یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

دیروز

        
"در ستایش شراب وجادوی شب"
نمی‌دونم چه جادوییه توی اون مایع قرمز تیره که وقتی می‌ریزی‌ش تو لیوان، انگار بخشی از شب رو ریختی توش. یه جور گرما داره توش که نه از جنس شهوته، نه آتیشه، و نه حتی تابستون. از اون گرماهایی که دل آدمو تکون میده، مثل کره نرم می‌کنه، امیدو از توش میکشه بیرون، می‌ماله به زخمای دلت، بعد هی می‌خندونتت، هی حرف می‌کشه ازت، هی دلت می‌خواد بیشتر بنوشی، بیشتر بمونی، بیشتر بشنوی...
شراب صمیمی‌ترین جادوی دنیاست. آروم و کند میاد و اثر میکنه. مثل صوفی پیریه که نشسته کنج ایوون دلت، با حوصله یه کتاب قصه‌ قدیمی رو برات ورق می‌زنه، و تو نمی‌فهمی چی شد که توی خط‌های داستان گم شدی ولی خودتو پیدا کردی.
یه جرعه که می‌خوری، زبونت وا می‌شه، حرف‌هایی که خیلی وقت بود دلت می‌خواست بگی بالا میان. مهم نیست غمگینی یا خوشحال، تنهایی یا با جمع، اون کار خودشو می‌کنه؛ تو رو به خودت نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌کنه.
تو دورهمی‌های ما شراب همیشه هست.
کسی باهاش مست نمی‌‌شه. یعنی می‌دونید مست می‌شیم ولی از اون مستی‌ها که آدم دلش باز می‌شه، دست‌هاش گرم می‌شن، نگاه‌ها راستشو میگن، توی سکوت و بین لبخند....
گاهی فکر می‌کنم شراب اصلاً برای همین اختراع شده؛ برای حرف زدن. همینه که میگن "مستی و راستی"
شراب برای وقتیه که دیگه چای جوابگو نیست. وقتی که حرف‌ها جدی‌تر از قند و شکلاتن.
جادوی شراب اینه که لابه‌لای جرعه‌های لذت و رنگ و بوی انگور، یادت میاره که زنده‌‌ای. که  قلب داری. که هنوز دوست داشتن بلدی...
...‌‌‌‌.................
"جادوی فانته"
جان فانته نویسنده‌ای‌ست که نمی‌خواهد چیزی را بزرگ‌تر از آن‌چه هست نشان دهد. نه از زندگی تلاشی قهرمانانه می‌سازد، نه از رنج اسطوره؛ او بلد است با چشم‌های تیزبین و قلبی پراحساس، لحظه‌هایی را ثبت کند که معمولی‌اند اما بی‌رحمانه واقعی. "رگ و ریشه" یکی از آخرین آثار اوست؛ روایتی از بازگشت، غرور پدری، زخم‌های پنهان و دلخوری‌هایی که هیچ‌وقت فرصت اعتراف بهشان را پیدا نکردند.
این رمان، مثل دیگر نوشته‌های فانته، از خاک و باد و بوی شراب محلی آکنده است. شخصیت‌ها نه پر زرق‌وبرق‌ اند و نه پیچیده؛ اما دقیقاً همین سادگی، آن‌ها را به آدم‌هایی آشنا و قابل لمس تبدیل می‌کند. 

عنوان اورجینال این کتاب
"The Brotherhood of the Grape"
است که در ترجمه فارسی به "رگ و ریشه" تغییر پیدا کرده. تغییری که اگرچه بی‌ربط به روح داستان نیست، اما بعقیده من برروی جنبه‌ای کاملا متفاوت از هدف فانته در نامگذاری رمان تاکید می‌کند. 
The Brotherhood of the Grape
یا "فرقه‌انگور"، بر نقش نمادین و آیینی  شراب در فرهنگ ایتالیایی تاکید می‌کند، نقشی که جان‌فانته با مهارت و سبکی کم‌نظیر، آن را در زندگی پدرسالارانه نیکلاس مولیسه و اطرافیانش به تصویر می‌کشد و در دیالوگ های درخشان بسیاری آن‌را برجسته می‌کند.
اما "رگ و ریشه" بیشترین توجه را به هنری، پسر نیک مولیسه معطوف می‌دارد؛ نویسنده‌ای میانسال که پس از سالها دوری، به زادگاهش برگشته، در تلاش برای آشتی دادن پدر و مادرش و ترمیم ریشه‌های خانوادگی. 

