوادگی و شکنندگی اعتماد است. شکسپیر، با زبانی سرشار از وزن و آهنگ، جهانی می‌آفریند که در آن مرز میان محبت و منفعت، حقیقت و فریب، چنان باریک است که گاه تنها یک کلمه، یک نگاه یا یک سکوت، همه چیز را دگرگون می‌سازد.

در فضای این نمایش، قدرت همچون باری سنگین بر دوش شخصیت‌هاست؛ باری که هم می‌آفریند و هم ویران می‌کند. شکسپیر، بی‌هیچ اغراق، نشان می‌دهد که چگونه تصمیم‌های بزرگ می‌توانند از اعماق عاطفه برخیزند و با این حال، در طوفان غرور و سوءتفاهم، سرنوشتی تلخ رقم زنند. نمادهای پررنگ این اثر—چون طوفان‌های بیرونی و درونی، و کورسویی که در برابر تاریکی می‌جنگد—نه تنها بر صحنه، که در جان خواننده طنین می‌اندازند.

«شاه لیر» سرشار از تضادهای انسانی است: عشق و خیانت، قدرت و ضعف، بینایی و نابینایی—نه فقط در معنای جسمانی، بلکه در توان یا ناتوانی برای دیدن حقیقت. این نابینایی، که گاه داوطلبانه و گاه ناخواسته است، به‌سان زخمی پنهان، تمام مسیر تراژدی را شکل می‌دهد. شخصیت‌ها، هر یک در تلاش برای یافتن جایگاه خویش، به سوی تقدیری گام برمی‌دارند که از پیش در لایه‌های ناپیدای رفتارشان نهفته است.

این تراژدی، ریشه در روایت‌های کهن دارد، اما شکسپیر با افزودن ژرفای روانی و لحن انسانی، آن را به اثری جهان‌شمول بدل کرده است. او نه تنها حکایتی از یک پادشاه، بلکه تصویری از انسان در مواجهه با حقیقتِ گذر زمان و شکنندگی پیوندها را خلق می‌کند—تصویری که حتی قرن‌ها بعد نیز تازه و برانگیزاننده است.

تأثیر این شاهکار، از ادبیات فراتر رفته و هنرمندان بسیاری را به بازآفرینی آن واداشته است. یکی از درخشان‌ترین نمونه‌ها، فیلم «آشوب» (Ran) ساخته آکیرا کوروساوا است. کوروساوا، با جابه‌جایی داستان به ژاپن قرون وسطی، به جای سه دختر، سه پسر را محور روایت می‌گذارد، اما جوهره تراژدی را حفظ می‌کند: زوال اقتدار، گسستن پیوندهای خانوادگی، و فرو رفتن جهان در هرج‌ومرجی که از دل تصمیم‌های انسانی برمی‌خیزد. در «آشوب»، رنگ، سکوت و خشونت، زبان تازه‌ای می‌یابند تا همان اندوه و عظمت «شاه لیر» را در سیمای سرزمینی دیگر بازگو کنند.

«شاه لیر» و «آشوب»، هر یک به زبان خویش، یادآور می‌شوند که فروپاشی، تنها پایان یک پادشاهی نیست؛ گاه، آغاز نگاهی تازه است به ماهیت انسان، و به پرسشی کهنه: وقتی همه چیز از دست می‌رود، چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟

      

2

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/5/17 - 14:05

        
.
بیچارگان
فیودور داستایفسکی 
ترجمه خشایار دیهیمی 

.
آیا عشق می‌تواند در میان سیاهیِ روزمرگی زنده بماند؟

رمان بیچارگان اثر فئودور داستایفسکی، نخستین گام بلند او در دنیای ادبیات، داستانی است ساده و در عین حال عمیق، که نه با پیچیدگی‌های روایی، که با صداقتی دردناک و نگاهی انسانی به زندگی آدم‌هایی می‌پردازد که در حاشیه‌ی جامعه گم شده‌اند. این رمان، که در قالب نامه‌نگاری میان دو نفر روایت می‌شود، گفت‌وگویی است طولانی میان دو روح تنها؛ مردی چهل‌وچندساله، کارمندی فقیر و فراموش‌شده، و زنی جوان، بیست‌ساله، که هر دو در میان انبوه نامه‌هایشان جهانی می‌سازند فراسوی دیوارهای تنگ زندگی روزمره.  

ماکار، قهرمان مرد داستان، همچون بسیاری از شخصیت‌های داستایفسکی، انسانی است زخم‌خورده اما زنده، با رویاهایی کوچک و امیدهایی که گاه به اندازه‌ی یک نگاه گرم یا کلمه‌ای مهربان خلاصه می‌شود. او کارمندی دون‌پایه است، اما برخلاف شخصیتِ "آکاکی آکاکیویچ" در شنل گوگول، موجودی مضحک و تحقیرشده نیست؛ بلکه انسانی است با احساساتی رمانتیک که در دل فقر و تنهایی، همچون شمع می‌سوزد. در سوی دیگر نامه‌ها، واروارا، دختر جوانی است که با وجود سن کم، رنجی فراتر از سال‌های زندگی را بر دوش می‌کشد. رابطه‌ی این دو، در میان واژه‌ها و سطرهای نامه‌هایشان، چیزی میان عشق، دوستی، و نیاز به مونسی است که دنیای بیرون به آنها نداده است.  

