سپیده اسکندری

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1404

سپیده اسکندری

@dorajan1

14 دنبال شده

7 دنبال کننده

                بیشتر از بیست سال  به مطالعه کتابها مشغولم و عاشق و شیفته کتابم
              

یادداشت‌ها

        نظر شخصی
زمین انسان‌ها 


این کتاب رو به توصیه کسی که نمی‌شناختم ولی بامعلومات بود و در یک برنامه پیشنهاد کرد در الویت مطالعه قرار دادم. ابتدا از اینکه متوجه اصطلاحات خاص مرتبط با حرفه خلبانی و هواپیما نمی‌شدم کمی کلافه شدم، اما گویا تبحر اگزوپری در شوکه کردن ما بعد از این همه گزارش و توصیف بود. زمانیکه نویسنده‌ای از دل و از عمق زندگی خودش بنویسد و نویسندگی رو نه یک حرفه سودآور، بلکه یک اشتیاق درونی ببیند نتیجه رضایت مخاطب است. محتوای کتاب تاکید بر ارزش‌های انسانی است که در هر فصل با یک روایت و یک تجربه واقعی به آن پرداخته شده. او تلاش می‌کند تا از لابلای حوادثی که در سالهای زندگی و پروازهای گوناگونش رخ داده، ما را به معنای انسان بودن رهنمون سازد. در موخره کتاب هم که توسط روژه کایوا نوشته شده به این موضوع پرداخته شده و اگزوپری و جوزف کنراد نویسندگانی دغدغه‌مند شناخته شدند که معتقدند بزرگی روح انسان، در لحظات حساس و بحرانی زندگیش نمود پیدا می‌کند و در این دوران اگر تنها باشیم به درک عمیق‌تری از خود و انسان‌ها می‌رسیم. زبان کتاب همون‌طور که دوست داشتم فلسفی بود و جملات عمیق و تاثیرگذار و توصیفات شاعرانه. روایت از نوع اول شخص بود و این کتاب تجارب شخصی خود نویسنده رو بازگو می‌کند که چندین بار در مواجهه با مرگ قرار گرفته. بزرگترین پیام کتاب برای من پیوند انسان با انسان بود و گذر انسانیت از مرزها، نژادها و زبان‌ها. از کتابایی که قطعا چند سال بعد با دید عمیق‌تری دوباره می‌خونمش 

      

3

        
زنبق دره یک رمان رمانتیک و قابل تامل قرن نوزده فرانسه است که الهام بخش مارسل پروست و مارسل شوآب بوده. وقتی این شاهکار رو می‌خوندم از نثر روانکاوانه و پر از جزییات و توصیفات شاعرانه بالزاک لذت بردم. گاهی عمیقأ به واکاوی درون شخصیت‌ها می‌پرداخت و گاه به گفتگوها رنگ و بوی فلسفه می‌داد. رمانی با تحلیل روانکاوانه هر آنچه تروماها می‌تواند بر روان انسان و سرنوشت و انتخاب‌هایش تاثیرگذار باشد. دو شخصیت اصلی فلیکس و هانریت بخوبی پرداخته شده بودند و جز این از بالزاک انتظار نمی‌رفت و بعد از خواندن چهارمین کتاب از این نویسنده ترغیب شدم تمام آثار این نویسنده بزرگ بااین قدرت قلم فوق‌العاده رو بخونم. در این داستان ما با انواع عشق رودرو می‌شویم: عشق افلاطونی و عشق شهوانی و.... اما باز هم بالزاک زیرکانه با نشان دادن تقدس و وفاداری زن روستایی نسبت به زنان درباری و اشراف به نقد جامعه بورژوازی فرانسه پرداخته همان‌طور که در چرم ساغری به این امر پرداخته بود. ما در این رمان زیبا با کشمکش انسان بین احساس و عقل بسیار روبرو می‌شویم و نقش سرکوب‌های دوران کودکی را در انتخاب شیوه و راه زندگی هم بی‌تاثیر نیست. جملات این کتاب و هر کدام از نامه‌ها به تنهایی می‌تونه یک تحلیل روانکاوانه از درون آدمی باشه و راهنمایی برای خواننده و مخاطبی که بااین دردها آشناست و همذات پنداری می‌کند. محدودیت اخلاقی که بالزاک به آن اشاره کرد، در نهایت موجب شکنجه روحی انسان می‌شود و اینجاست که باز به نسبی بودن اخلاقیات باید باور داشت. اطناب کلام در بعضی قسمت‌ها دیده می‌شد که خالی از لطف نبود و خواننده را آزار نمی‌داد. زنبق نماد پاکی و فروتنی و فداکاری است و هانریت که از سوی فلیکس زنبق دره خوانده می‌شد قربانی این اخلاقیات شد. دره هم نماد محدودیت و سکوت است و به شایستگی این نام برای این کتاب انتخاب شده چون در عشق افلاطونی ما با محدودیت مواجهیم. از کتابهایی که چند سال بعد بازهم می‌خوانم 🌟🌟🌟🌟🌟

      

2

        

این رمان رو به پیشنهاد یک دوست کتابخوان شروع کردم، با اینکه اهل خوندن رمان ایرانی معاصر نیستم مگر چند نویسنده نظیر مندنی‌پور،جولایی، و... بگذریم. داستان به دلم ننشست، شاید چون بعد از خوندن این همه شاهکار خواندن یک رمان متوسط رو به پایین بلحاظ نوشتار و نوع روایت و سادگی متن دلسردم کرد. گرچه محتوا می‌تونست کمک کنه نویسنده بهتر و قوی‌تر ظاهر بشه، اما نبود فضاسازی دقیق، کمبود پردازش روانکاوانه افراد مهم در این رمان، عدم شخصیت پردازی قوی که در قهرمان داستان بیشتر نمود داره، بطوریکه ما نمی‌دونیم کیه و از کجا اومده و علت «عذاب وجدانش»چیه. حتی درونیات فرد، و احساس ترسی که باید بشکلی ویژه به اون پرداخته بشه با وجود قطعیتش تحولی نداره و همواره با یک قهرمان خونسرد مواجهیم. یعنی تضاد بین درون فرد و ظاهرش که البته هنرمندانه نیست، بلکه نشانه ضعف نویسنده در پرداختن به اوست، گویا خود شخصیت هم رفته‌رفته سنگ شده. روایت داستان بیشتر حالت گزارش‌گونه دارد و به خواننده مجال تفکر نمی‌ده تا خودش ادامه ماجرا رو حدس بزنه، انگار صرفا در حال پر کردن صفحات یک روزنامه است. اینجاست که جمله کافکا در ذهنم بازتاب گسترده‌ای دارد: اگر کتابی که میخوانیم با وارد کردن ضربه‌ای به سرمان ما را بیدار نکند، اصلا چرا می‌خوانیمش؟ حکایت سنگ اقبال دقیقا همین است. تنها جنبه مثبت کتاب از دید من آگاهی به یک رسم خرافه بود و البته جایی که نویسنده زیرکانه اشاره کرد ملت، مردم و توده با خرافه حتی اگر تاثیری نداشته باشد به آرامش می‌رسند. همان افیون توده‌های معروف مارکس به شکلی دیگر. و یک جمله کوتاه کتاب: این مردم افسانه و دروغ را دوست دارند. کتاب رو به هیچ کتابخوان حرفه‌ای پیشنهاد نمیدهم

      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.