شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

23 ساعت پیش

        
.
بیچارگان
فیودور داستایفسکی 
ترجمه خشایار دیهیمی 

.
آیا عشق می‌تواند در میان سیاهیِ روزمرگی زنده بماند؟

رمان بیچارگان اثر فئودور داستایفسکی، نخستین گام بلند او در دنیای ادبیات، داستانی است ساده و در عین حال عمیق، که نه با پیچیدگی‌های روایی، که با صداقتی دردناک و نگاهی انسانی به زندگی آدم‌هایی می‌پردازد که در حاشیه‌ی جامعه گم شده‌اند. این رمان، که در قالب نامه‌نگاری میان دو نفر روایت می‌شود، گفت‌وگویی است طولانی میان دو روح تنها؛ مردی چهل‌وچندساله، کارمندی فقیر و فراموش‌شده، و زنی جوان، بیست‌ساله، که هر دو در میان انبوه نامه‌هایشان جهانی می‌سازند فراسوی دیوارهای تنگ زندگی روزمره.  

ماکار، قهرمان مرد داستان، همچون بسیاری از شخصیت‌های داستایفسکی، انسانی است زخم‌خورده اما زنده، با رویاهایی کوچک و امیدهایی که گاه به اندازه‌ی یک نگاه گرم یا کلمه‌ای مهربان خلاصه می‌شود. او کارمندی دون‌پایه است، اما برخلاف شخصیتِ "آکاکی آکاکیویچ" در شنل گوگول، موجودی مضحک و تحقیرشده نیست؛ بلکه انسانی است با احساساتی رمانتیک که در دل فقر و تنهایی، همچون شمع می‌سوزد. در سوی دیگر نامه‌ها، واروارا، دختر جوانی است که با وجود سن کم، رنجی فراتر از سال‌های زندگی را بر دوش می‌کشد. رابطه‌ی این دو، در میان واژه‌ها و سطرهای نامه‌هایشان، چیزی میان عشق، دوستی، و نیاز به مونسی است که دنیای بیرون به آنها نداده است.  

داستایفسکی در بیچارگان، پیش از آنکه به ژرف‌کاوی‌های روانشناختیِ آثار بعدی‌اش برسد، با نگاهی سرشار از همدردی به زندگی مردم ساده و فرودست می‌پرد. او فقر را نه به عنوان موضوعی برای ترحم، که به عنوان واقعیتی تلخ و گاه ظالمانه به تصویر می‌کشد که آدم‌ها در دل آن، باز هم می‌خندند، امید می‌بندند، و گاه شکست می‌خورند. نامه‌های ماکار و واروارا، پر از جزئیاتی کوچک و به ظاهر پیش‌پاافتاده است، اما همین جزئیات است که زندگی آنها را می‌سازد؛ گاه با شور و شوقی کودکانه و گاه با یأسی که در سکوت فرو خورده می‌شود.  

زبان داستان، ساده و بی‌تکلف است، اما در همین سادگی، زیبایی‌ای شاعرانه نهفته؛ گویی هر نامه، نفس‌نفسی است که از دل تاریکی به سوی نور فرستاده می‌شود. داستایفسکی در این اثر، هنوز به اوج پختگی سبکی خود نرسیده، اما همان صدای منحصربه‌فردش، همان دغدغه‌ی انسان‌های گمنام و رنج‌کشیده، از همان آغاز در کارش شنیده می‌شود. 

خواندن این داستان پر سوز و گداز را به شما پیشنهاد می‌کنم.