داستایفسکی در بیچارگان، پیش از آنکه به ژرف‌کاوی‌های روانشناختیِ آثار بعدی‌اش برسد، با نگاهی سرشار از همدردی به زندگی مردم ساده و فرودست می‌پرد. او فقر را نه به عنوان موضوعی برای ترحم، که به عنوان واقعیتی تلخ و گاه ظالمانه به تصویر می‌کشد که آدم‌ها در دل آن، باز هم می‌خندند، امید می‌بندند، و گاه شکست می‌خورند. نامه‌های ماکار و واروارا، پر از جزئیاتی کوچک و به ظاهر پیش‌پاافتاده است، اما همین جزئیات است که زندگی آنها را می‌سازد؛ گاه با شور و شوقی کودکانه و گاه با یأسی که در سکوت فرو خورده می‌شود.  

زبان داستان، ساده و بی‌تکلف است، اما در همین سادگی، زیبایی‌ای شاعرانه نهفته؛ گویی هر نامه، نفس‌نفسی است که از دل تاریکی به سوی نور فرستاده می‌شود. داستایفسکی در این اثر، هنوز به اوج پختگی سبکی خود نرسیده، اما همان صدای منحصربه‌فردش، همان دغدغه‌ی انسان‌های گمنام و رنج‌کشیده، از همان آغاز در کارش شنیده می‌شود. 

خواندن این داستان پر سوز و گداز را به شما پیشنهاد می‌کنم.

در پناه خرد
      

5

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/5/10 - 05:38

        .
اعتراف
لف/لئو تالستوی
ترجمه آبتین گلکار

.

گویی همیشه آدم اثرپذیری بوده‌ام. اخیراً خواندنِ مقاله‌های آیزایا برلین مرا به این فکر انداخت که چرا تالستوی را "روباهی  خطاب‌ می‌کرد که می‌خواهد خارپشت باشد"—انسانِ چندوجهی‌ای که در پی یافتنِ حقیقتی یگانه است. شاید همین تضاد باشد که مرا به سمتِ اعتراف او کشانده؛ کتابی که نه توبه‌نامه‌ای مذهبی است، نه زندگینامه‌ای خودستایانه، بلکه روایتی است از جست‌وجوی بی‌امانِ مردی که یک‌باره همه‌چیز را زیر سؤال برد. 

تالستوی، همان کسی که ثروتش را نه در عیاشی، که در آموزشِ روستاییان و اصلاحاتِ اجتماعی صرف کرد، همانی که جنگ و صلح و آناکارنینا را نوشت، ناگهان در میانسالی، به نقل از وی، به تدریج و خرد خرد به سوی آشوب و دلهره‌ای فرو می‌غلتد و می‌پرسد: "چرا زندگی می‌کنم؟" این پرسش، آغازِ چرخشی است که او را از ادبیاتِ صرف به فلسفه‌ای شخصی و خشن می‌کشاند؛ فلسفه‌ای که در مرگ ایوان ایلیچ و رستاخیز و دیگر آثار متاخر او تجلی می‌یابد و در اعتراف بی‌پرده روایت می‌شود. 

در این کتاب، تالستوی از کودکی‌اش می‌گوید، از جوانیِ پرشور و گاه احمقانه‌اش، از نویسنده شدن و ازدواج، و از آن لحظه‌ی هولناک که همه‌ی اینها را پوچ می‌یابد. او با طنزی تلخ به خودش می‌خندد، گاه از بلاهت‌هایش شرمسار می‌شود، اما هرگز خود را قربانیِ نمایشِ گناه نمی‌کند. اینجا نه توبه است، نه ندامت—فقط حقیقت‌جوییِ بی‌رحمانه‌ای وجود دارد که برلین به آن اشاره می‌کند. 

خواندن آن به توصیفی برای من همچو مشاهده جراحی روح بود. قلم زیبنده تالستوی و نثر بی‌نظیرش این جستجو و سفر اکتشافی وی را، خواندنی کرده بود. این متن نیز از اثرپذیری‌ام نسبت به سخنان تالستوی نشأت و نشانه داشت. 
خواندن آثار تالستوی را به آنها که حقیقت‌جویی را محترم می‌شمارند پیشنهاد می‌کتم.

در پناه خرد
.
.
.

پی‌نوشت: گویا سنت اعتراف برای پاک شدن و رها شدن از هرآنچه آدمی پنهان می‌کند و یا به دیگر نوع آن را در میان دیگران بروز می‌داده، و یا واقع‌بینی نسبت به عملکرد و باورهای خود در سنت مسیحی و غربی بدعت بوده. در پیشگاه پدر و روحانی کلیسا و یا مخاطبان.

پی‌نوشت دوم: باید از چاپ و ویراست خوب نشر گمان و ترجمه نسبتا خوب آقای گلکار قدردانی کرد.
      

