معرفی کتاب رگ و ریشه اثر جان فانته مترجم محمدرضا شکاری

رگ و ریشه

رگ و ریشه

جان فانته و 1 نفر دیگر
3.6
19 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

20

ناشر
افق
شابک
9786223321498
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1403/1/1

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        رگ و ریشه آخرین رمان مهم جان فانته است. در این رمان، فانته به همان دغدغه‌های همیشگی خود می‌پردازد: خانواده، مذهب، خشونت و نویسندگی. فانته احساسات شخصیت‌ها را چنان عیان و انسانی توصیف می‌کند که انگار آینه‌ای در مقابل زندگی گرفته. به گفتهٔ منتقدان، فانته توانسته‌ است روی یک نسل از نویسندگان پس از خود تأثیر بگذارد؛ تأثیری که در آثار نویسندگان نسل بیت هم مشهور است. 

داستایفسکی دگرگونم کرد. ابله، شیاطین، برداران کارامازوف، قمارباز. او من را از این رو به آن رو کرد. فهمیدم می‌توانم نفس بکشم، می‌توانم افق‌های ناپیدا را ببینم. نفرت از پدرم از بین رفت. پدرم را دوست داشتم، آن بدبخت بیچاره رنج‌کش بی‌قرار را. مادرم را هم دوست داشتم، همین‌طور کل خانواده‌ام را. وقتش بود مرد شوم، سن المو را ترک کنم و وارد دنیا شوم. می‌خواستم مثل داستایفسکی بیندیشم و درک کنم، می‌خواستم بنویسم.
      

یادداشت‌ها

روشنا

روشنا

1403/10/1

          از همون اولش که هنری مولیسه شروع به صحبت کرد، جذبش شدم.
«سپتامبر پارسال یک شب برادرم از سن المو تلفن کرد و خبر داد مامان و بابا دوباره دارند از طلاق دم می‌زنند.»
رفتم دنبالش تا بیشتر توضیح بده و هنری در حالی که از اتفاقات طی یک هفته بعد از دعوای پدر و مادرش می‌گفت، ماجراهایی از زندگی خودش و خانواده‌اش برام تعریف کرد.

هنری رو درک می‌کنم، هرچند هنوزم یه سری کاراش مثل دوشیزه کوئینلان برام شوکه‌کننده و غیرقابل پذیرشه. کلاً این موارد همیشه برام غیرقابل فهمه و امیدوارم همیشه در همین حد حتی غیرقابل فهم بمونه! ولی به جز این موارد درکش کردم و دوسش دارم. 
بعضی احوالات هنری و واکنشش به یه سری اتفاقات هم بود که وقتی برام تعریف می‌کرد، انقدر فهمیدمش که دیدم هیچ‌کس تا حالا مثل اون بهم حس عمیق فهمیدن نداده بود.
هنری از من هم بیشتر عاشق داستایفسکیه و این یه‌کم ناراحتم می‌کنه :) ولی از طرفی هم خیلی خوش‌حالم که انقدر عاشقشه. «زندگی من، شادی من، داستایفسکی بی‌نظیر من!» فئودور برای هردومون یه معجزه است و همیشه همراهمون میمونه.
 در تمام طول کتاب از خودم می‌پرسیدم هنری به پدرش چه حسی داره؟ هرازگاهی ازش متنفره و هرازگاهی به نظر می‌رسه عاشقشه. تا میخواد عاشقش باشه، تنفر وجودش رو می‌گیره و هرگز نمی‌تونه با تمام وجود ازش متنفر باشه، چون ته قلبش دوستش داره. آیا این حس تمام فرزندانی نیست که پدرانی نه چندان خوب دارن؟

هنری مولیسه، ممنونم که داستانت رو برام گفتی. نشستن پای حرفای تویِ پنجاه ساله، دیدن زندگیت و رابطه‌ات با پدر و خانواده‌ات تجربه‌ی خوبی بود.
        

24