در پناه خرد
      

1

نفیسه سلطانی

نفیسه سلطانی

23 ساعت پیش

        داستان 4 کارمند یک اداره است به نام های لتی، مارسیا، نورمن و ادوین که توی اون اداره تو یه اتاق کار میکنن. این چهار نفر تنها زندگی می کنن و دارن به دوران بازنشستگی نزدیکتر میشن، دو نفرشون هم در اواسط داستان بازنشسته میشن. موضوعی که ذهنشون رو درگیر کرده اینه که تا امروز نصف روز با کارکردن می گذشت و بعد برمیگشتن خونه تا استراحت کنن اما بعد از بازنشستگی (که روز به روز بهش نزدیکتر میشن) زندگیشونو چطور باید بگذرونن؟
تو این کتاب شما قراره از چند ماه از زندگی یکنواخت چهار کارمند میانسال (یا شاید حتی پا به سن گذاشته) بخونید. از ابتدا تا انتهای داستان جز یک مورد اتفاق خاصی نمیفته همچین انتظاری ام نداشتم ازش. داستان چهار نفر آدم معمولی مثل من چقدر اتفاق خاص و غیر منتظره و جالب می تونه داشته باشه؟ پس شما هم اگر خواستید این کتاب رو بخونید با چنین انتظاری سراغش نرید.
نمی تونم به زندگی این چهار نفر کسل کننده بگم چون واقعا زندگی نود درصد ما هیجان انگیز تر از زندگی اونا نیست و به احتمال زیاد هر کدوم از ما که به این سن برسیم زندگیمون همینطوری یا نهایتا فقط کمی متفاوت تر خواهد بود.
کتابی نبود که بگم ازش لذت بردم، به کسی ام پیشنهاد نمی کنم؛ اما پشیمون نیستم از خوندمش. به خاطر این که اولین کتابی بود که زندگی و مشکلات و دغدغه های زندگی رو از دید افرادی مثل لتی، مارسیا، ادوین و نورمن می دیدم. معمولا هیچکس هیچوقت در مورد اینکه افرادی با این سن و سال و چنین شرایطی زندگیشون رو چطور میگذرونن کنجکاو نمیشن (یکیش خود من) مگر اینکه اتفاقی کتابی رو بدون اینکه بدونن موضوعش چیه انتخاب کنن و اون کتاب به این موضوع پرداخته باشه (مثل خود من)
      

2

        از رمان‌ها و داستان‌هایی که واگویه‌ها و شرح احساسات درونی آدم‌ها هستن خوشم میاد. اگر نویسنده موفق بشه حس و افکار رو به خوبی منتقل کنه، نوشته‌ای تمیز و اساسا انسانی می‌خونیم که دراماتیزه شده. 
این رمان هم شرح احساسات سه شخصیت در لهستان زمان جنگ جهانی اوله. ماریا، همسرش گریگوری و وارونتسوف دکتری که هم‌دانشگاهی و هم‌کار ماریای پرستار در بیمارستان بوده و عاشقش بوده.
داستان با زاویه دید دانای کل وقایعی رو به این سه نفر می‌گذره تعریف می‌کنه. از عشق انرژی‌بخش ماریا به گریشا میگه و حسرتی که وارونتسوف می‌کشه. ماریا که از عشق خودش مطمئنه با بلایی که تو جنگ سر گریگوری میاد و جانباز میشه مدتی دچار بیزاری از اون میشه. اون‌ حتی جرات نداره از حس و حالش برای نزدیک‌ترین آدمها بگه مبادا محکوم بشه به بی‌عاطفگی و بی‌مسئولیتی. فقط وارونتسوف در جریان این حش و حال هست و حتی بهش پیشنهاد میده که گریشا رو رها کنه و با اون بره برای زندگی‌ای جدید.
تا اینجا داستان خیلی خوب تلخی‌های جنگ، سختی‌های زندگی کردن در دوران جنگی و تضادهای منافع جمعی و فردی رو نشون میده. البته گاهی زیاده‌گویی هم داره. اما از بعد این دو راهی به شتاب میفته و تغییر ماریا و تصمیم نهاییش خیلی سریع اتفاق میفته طوری که کمی عجیب و بی‌پشتوانه به نظر میاد. 