7

        آیا تا به حال به این اندیشیده‌اید که چگونه اندیشه‌های یک ملت می‌توانند در بزنگاه‌های تاریخی، سرنوشت یک جامعه را دگرگون کنند؟ 

.
آیزایا برلین، فیلسوف و مورخ برجسته قرن بیستم، با ذهن تیزبین و قلم توانمندش، ما را به سفری در دل تاریخ اندیشه‌های روسیه دعوت می‌کند. او که به خاطر تحلیل‌های عمیقش در باب آزادی و پلورالیسم شهره است، با نگاهی ژرف به پیچیدگی‌های فکری و فرهنگی، آثاری خلق کرده که همچنان الهام‌بخش اندیشمندان و خوانندگان در سراسر جهان است. کتاب «متفکران روس»، عصاره سی سال پژوهش بی‌وقفه برلین در تاریخ تحولات فکری، اجتماعی، سیاسی و ادبی روسیه، دریچه‌ای است به سوی فهم عمیق‌تر این سرزمین پهناور و پرتلاطم.
«متفکران روس» مجموعه‌ای از شش مقاله‌ است که هر یک به‌گونه‌ای استادانه، برشی از تاریخ پرفرازونشیب اندیشه در روسیه قرن نوزدهم را به تصویر می‌کشد. برلین با ظرافتی کم‌نظیر، خواننده را به سال 1848 می‌برد، جایی که شکست آرمان‌های لیبرال در فرانسه، امواجی از ناامیدی و بازاندیشی را در میان متفکران روس برانگیخت. او با نگاهی موشکافانه، اوضاع سیاسی و فکری این دوره را کالبدشکافی می‌کند و نشان می‌دهد چگونه این شکست، بذرهای تحولات فکری بعدی را در خاک روسیه کاشت. در مقاله‌ای دیگر، با عنوان «خارپشت و روباه»، برلین به سراغ لئو تالستوی می‌رود و با الهام از تمثیلی یونانی، دوگانگی‌های فلسفی این نویسنده بزرگ را با دقتی حیرت‌انگیز تحلیل می‌کند. این مقاله نه‌تنها نگاهی نو به تالستوی می‌اندازد، بلکه پرسش‌هایی بنیادین درباره ماهیت هنر و حقیقت را پیش روی خواننده قرار می‌دهد.
برلین در مقاله «یک دهه ممتاز»، به تولد طبقه روشنفکران روس می‌پردازد و تأثیر رومانتیسم آلمانی را بر اندیشه‌هایشان بررسی می‌کند. او با معرفی چهره‌هایی چون بلینسکی و هرتسن، نشان می‌دهد چگونه این متفکران در پی یافتن هویتی ملی و فکری برای روسیه بودند. این مقاله، با شرح چهار بخش منسجم، خواننده را به عمق بحث‌های پرشور آن دوران می‌برد و تأثیرات متقابل فرهنگ‌های اروپایی و روسی را به زیبایی ترسیم می‌کند. در ادامه، مقاله «جنبش مردمی و ناردونیک» به کاوش در ریشه‌های پوپولیسم روس و آرمان‌های ناردونیک‌ها می‌پردازد، جریانی که در پی پیوند با توده‌های روستایی، رویای جامعه‌ای عادلانه را در سر می‌پروراند. برلین با قلمی روان و گیرا، این جنبش را نه‌تنها به‌عنوان یک پدیده تاریخی، بلکه به‌مثابه نیرویی زنده و پویا معرفی می‌کند.
دو مقاله پایانی کتاب، «تالستوی و روشن‌اندیشی» و «پدران و فرزندان»، هر یک به‌نوبه خود شاهکارهایی در نقد ادبی و فکری‌اند. در اولی، برلین به کشمکش‌های درونی تالستوی با ایده‌های عصر روشنگری می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه این نویسنده بزرگ، میان عقل و احساس، در جست‌وجوی حقیقتی برتر بود. در مقاله دوم، با نقدی بر رمان «پدران و فرزندان» تورگنیف، برلین شکاف نسلی میان سنت‌گرایان و نوگرایان را با دقتی بی‌مانند بررسی می‌کند. این مقاله نه‌تنها اثری ادبی را تحلیل می‌کند، بلکه آیینه‌ای است در برابر جامعه‌ای که در آستانه تحولات عظیم قرار داشت.
آنچه «متفکران روس» را اثری بی‌بدیل می‌سازد، توانایی برلین در پیوند دادن اندیشه‌های فلسفی با واقعیت‌های تاریخی و ادبی است. او با زبانی شیوا و نثری که گاه شاعرانه و گاه طنزآمیز است، خواننده را به تأمل در پرسش‌های بزرگ بشری دعوت می‌کند: آزادی چیست؟ هویت ملی چگونه شکل می‌گیرد؟ و هنر چه نقشی در این میان ایفا می‌کند؟ این کتاب نه‌تنها برای علاقه‌مندان به تاریخ و ادبیات روسیه، بلکه برای هر که در پی فهم عمیق‌تر انسان و جامعه است، گنجینه‌ای است بی‌پایان.