بنابراین من‌ تصمیم گرفتم به این کتاب دوبار نگاه کنم. یک بار از زاویه دید نیکلاس و بار دیگر از زاویه دید هنری؛ و آنها را در کنار هم قرار دهم. 

● فرقه انگور:
در فرهنگ ایتالیایی، شراب چیزی فراتر از مایع قرمزی‌ست که در جام می‌ریزد و می‌نوشند. شراب حافظه است، خانواده است، آیین است. فرقه انگور داستان مردانی است که در تاکستان آنجلو ماسو گرد هم می‌آیند.
آنجلو، کاوالرو، زارلینگو، بندتی، آنتریلی، ماسکارینی و نیکلاس. آن‌ها قمار می‌کنند، بحث می‌کنند، دعوا می‌کنند و مهم‌تر از همه، می‌نوشند و در دل این باده‌نوشی‌ها، با پیر شدن، شکست، و معنای مرد بودن درگیر می‌شوند. این جمع، برای نیکلاس مولیسه نوعی خانواده‌ دوم یا جایگزین است. او که پسرانش راهش را ادامه نداده‌اند و بنا نشده‌اند، حالا در پی اثباتی دوباره است، آن‌هم به سبک خودش.
شراب در این رمان همان‌قدر که یک نوشیدنی است، یک زبان هم هست. زبانی برای گفتن حرف‌هایی که نمی‌توان به صراحت بیان کرد؛ برای دوستی، برای نفرت، برای حسرت. همان‌طور که در فرهنگ ایتالیایی، شراب کنار غذا سرو می‌شود و بخشی از مراسم است نه فقط لذت بردن، در این رمان نیز شراب همیشه بخشی از یک لحظه‌ عاطفی است، هرچند آن لحظه با فریاد، مشت، یا سکوت همراه باشد.
فانته اینجا از شراب تصویری رومانتیک یا تقدیس‌شده ارائه نمی‌دهد. شراب در رمان او نشانه‌ای از فرار است. فرار از درد، از شکست، از ناتوانی در بیان عشق و محبت. پدرِ ناتوان از حرف زدن با پسرش، پسرِ ناتوان از بخشیدن پدر، هر دو در میان لیوان‌های شراب به نوعی به صلح موقتی می‌رسند. صلحی که البته بیشتر شبیه آتش‌بس است تا آشتی.
در این‌جا، ما با چیزی شبیه یک "آیین مردانه‌ رو به زوال" طرف‌ایم. در فرقه انگور، شراب‌خواری گروهی، بیشتر شبیه وداعی پر سر و صداست با اقتدار مردانه‌ای که دیگر جایگاهی در اجتماع و خانواده ندارد. نیکلاس مولیسه دیگر آن سنگ‌تراش شکست‌ناپذیر نیست؛ دوستانش یکی یکی دارند می‌میرند، و او تنها با ساختن یک دودخانه‌ بی‌مصرف در کوهستان، می‌خواهد اثبات کند که هنوز بدردبخور ست، هنوز می‌تراشد، هنوز میتواند چیزی بسازد.
در نهایت، فانته از طریق شراب، ما را به قلب یک فرهنگ، یک نسل، و یک خانواده می‌برد. جایی که عشق به زبان نمی‌آید، اما شاید میان جرعه‌ای شراب، برای لحظه‌ای خودش را نشان دهد. 