در کل سوژه خوبی بود، برای افراد مختلف بسته به تجربه زیسته‌شون می‌تونه درک و برداشت‌های مختلفی در پی داشته باشه و اگر حوصله یه داستان پر حرف رو داشته باشین، عاشقانه ملایمی است با پایان خوش.
      

3

🤸 Misaroww

🤸 Misaroww

23 ساعت پیش

        از همان صفحه‌های اول، کتاب مرا وسط روزمرگی‌هایم نشاند؛ جایی که اتفاق خاصی نمی‌افتد، اما همه‌چیز زنده است. روایتش مثل دست گرمی بود که بی‌صدا روی شانه‌ام می‌نشست و یادم می‌آورد: قرار نیست منتظر لحظه‌ای استثنایی بمانم تا زندگی کنم؛ زندگی همین دم‌های کوچک و معمولی است که گاهی نادیده می‌گیرم.

انیس لودیگ در توصیف صحنه‌ها بی‌نهایت دقیق و مینیمال عمل می‌کند؛ نه اضافه می‌گوید و نه بیهوده شلوغ می‌کند. کلماتش همان‌قدر حساب‌شده‌اند که قاب‌بندی‌های آرام و شاعرانه‌ی فیلم‌های کم‌دیالوگ ژاپنی. جملات کوتاه، مکث‌ها، و تصویرسازی‌های بی‌شتابش کاری می‌کند که خودم را وسط همان کادرهای زیبایی حس کنم که از اتفاقات کوچک روزمره ساخته شده‌اند.

بخش سفر با یک غریبه و اعتماد کردن به او، از آن قسمت‌هایی بود که عمیقاً با من ماند. من هم مثل ژولی و لولو، انگار پا به آن سفر گذاشته بودم، با هر قدمشان هوا را نفس می‌کشیدم و بهترین سفر عمرم را تجربه می‌کردم.

شاید این کتاب شخصیت‌های زیادی نداشته باشد، اما همان چند نفر، آن‌قدر عمیق حرف می‌زنند که هر مکالمه‌شان مثل یک «دیپ چت» ناب و لذت‌بخش می‌ماند؛ از آن گفت‌وگوهایی که حتی وقتی سکوت می‌کنند، باز هم چیزی درونت تغییر می‌کند.

«کمی قبل از خوشبختی» برای من یک یادآوری ماندگار بود: زندگی از همین حالا شروع شده است، همین لحظه‌ای که در آن هستم. خودم چندین بار خوندمش و هر وقت دلم میگیره و نیاز دارم به مرور یک متن آشنا، همیشه پناه من میشه

پیشنهاد لونامیسارویی: اگر از خوندن این کتاب لذت بردید، بهتون کتاب دوستش داشتم اثر آنا گاوالدا رو هم پیشنهاد میکنم ( و برعکس) 
      

1

        خواندن این اثر تجربه‌ای بود که برای من، به‌عنوان یک کُرد، هم بار آموزشی داشت و هم بار احساسی. روایت دقیق و مستند نویسنده از رویدادها، نه‌تنها تصویر روشن‌تری از قیامی مهم در تاریخ منطقه به دست می‌دهد، بلکه نشان می‌دهد چگونه تصمیم‌های چند سیاستمدار و دیپلمات در سطح جهانی، سرنوشت یک ملت را برای دهه‌ها تحت تأثیر قرار داد. آشنایی با پشت‌پرده‌ی مخالفت‌هایی که حتی از جانب برخی قدرت‌های وقت، مانند سرپرسی کاکس، با تشکیل دولت مستقل کُردی صورت گرفت، برایم هم تلخ بود و هم روشنگر.