ای کاش سال‌ها پیش از این، این کتاب را می‌خواندن تا به بسیاری افراد معرفی کنم و یا در فهم خود از ادبیات و جامعه روسیه می‌افزودم. هرچند در حال حاضر با خواندنش خرسند شدم.

در پناه خرد.
      

8

        رودین

نوشته ایوان تورگنیف
ترجمه محمد هادی شفیعی‌ها
.

[…همراه با ناتوانی در برابر حکومت استبداد و بلاهت و فساد، تخیل و احساس اخلاقی محبوس را در تنها مجرایی که سانسور هنوز آن را کاملاً نبسته بود – یعنی ادبیات و هنر – جاری می‌ساخت. این است دلیل آن حقیقت معروف که در روسیه متفکران اجتماعی و سیاسی شاعر و داستان‌نویس می‌شدند، و نویسندگان خلق غالباً به مسائل اجتماعی می‌پرداختند. در استبداد مطلق، هر اعتراضی برخلاف نهادهای موجود، قطع نظر از این که ریشه و غرض آن چه باشد، به‌خودی خود یک عمل سیاسی است. در نتیجه ادبیات به‌صورت نبردگاهی درآمد که دعواهای اجتماعی و سیاسی مهم در آن جریان می‌یافت. مسائل ادبی یا زیبایی‌شناسی که در زادگاه خود ـ فرانسه و آلمان ـ در محافل دانشگاهی و هنری محدود می‌ماند، در روسیه به مسائل شخصی و اجتماعی مبدل شد، و یک نسل تمام از جوانان درس خوانده‌ای که در وهله اول توجه خاصی به نقش ادبیات و هنر نداشتند، فکر و ذکرشان منحصر به این مسائل شد. 

نقل از  متفکران روس
آیزایا برلین
صفحه ۳۹۶

.
.

رودین، یکی از مهم‌ترین آثار ایوان تورگنیف در طی دهه ۱۸۵۰، رمانی است که همچون آینه‌ای شفاف، روح پرتلاطم روشنفکران روسیه‌ی قرن نوزدهم را بازمی‌تاباند.

رودین، روشنفکری سیّار و سخنوری جذّاب، در میانه‌ی مهمانی‌ای اشرافی در خانه‌ی ثروتمندی به نام داریا میخاییلونا ظاهر می‌شود. با نطق‌های آتشین و ایده‌های انقلابی‌اش، به سرعت توجه مهمانان—از جمله ناتالیا، دختر جوان و آرمان‌خواه خانه—را جلب می‌کند. 

 این اثر، که نخستین رمان بلند تورگنیف محسوب می‌شود، نه‌تنها از نظر سبکی نمونه‌ای درخشان از نثر روان و چندلایه‌ی اوست، بلکه از منظر تحلیل روان‌شناختی و اجتماعی نیز اثری ماندگار به شمار می‌آید. 

 تورگنیف، با ظرافتی کم‌نظیر، تضاد میان اندیشه و عمل را در شخصیت او به تصویر می‌کشد؛ 

 به‌قول فردوسی، دو صد گفته چون نیم کردار نیست. 

فضای حاکم بر رمان، همچون دیگر آثار تورگنیف و روسیه در دوران گذار از سنت به مدرنیته، آکنده از همان پرسش ازلی و ابدی وارثان زمین است: چه باید کرد؟—پرسشی که نسلی از روشنفکران روس را به تکاپو واداشته بود.

نویسنده در این رمان، بی‌آنکه به قضاوتی صریح دست بزند، جامعه‌ی روسیه را در آستانه‌ی تحولات بزرگ ترسیم می‌کند. رودین، با تمام جذبه‌ی فکری‌اش، در میانه‌ی میدان نبرد میان آرمان‌گرایی و واقع‌گرایی گرفتار است. 


زیبایی این رمان در همین است که—برخلاف برخی آثار هم‌عصرش—نه قهرمان را به‌کلی تقدیس می‌کند و نه یکسره محکوم. رودین، با تمام ضعف‌ها و نیروهایش، انسانی است زمینی، درگیر تناقض‌های جهان مدرن.


پرسش شخصی من این است: آیا مشکل از کم‌همتی بود یا از شخصیتی که هرگز به‌طور کامل شکل نگرفت؟ آیا می‌توان با هویتی متزلزل و چندپاره، اراده‌ای استوار ساخت؟



در فضای استبداد زده روسیه و زیر بار مصائب  
پی در پی، آیا شخصیت‌_ یا بهتر است بگوییم هویت_  
فرصت و امکان رشد می‌یابد؟  

شاید بتوان آهی کشید و به رنج‌های تسلی ناپذیر  
خویش از دور و با ترس نگریست، بی آنکه به آن‌ها  
نزدیک شویم. می‌توان خود را قربانی شرایط، تقدیر و  
جهان پنداشت و در میان طوفانی سهمگین، که همه‌ی  
ما کشتی‌شکستگان آنیم، گم‌گشته و شایسته‌ی ترحم  
باشیم. اما پایان داستان، افقی تازه بر کلیت اثر می‌گشاید.
و این نشان دهنده‌ی چیره‌دستی تورگنیف است که در  
درک مخاطب از داستان دخیل می‌شود. پاسخ تورگنیف چیست؟ او پاسخ را در پیوندهای انسانی و پناه‌آوردن  
به یکدیگر می‌جوید. پس راه‌گشایی هست و ناامیدی  
حاکم نیست؛ نه در این روایت، و نه در استغاثه‌ی 
حضرت حافظ به باد شرطه.  