● رگ و ریشه:
در قلب رگ و ریشه، هنری را داریم. نویسنده‌ای میانسال که به خانه‌اش بازمی‌گردد تا شاید پدر سنگ‌تراشش را از ساختن یک بنای بی‌مصرف منصرف کند. اما آن‌چه در ظاهر یک مسئله‌ کوچک خانوادگی‌ بنظر میرسد، به‌مرور بدل می‌شود به نوعی تقابل خاموش میان دو نسل، دو جهان، دو زبان. زبان پدر که کار، غرور، سکوت را می‌شناسد و زبان پسر که تجلی نوشتن، فرار، پرسش است.
هنری، پسر نویسنده، روایت‌گر این تلخی‌ست. او که هم خشم دارد، هم دلسوزی. پدری را می‌بیند که روزی کتاب‌ها را تحقیر می‌کرد، اما حالا خودش تحقیر شده و اسیر غروری است که چیزی از آن باقی نمانده. سفری که این پدر و پسر به کوهستان می‌کنند، شبیه سفری نمادین ولی مضحک است که اگرچه برای ساختن دودخانه‌ای آغاز می‌شود اما در دلش، همان چیزی است که فانته استادانه روایتش می‌کند؛ تلخیِ ناتوانی، نیاز به دیده‌شدن، و عشق. آن عشق مفلوک بی‌زبانی که در پس فریاد و سکوت محبوس مانده.
فانته نمی‌خواهد با حادثه‌‌خیزی یا دراماتیک‌سازی مخاطب را درگیر کند؛ او خوب می‌داند که یک جر و بحث ساده بین پدر و پسر، وقتی گَرد سال‌ها سکوت و قضاوت رویش نشسته باشد، می‌تواند از هر طوفانی ویرانگرتر باشد. فضای داستان آغشته به طنز تلخ و نوستالژی ایتالیایی‌ست؛ شراب خانگی، غذاهای چرب، فریاد، صحبت‌های پرهیاهوی همزمان و خاطره‌ مردان از زندگی.
این رمان صدا دارد. صدای تق‌تق ابزار سنگ‌تراشی، غرولندهای پدر، صدای برخورد ملاقه مادر به لبه دیگ، صدای گریه های آرام و مکث‌هایی که جای گفت‌وگو را پر می‌کنند.
در دنیای داستان‌هایی که به رابطه‌ی پدر و پسر می‌پردازند، فانته جایگاهی ویژه دارد. اگر کافکا در "نامه به پدر" پدر را چون یک غول بی‌رحم نشان می‌دهد، و یا مک‌کارتی در رمان "جاده" پدر را قهرمانی صامت در دل آخرالزمان به تصویر می‌کشد، فانته راهی میانه را می‌رود. پدری که نه فرشته است، نه دیو؛ او فقط پدری‌ست که بلد نیست عذر بخواهد، و پسری دارد که بلد نیست ببخشد. 

○ جایی که روایت می‌لنگد
با این‌همه، "رگ و ریشه" یا "فرقه انگور" یک اثر بی‌نقص و عالی نیست. اگر فانته را قبلا هم خوانده باشی، خیلی زود متوجه می‌شوی که ساختار کلی این رمان برایت آشناست: نویسنده ای از خانواده مهاجر، پر از مشکلات و شکاف‌های خانوادگی و خاطرات نیمه‌کاره، درگیر با نوشتن، فاقد الهام لازم، درجستجوی خود و یا گذشته که اینبار به خانه برمی‌گردد. این تم، هرچند پرکشش از نظر عاطفی، در اینجا دیگر تازگی‌اش را از دست داده و بعضی جاها حتی حس تکرار القامیکند.
شخصیت هنری هم بیشتر شبیه ناظر است تا عامل که خودش را به‌ندرت در موقعیت تصمیم‌گیری یا دگرگونی قرار می‌دهد. رمان با اینکه ظاهراً درباره‌ تقابل پدر و پسر است، اما خیلی زود در یک مدار یکنواخت افت می‌کند؛ دلخوری، بحث، عقب‌نشینی، بعد دوباره همان‌جا میرود که بود. و از همه مهم‌تر برای من، غیبت معنادار زنان است. مادر، خواهر، معشوقه‌ها همه یا در حاشیه‌اند یا تیپ‌های کم‌عمقی که تنها نقش‌شان تکمیل مردان داستان است. این حذف، خواسته یا ناخواسته، بعقیده من صدای نیمی از جهانی که فانته ساخته را خاموش کرده و پتانسیلی است که به هدر رفته. 

درنهایت اینکه این رمان نه یک شاهکار متحول‌کننده است، نه کتابی فراموش‌شدنی. جایی در میانه است، درست مثل رابطه‌ پدر و پسر درونش. نه صلح کامل است، نه جنگ تمام‌عیار؛ فقط گواهی‌ست بر این‌که گاهی دلخوری‌ها باقی می‌مانند، زخم‌ها خوب نمی‌شوند، اما عشق همچنان زیر پوست زندگی نفس می‌کشد.
..........
همخوانی با علی ناجی عزیز. 
رمان چالشی‌ای نبود و زود خونده شد؛ اما خوش‌گذشت😍
بریم برای فانته بعدی 😎


      
39

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.