در این میان، جنبه‌های مذهبی، قومی و سیاسی قیام با دقتی قابل‌تحسین کنار هم قرار گرفته‌اند. از نقش محدود رهبران علوی و برخی شیوخ قبایل، که به‌دلیل ملاحظات مذهبی یا منافع شخصی نه‌تنها همراهی نکردند بلکه در برابر شورشیان ایستادند، تا سیاست‌های سخت‌گیرانه و انکارگرانه‌ی دولت تازه‌تأسیس ترکیه، که هرگز وجود کُردها را به‌عنوان بخشی از ملت خود نپذیرفت، همه در چارچوبی تحلیلی و مستند بررسی شده است. این نگاه چندبعدی، خواننده را از قضاوت‌های شتابزده دور می‌کند و به فهمی عمیق‌تر از شرایط آن دوران می‌رساند.

از نکات تکان‌دهنده، روایت فرجام شورش و عقب‌نشینی نیروهای کُرد به خاک ایران است؛ جایی که نه‌تنها پناهی نیافتند، بلکه با مقاومت و حمله‌ی نیروهای ایرانی و حتی برخی کُردهای ایران مواجه شدند. همچنین شرح مقاومت سرسختانه‌ی ترکیه در برابر پیمان سور و موفقیتش در جایگزینی آن با پیمان لوزان، بخشی از واقعیت‌های سیاسی آن دوره را برملا می‌کند که کمتر در روایت‌های عمومی دیده می‌شود. این‌ها نشان می‌دهد که جغرافیای سیاسی منطقه، از همان ابتدا بر پایه‌ی موازنه‌ی قدرت و مصالح دولت‌ها شکل گرفته، نه بر اساس آرمان‌های مردمانش.

ترجمه‌ی روان و وفادار به متن اصلی، با دقت ابراهیم یونسی، مطالعه‌ی این اثر را آسان و لذت‌بخش کرده است. هرچند ضمیمه‌ها و یادداشت‌های پایانی کتاب اندکی طولانی و خسته‌کننده به نظر می‌رسد، اما محتوای اصلی چنان ارزشمند است که این نکته چندان از اهمیت آن نمی‌کاهد. مطالعه‌ی این روایت برای هر کُرد ضرورتی جدی دارد؛ چرا که بخشی از تاریخ معاصر و سرنوشت جمعی‌مان را بازگو می‌کند. و برای غیرکُردها نیز فرصتی است تا از نزدیک با واقعیت‌ها، رنج‌ها و آرزوهای ملتی آشنا شوند که در مسیر تاریخ، بارها از حق تعیین سرنوشت محروم مانده است.
      