در پناه خرد
      

7

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/4/27 - 19:50

        میشل فوکو در «مراقبت و تنبیه» ما را به سفری در دل تاریخ می‌برد؛ سفری که از میدان‌های اعدام قرن هجدهم با نمایش‌های خونین و خشونت‌بار آغاز می‌شود و به راهروهای سرد و منظم زندان‌های مدرن، مدارس و بیمارستان‌ها می‌رسد. این کتاب، که یکی از تأثیرگذارترین آثار فوکو است، نه‌تنها روایتی از تحول مجازات در غرب ارائه می‌دهد، بلکه با نگاهی تیزبین به ما نشان می‌دهد که چگونه قدرت در جامعه‌ی مدرن از شمشیر و دار به نظارت نامرئی و هنجارسازی روزمره تغییر شکل داده است. فوکو با قلمی گیرا و تحلیلی عمیق، از ما دعوت می‌کند تا پشت پرده‌ی نهادهای به‌ظاهر انسانی را ببینیم و بپرسیم: آیا این تغییرات ما را آزادتر کرده‌اند یا تنها زنجیرهایمان را نامرئی‌تر؟
فوکو داستانش را با تصاویری تکان‌دهنده از مجازات‌های عمومی در دوران پیشامدرن آغاز می‌کند؛ جایی که بدن مجرم صحنه‌ای برای نمایش قدرت حاکم بود. اما با ورود به قرن هجدهم و پس از انقلاب فرانسه، این صحنه‌های خونین جای خود را به چیزی پیچیده‌تر دادند: نظام‌های انضباطی که به‌جای تنبیه بدن، ذهن و روان افراد را هدف قرار می‌دادند. زندان‌ها، مدارس، بیمارستان‌ها و تیمارستان‌ها به ابزارهایی برای کنترل و شکل‌دادن به رفتارها تبدیل شدند. فوکو این فرآیند را «تمرکززدایی از مجازات» می‌نامد؛ قدرتی که دیگر در کاخ‌ها و میدان‌ها فریاد نمی‌زند، بلکه در سکوت و از طریق نظارت روزمره، در تاروپود زندگی ما نفوذ می‌کند. او مفهوم «قدرت انضباطی» را معرفی می‌کند، قدرتی که نه‌تنها سرکوب می‌کند، بلکه مولد است؛ هویت‌هایی مانند «مجرم» یا «دیوانه» را می‌سازد و از طریق دانش‌هایی مثل جرم‌شناسی و روانشناسی، مرزهای هنجار و غیرهنجار را ترسیم می‌کند. این ایده که حتی هویت‌های ما برساخته‌ی روابط قدرت هستند، خواننده را به فکر فرو می‌برد: آیا ما واقعاً خودمان هستیم یا محصول نظامی از هنجارها؟
آنچه «مراقبت و تنبیه» را از یک کتاب تاریخی متمایز می‌کند، پیوند عمیقی است که فوکو بین قدرت و دانش برقرار می‌سازد. او نشان می‌دهد که دانش‌هایی مانند روانپزشکی یا جرم‌شناسی نه‌فقط برای فهم جهان، بلکه برای کنترل آن به کار گرفته شده‌اند. برای مثال، مفهوم «جنایتکار» یا «دیوانه» در هر دوره به شکلی متفاوت تعریف شده، نه به‌خاطر پیشرفت علم، بلکه به‌خاطر نیازهای نظام‌های قدرت. فوکو استدلال می‌کند که زندان‌های مدرن، که قرار بود جایگزینی انسانی برای مجازات‌های بدنی باشند، در واقع به ماشین‌هایی برای تولید «سوژه‌های مطیع» تبدیل شدند. او این فرآیند را «تطبیق‌پذیری» می‌نامد؛ جایی که ما، اغلب ناخودآگاه، هنجارهای اجتماعی را درونی می‌کنیم و خود را با آن‌ها هماهنگ می‌سازیم. این نگاه فوکو به ما یادآوری می‌کند که حتی نهادهای به‌ظاهر خیرخواهانه می‌توانند ابزارهایی برای سلطه باشند، و این پرسش را در ذهنمان بیدار می‌کند که آیا اصلاح و پیشرفت همیشه به معنای آزادی است؟
فوکو اما فقط یک تاریخ‌نگار یا جامعه‌شناس نیست؛ او فیلسوفی است که زندگی شخصی‌اش به اندازه‌ی آثارش پرشور و پرتناقض بود. تجربیات او—از مبارزه با هنجارهای محافظه‌کارانه‌ی جامعه‌ای که گرایش‌هایش را نمی‌پذیرفت تا بحران‌های روحی در جوانی—در «مراقبت و تنبیه» بازتاب یافته‌اند. او که خود را پیرو نیچه می‌دانست، معتقد بود فلسفه از دل تجربیات شخصی زاده می‌شود. این نگاه شخصی، کتاب را از یک تحلیل خشک به اثری زنده و پراحساس تبدیل کرده است. فوکو در زندگی‌اش به «تجربه‌های مرزی» علاقه داشت؛ لحظاتی که فرد از هنجارهای تحمیلی فراتر می‌رود و به دنبال حقیقتی ورای محدودیت‌های جامعه می‌گردد. این جست‌وجو در «مراقبت و تنبیه» نیز دیده می‌شود، جایی که او ما را وادار می‌کند تا به ریشه‌های پنهان هنجارها و نهادهایمان شک کنیم.
با این حال، فوکو بدون نقص نبود. منتقدانی مانند مارک لیلا معتقدند که او گاهی در تحلیل‌هایش به اسطوره‌سازی تاریخی گرایش داشت. برای مثال، تمرکز افراطی او بر زندان‌ها به‌عنوان نماد کنترل اجتماعی، گاه نقش این نهادها را در پاسخ به بی‌عدالتی‌های گذشته نادیده می‌گیرد. برخی نیز می‌گویند نگاه او به قدرت، که آن را همه‌جاگیر و تقریباً غیرقابل مقاومت می‌بیند، به نوعی پارانویای جمعی دامن می‌زند. اما همین تناقض‌ها فوکو را انسانی‌تر می‌کنند. او در سال‌های پایانی عمرش، در آثاری مانند «تاریخ تمایلات جنسی»، از «زیباشناسی وجود» سخن گفت؛ ایده‌ای که در آن افراد می‌توانند با انتخاب‌های شخصی، خود را از چنگ هنجارها رها کنند. این چرخش برای بسیاری غیرمنتظره بود: چگونه فیلسوفی که قدرت را در همه‌چیز می‌دید، ناگهان به آزادی فردی باور آورد؟ این تغییر، شاید نشان‌دهنده‌ی عمق جست‌وجوی فوکو برای یافتن معنا در جهانی پر از تناقض بود.
«مراقبت و تنبیه» تنها یک کتاب نیست؛ آینه‌ای است که ما را با خودمان روبه‌رو می‌کند. فوکو با نثری که هم دقیق است و هم پرشور، ما را به چالش می‌کشد تا نظم‌های اجتماعی امروزمان را زیر سؤال ببریم. آیا فناوری‌های نظارتی، آموزش‌هایمان یا حتی مفاهیم به‌ظاهر بدیهی مانند «نرمال» و «غیرنرمال» ما را آزادتر کرده‌اند یا تنها شکل جدیدی از کنترل هستند؟ او ما را دعوت می‌کند تا به جای پذیرش کورکورانه‌ی روایت‌های مسلط، به تاریکی‌های قدرت نگاه کنیم و از خود بپرسیم: حقیقت کجاست؟ این کتاب، با ایده‌های تکان‌دهنده و پرسش‌های بی‌پایانش، نه‌تنها برای دانشجویان فلسفه و جامعه‌شناسی، بلکه برای هر کسی که به ماهیت جامعه‌ی مدرن کنجکاو است، اثری ضروری است. فوکو، با تمام پیچیدگی‌ها و تناقض‌هایش، ما را به مرزهای اندیشه می‌کشاند و نشان می‌دهد که گاهی حقیقت در همان مرزها، در دل شک و پرسش، یافت می‌شود.


      

14

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

1404/4/11 - 10:24

        .
رسالت زیگموند فروید
نوشته اریش(اریک) فروم
ترجمه فرید جواهر کلام
.
.
.
آیا فروید را میشناسید؟
زیگموند فروید را پدر روانکاوی میدانند. میتوان او را یکی از تاثیرگذاران تمدن و فرهنگ بشر، پس از قرن بیستم، به حساب آورد.
نظریات و ایده های او که در پی سال ها مطالعه و تحقیق پیرامون ذهن بشر، ضمیر ناآگاه انسان(ناخودآگاه)، لیبیدوی ذهنی و تأثیرات کودکی در شکل گیری شخصیت بزرگسالی را اولین بار او به رسمیت رساند. .
پس از یک قرن که از دوره طلایی ظهور روانکاوی و ایجاد مکتب روانکاوی توسط فروید گذشته است، عده ای او را فاسد و عیاش و ساده لوح میدانند و عده ای نیز برخلاف دسته اول، او را نابغه ای بی عیب و کاست و لایق ستایش تصور میکنند.
.
.
اینجاست که باید از خود بپرسیم به راستی فروید که بود؟
.
"به نظر فروید خِرد تنها استعداد آدمی است که میتواند معمای هستی را حل کند یا دست کم از رنج زندگی انسان بکاهد.فروید بر این باور بود که خرد تنها وسیله ای است که میتوان با کمک آن معنای زندگی را فهمید، از توهمات در امان ماند، از قید اسارت قدرت هایی که مارا به زنجیر کشیده اند رهایی یافت و استقلال و آزادی را به دست آورد." (نقل از کتاب)
.
.
فروید شیفته خرد و حقیقت بود هرچند که معایبی شخصیتی داشت.
او بر خلاف ایرادی که بر نظریه های جنسی اش میگیرند، و خودش را محکوم به انحراف جنسی میکنند، هیچگاه شور جنسی شدیدی نداشت.
حتی باورش بر آن بود که انسان نخبه با سرکوب امیال و غرایز میتواند به اوج تجلی ذهنی و عقلانی برسد و تعالی یابد.