2

dream.m

dream.m

دیروز

        
"در ستایش شراب وجادوی شب"
نمی‌دونم چه جادوییه توی اون مایع قرمز تیره که وقتی می‌ریزی‌ش تو لیوان، انگار بخشی از شب رو ریختی توش. یه جور گرما داره توش که نه از جنس شهوته، نه آتیشه، و نه حتی تابستون. از اون گرماهایی که دل آدمو تکون میده، مثل کره نرم می‌کنه، امیدو از توش میکشه بیرون، می‌ماله به زخمای دلت، بعد هی می‌خندونتت، هی حرف می‌کشه ازت، هی دلت می‌خواد بیشتر بنوشی، بیشتر بمونی، بیشتر بشنوی...
شراب صمیمی‌ترین جادوی دنیاست. آروم و کند میاد و اثر میکنه. مثل صوفی پیریه که نشسته کنج ایوون دلت، با حوصله یه کتاب قصه‌ قدیمی رو برات ورق می‌زنه، و تو نمی‌فهمی چی شد که توی خط‌های داستان گم شدی ولی خودتو پیدا کردی.
یه جرعه که می‌خوری، زبونت وا می‌شه، حرف‌هایی که خیلی وقت بود دلت می‌خواست بگی بالا میان. مهم نیست غمگینی یا خوشحال، تنهایی یا با جمع، اون کار خودشو می‌کنه؛ تو رو به خودت نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌کنه.
تو دورهمی‌های ما شراب همیشه هست.
کسی باهاش مست نمی‌‌شه. یعنی می‌دونید مست می‌شیم ولی از اون مستی‌ها که آدم دلش باز می‌شه، دست‌هاش گرم می‌شن، نگاه‌ها راستشو میگن، توی سکوت و بین لبخند....
گاهی فکر می‌کنم شراب اصلاً برای همین اختراع شده؛ برای حرف زدن. همینه که میگن "مستی و راستی"
شراب برای وقتیه که دیگه چای جوابگو نیست. وقتی که حرف‌ها جدی‌تر از قند و شکلاتن.
جادوی شراب اینه که لابه‌لای جرعه‌های لذت و رنگ و بوی انگور، یادت میاره که زنده‌‌ای. که  قلب داری. که هنوز دوست داشتن بلدی...
...‌‌‌‌.................
"جادوی فانته"
جان فانته نویسنده‌ای‌ست که نمی‌خواهد چیزی را بزرگ‌تر از آن‌چه هست نشان دهد. نه از زندگی تلاشی قهرمانانه می‌سازد، نه از رنج اسطوره؛ او بلد است با چشم‌های تیزبین و قلبی پراحساس، لحظه‌هایی را ثبت کند که معمولی‌اند اما بی‌رحمانه واقعی. "رگ و ریشه" یکی از آخرین آثار اوست؛ روایتی از بازگشت، غرور پدری، زخم‌های پنهان و دلخوری‌هایی که هیچ‌وقت فرصت اعتراف بهشان را پیدا نکردند.
این رمان، مثل دیگر نوشته‌های فانته، از خاک و باد و بوی شراب محلی آکنده است. شخصیت‌ها نه پر زرق‌وبرق‌ اند و نه پیچیده؛ اما دقیقاً همین سادگی، آن‌ها را به آدم‌هایی آشنا و قابل لمس تبدیل می‌کند. 

عنوان اورجینال این کتاب
"The Brotherhood of the Grape"
است که در ترجمه فارسی به "رگ و ریشه" تغییر پیدا کرده. تغییری که اگرچه بی‌ربط به روح داستان نیست، اما بعقیده من برروی جنبه‌ای کاملا متفاوت از هدف فانته در نامگذاری رمان تاکید می‌کند. 
The Brotherhood of the Grape
یا "فرقه‌انگور"، بر نقش نمادین و آیینی  شراب در فرهنگ ایتالیایی تاکید می‌کند، نقشی که جان‌فانته با مهارت و سبکی کم‌نظیر، آن را در زندگی پدرسالارانه نیکلاس مولیسه و اطرافیانش به تصویر می‌کشد و در دیالوگ های درخشان بسیاری آن‌را برجسته می‌کند.
اما "رگ و ریشه" بیشترین توجه را به هنری، پسر نیک مولیسه معطوف می‌دارد؛ نویسنده‌ای میانسال که پس از سالها دوری، به زادگاهش برگشته، در تلاش برای آشتی دادن پدر و مادرش و ترمیم ریشه‌های خانوادگی. 

بنابراین من‌ تصمیم گرفتم به این کتاب دوبار نگاه کنم. یک بار از زاویه دید نیکلاس و بار دیگر از زاویه دید هنری؛ و آنها را در کنار هم قرار دهم. 