پس ترس او از تنهای چه میشود؟ و یا ترس از دست دادن؟
و یا چرا بروئر و یونگ و دیگر دوستانش را تا از خود دور میکرد و به دشمنی با آنان برمیخواست؟
چگونه شجاعت بیان حقایقی را پیدا کرد که کسی به هزینه ترد شدن از جامعه توانایی آن را به راحتی کسب نمیکند؟
.
.
برای پاسخ به اصلی ترین پرسش که "فروید به راستی که بود؟" و شناخت اساسی شخصیت و زندگی اش، این کتاب را به شما توصیه میکنم.
اریک فروم که روان شناسی مطرح در سطح بین المللی است که در این کتاب سعی دارد چهره ای انسانی به فروید بدهد و او را به ما، جدا از چهره ای شیطانی و یا فرشته گون" معرفی کند.
.
.
.
در پناه خرد.
.
.
پی نوشت: چه حس لذت بخش و مطبوعی است که شاهد فرو ریختن دیوار های ذهنی و به پایین کشیدن بت های مقدسی باشی که از چهره ها ساخته ای.
      

6

        .
فلسفه ترس
لارس اسوندسن
ترجمه خشایار دیهیمی

.

لارس اسوندسن، فیلسوف نروژی و استاد دانشگاه برگن، در کتاب «فلسفه ترس» به کالبدشکافی یکی از بنیادی‌ترین تجربه‌های انسانی می‌پردازد: ترس. او با نگاهی میان‌رشته‌ای که فلسفه، روانشناسی، جامعه‌شناسی و حتی هنر را درمی‌نوردد، نشان می‌دهد چگونه ترس از یک پاسخ طبیعی به تهدیدهای بیرونی، به عنصری ساختاری در فرهنگ مدرن تبدیل شده است. اسوندسن با قلمی روشن و مثال‌هایی ملموس، از ترس‌های فردی تا ترس‌های جمعی را واکاوی می‌کند؛ از هراس‌های روزمره تا وحشت از تروریسم، از اضطراب‌های ناشی از فناوری تا ترس از آینده. 

این کتاب نه تنها به ریشه‌های ترس می‌پردازد، بلکه تأثیر آن را بر روابط انسانی، سیاست و حتی هنر بررسی می‌کند. اسوندسن استدلال می‌کند که ترس، وقتی به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل شود، آزادی و اعتماد را تحلیل می‌برد. او با اشاره به «محافظه‌کاری ترس»، نشان می‌دهد چگونه جوامع مدرن، با اغراق در خطرها، شهروندان را به موجوداتی منفعل و محتاط تبدیل می‌کنند. اما کتاب در نهایت، راه‌حلی امیدوارکننده پیش می‌گذارد: تقویت «خوشبینی انسانی» و اعتماد متأملانه به جای تسلیم در برابر فرهنگ وحشت. 

«فلسفه ترس» کتابی است برای عصر ما؛ عصری که در آن ترس‌ها گاه واقعی و گاه ساختگی، زندگی روزمره را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. اسوندسن با ترکیب دقت فلسفی و نثری روان، خواننده را به تأملی عمیق درباره ماهیت ترس و راه‌های غلبه بر آن دعوت می‌کند. این اثر نه تنها برای علاقه‌مندان به فلسفه، که برای هر کسی که دغدغه درک جهان پیچیده امروز را دارد، جذاب و الهام‌بخش خواهد بود. ترجمه روان خشایار دیهیمی نیز به فارسی‌زبانان امکان می‌دهد تا به‌راحتی با این اثر ارتباط برقرار کنند و از آن بهره ببرند.

اسوندسن، با مهارتی کم‌نظیر، نشان می‌دهد که چگونه ترس—از یک غریزه طبیعی برای بقا—تبدیل به ابزاری سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی شده است؛ ابزاری که گاه ما را از درون می‌خورد و روابط انسانی را تخریب می‌کند. 

اما این کتاب فقط یک تحلیل خشک فلسفی نیست. اسوندسن، با مثال‌هایی از سینما، ادبیات و زندگی روزمره، به ما یادآوری می‌کند که ترس‌های ما چقدر با امید گره خورده‌اند. او از «خوشبینی انسانی» دفاع می‌کند؛ خوشبینی‌ای که نه ساده‌لوحانه، بلکه آگاهانه و مبتنی بر اعتماد است. این کتاب به ما می‌آموزد که چگونه در جهانی پر از خطرهای واقعی و ساختگی، راهی برای زیستن آزادانه و معنادار پیدا کنیم. 

در پناه خرد
      

3

        انقلاب یا اصلاح

هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹)، از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و نظریه‌پرداز «چپ نو»، در کتاب‌هایی مانند «انسان تک‌بعدی» به نقد نظام سرمایه‌داری پرداخت. او با الهام از مارکس و فروید، معتقد بود جامعه صنعتی مدرن با ایجاد «آگاهی کاذب» و مصرفگرایی، انسان‌ها را به موجوداتی مطیع تبدیل کرده است. از دید مارکوزه، رهایی واقعی تنها از طریق انقلابی رادیکال علیه ساختارهای موجود ممکن است؛ انقلابی که نه فقط اقتصاد، که فرهنگ و روان‌شناسی جامعه را دگرگون کند. او در دهه ۱۹۶۰ به نماد جنبش‌های دانشجویی و اعتراضی تبدیل شد و اندیشه‌هایش در بستر جنگ سرد، بازتاب گسترده‌ای یافت.  

در مقابل، کارل پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴)، فیلسوف لیبرال اتریشی-بریتانیایی، در کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» از اصلاحات تدریجی در چارچوب دموکراسی پارلمانی دفاع کرد. پوپر که به «خردگرایی انتقادی» معتقد بود، هرگونه انقلاب را خطرناک می‌دانست؛ چرا که معتقد بود به دیکتاتوری و خشونت می‌انجامد. او با تأکید بر «مهندسی اجتماعی تکه‌تکه»، پیشنهاد می‌کرد تغییرات باید گام‌به‌گام و با آزمون‌وخطا انجام شود تا از پیامدهای ناخواسته جلوگیری شود. پوپر اگرچه در آلمان کمتر شناخته شده بود، اما در جهان انگلیسی‌زبان به عنوان یکی از مدافعان اصلی لیبرال‌دموکراسی مدرن مورد احترام بود.  

 
کتاب انقلاب یا اصلاح حاصل گفت‌وگوی غیرمستقیم این دو اندیشمند است که در سال ۱۹۶۹ توسط رادیو باواریا ترتیب داده شد. مارکوزه و پوپر هرگز به صورت رودررو باهم بحث نکردند، اما پاسخ‌های جداگانه آن‌ها به پرسش‌های مشترک، تقابل جذابی میان سوسیالیسم انقلابی و لیبرالیسم اصلاح‌طلب ایجاد کرد. این کتاب نه فقط مناظره‌ای فلسفی، که بازتابی از تنش‌های سیاسی دهه ۱۹۶۰ است؛ زمانی که جنبش‌های دانشجویی در اروپا و آمریکا خواستار تغییرات رادیکال بودند و جریان‌های محافظه‌کار بر ثبات و تدریجی‌گرایی تأکید داشتند.  

 
رادیو باواریا با ارسال نامه‌های متعدد به مارکوزه در کالیفرنیا و پوپر در انگلیس، آن‌ها را متقاعد کرد تا در این پروژه شرکت کنند. مارکوزه که در خانه‌ای ساده در «لا هویا» زندگی می‌کرد، با وجود سن بالا، به‌راحتی با رسانه ارتباط برقرار کرد، حال آنکه پوپر به دلیل بیماری، از حضور فیزیکی در استودیو اجتناب ورزید. کتاب حاضر، متن ویرایش‌شده این مصاحبه‌ها را همراه با مقدمه‌ای تحلیلی درباره زمینه‌های تاریخی این بحث ارائه می‌دهد. فصل‌های کتاب به موضوعاتی مانند «نقش خشونت در تغییر اجتماعی»، «آزادی در برابر عدالت»، و «نقش روشنفکران در سیاست» می‌پردازد و خواننده را به مقایسه دو دیدگاه وادار می‌کند.  
  
اگرچه این مناظره پنج دهه پیش انجام شد، پرسش‌های آن هنوز به‌قوت خود باقی است: آیا تغییرات بزرگ اجتماعی نیازمند شکستن ساختارهای موجود است؟ یا باید از مسیرهای مسالمت‌آمیز و قانونی عبور کرد؟ کتاب *انقلاب یا اصلاح* نه فقط برای علاقه‌مندان به فلسفه سیاسی، که برای تحلیلگران امروزی نیز آموزنده است؛ به ویژه در دورانی که جنبش‌هایی مانند «اشغال وال استریت» یا «اعتراضات آب و هوایی» بار دیگر این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا نظام‌های موجود قابلیت اصلاح دارند یا باید از بنیاد دگرگون شوند. این اثر به ما یادآوری می‌کند که تقابل میان رادیکالیسم و اصلاح‌طلبی، یکی از اساسی‌ترین بحث‌های تاریخ اندیشه است.  

نثر کتاب به دلیل ماهیت گفت‌وگومحور، روان و همه‌فهم است. کتاب با وجود اختلاف نظرهای عمیق، فضایی محترمانه دارد و نمونه‌ای از مناظره‌های فکری بالغ را به نمایش می‌گذارد.  

 
انقلاب یا اصلاح کتابی است که خواننده را به چالش می‌کشد تا موضع خود را در قبال یکی از کهن‌ترین پرسش‌های فلسفه سیاسی مشخص کند: تغییر یا ثبات؟ تخریب یا احیا؟ این اثر نه فقط سندی تاریخی، که آینه‌ای برای بازتاب اندیشه‌های امروز ماست.
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.