● فرقه انگور:
در فرهنگ ایتالیایی، شراب چیزی فراتر از مایع قرمزی‌ست که در جام می‌ریزد و می‌نوشند. شراب حافظه است، خانواده است، آیین است. فرقه انگور داستان مردانی است که در تاکستان آنجلو ماسو گرد هم می‌آیند.
آنجلو، کاوالرو، زارلینگو، بندتی، آنتریلی، ماسکارینی و نیکلاس. آن‌ها قمار می‌کنند، بحث می‌کنند، دعوا می‌کنند و مهم‌تر از همه، می‌نوشند و در دل این باده‌نوشی‌ها، با پیر شدن، شکست، و معنای مرد بودن درگیر می‌شوند. این جمع، برای نیکلاس مولیسه نوعی خانواده‌ دوم یا جایگزین است. او که پسرانش راهش را ادامه نداده‌اند و بنا نشده‌اند، حالا در پی اثباتی دوباره است، آن‌هم به سبک خودش.
شراب در این رمان همان‌قدر که یک نوشیدنی است، یک زبان هم هست. زبانی برای گفتن حرف‌هایی که نمی‌توان به صراحت بیان کرد؛ برای دوستی، برای نفرت، برای حسرت. همان‌طور که در فرهنگ ایتالیایی، شراب کنار غذا سرو می‌شود و بخشی از مراسم است نه فقط لذت بردن، در این رمان نیز شراب همیشه بخشی از یک لحظه‌ عاطفی است، هرچند آن لحظه با فریاد، مشت، یا سکوت همراه باشد.
فانته اینجا از شراب تصویری رومانتیک یا تقدیس‌شده ارائه نمی‌دهد. شراب در رمان او نشانه‌ای از فرار است. فرار از درد، از شکست، از ناتوانی در بیان عشق و محبت. پدرِ ناتوان از حرف زدن با پسرش، پسرِ ناتوان از بخشیدن پدر، هر دو در میان لیوان‌های شراب به نوعی به صلح موقتی می‌رسند. صلحی که البته بیشتر شبیه آتش‌بس است تا آشتی.
در این‌جا، ما با چیزی شبیه یک "آیین مردانه‌ رو به زوال" طرف‌ایم. در فرقه انگور، شراب‌خواری گروهی، بیشتر شبیه وداعی پر سر و صداست با اقتدار مردانه‌ای که دیگر جایگاهی در اجتماع و خانواده ندارد. نیکلاس مولیسه دیگر آن سنگ‌تراش شکست‌ناپذیر نیست؛ دوستانش یکی یکی دارند می‌میرند، و او تنها با ساختن یک دودخانه‌ بی‌مصرف در کوهستان، می‌خواهد اثبات کند که هنوز بدردبخور ست، هنوز می‌تراشد، هنوز میتواند چیزی بسازد.
در نهایت، فانته از طریق شراب، ما را به قلب یک فرهنگ، یک نسل، و یک خانواده می‌برد. جایی که عشق به زبان نمی‌آید، اما شاید میان جرعه‌ای شراب، برای لحظه‌ای خودش را نشان دهد. 

● رگ و ریشه:
در قلب رگ و ریشه، هنری را داریم. نویسنده‌ای میانسال که به خانه‌اش بازمی‌گردد تا شاید پدر سنگ‌تراشش را از ساختن یک بنای بی‌مصرف منصرف کند. اما آن‌چه در ظاهر یک مسئله‌ کوچک خانوادگی‌ بنظر میرسد، به‌مرور بدل می‌شود به نوعی تقابل خاموش میان دو نسل، دو جهان، دو زبان. زبان پدر که کار، غرور، سکوت را می‌شناسد و زبان پسر که تجلی نوشتن، فرار، پرسش است.
هنری، پسر نویسنده، روایت‌گر این تلخی‌ست. او که هم خشم دارد، هم دلسوزی. پدری را می‌بیند که روزی کتاب‌ها را تحقیر می‌کرد، اما حالا خودش تحقیر شده و اسیر غروری است که چیزی از آن باقی نمانده. سفری که این پدر و پسر به کوهستان می‌کنند، شبیه سفری نمادین ولی مضحک است که اگرچه برای ساختن دودخانه‌ای آغاز می‌شود اما در دلش، همان چیزی است که فانته استادانه روایتش می‌کند؛ تلخیِ ناتوانی، نیاز به دیده‌شدن، و عشق. آن عشق مفلوک بی‌زبانی که در پس فریاد و سکوت محبوس مانده.
فانته نمی‌خواهد با حادثه‌‌خیزی یا دراماتیک‌سازی مخاطب را درگیر کند؛ او خوب می‌داند که یک جر و بحث ساده بین پدر و پسر، وقتی گَرد سال‌ها سکوت و قضاوت رویش نشسته باشد، می‌تواند از هر طوفانی ویرانگرتر باشد. فضای داستان آغشته به طنز تلخ و نوستالژی ایتالیایی‌ست؛ شراب خانگی، غذاهای چرب، فریاد، صحبت‌های پرهیاهوی همزمان و خاطره‌ مردان از زندگی.
این رمان صدا دارد. صدای تق‌تق ابزار سنگ‌تراشی، غرولندهای پدر، صدای برخورد ملاقه مادر به لبه دیگ، صدای گریه های آرام و مکث‌هایی که جای گفت‌وگو را پر می‌کنند.
در دنیای داستان‌هایی که به رابطه‌ی پدر و پسر می‌پردازند، فانته جایگاهی ویژه دارد. اگر کافکا در "نامه به پدر" پدر را چون یک غول بی‌رحم نشان می‌دهد، و یا مک‌کارتی در رمان "جاده" پدر را قهرمانی صامت در دل آخرالزمان به تصویر می‌کشد، فانته راهی میانه را می‌رود. پدری که نه فرشته است، نه دیو؛ او فقط پدری‌ست که بلد نیست عذر بخواهد، و پسری دارد که بلد نیست ببخشد. 

○ جایی که روایت می‌لنگد
با این‌همه، "رگ و ریشه" یا "فرقه انگور" یک اثر بی‌نقص و عالی نیست. اگر فانته را قبلا هم خوانده باشی، خیلی زود متوجه می‌شوی که ساختار کلی این رمان برایت آشناست: نویسنده ای از خانواده مهاجر، پر از مشکلات و شکاف‌های خانوادگی و خاطرات نیمه‌کاره، درگیر با نوشتن، فاقد الهام لازم، درجستجوی خود و یا گذشته که اینبار به خانه برمی‌گردد. این تم، هرچند پرکشش از نظر عاطفی، در اینجا دیگر تازگی‌اش را از دست داده و بعضی جاها حتی حس تکرار القامیکند.
شخصیت هنری هم بیشتر شبیه ناظر است تا عامل که خودش را به‌ندرت در موقعیت تصمیم‌گیری یا دگرگونی قرار می‌دهد. رمان با اینکه ظاهراً درباره‌ تقابل پدر و پسر است، اما خیلی زود در یک مدار یکنواخت افت می‌کند؛ دلخوری، بحث، عقب‌نشینی، بعد دوباره همان‌جا میرود که بود. و از همه مهم‌تر برای من، غیبت معنادار زنان است. مادر، خواهر، معشوقه‌ها همه یا در حاشیه‌اند یا تیپ‌های کم‌عمقی که تنها نقش‌شان تکمیل مردان داستان است. این حذف، خواسته یا ناخواسته، بعقیده من صدای نیمی از جهانی که فانته ساخته را خاموش کرده و پتانسیلی است که به هدر رفته. 

درنهایت اینکه این رمان نه یک شاهکار متحول‌کننده است، نه کتابی فراموش‌شدنی. جایی در میانه است، درست مثل رابطه‌ پدر و پسر درونش. نه صلح کامل است، نه جنگ تمام‌عیار؛ فقط گواهی‌ست بر این‌که گاهی دلخوری‌ها باقی می‌مانند، زخم‌ها خوب نمی‌شوند، اما عشق همچنان زیر پوست زندگی نفس می‌کشد.
..........
همخوانی با علی ناجی عزیز. 
رمان چالشی‌ای نبود و زود خونده شد؛ اما خوش‌گذشت😍
بریم برای فانته بعدی 😎


      

3

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.