بریده‌ای از کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 141

پدر می‌گفت یک نفر جمع بدبختی‌هایش است. پدر گفت فکر می‌کنی که یک روز بدبختی خسته می‌شود، ولی آن‌وقت زمان بدبختی توست. یک مرغ دریایی خود را روی یک سیم نامرئی که میان هوا کشیده بودند می‌کشید. تو نشانه‌ی عجز خود را به درون ابدیت می‌بری. بعد بال‌ها بزرگ‌ترند. پدر گفت فقط کیست که بتواند چنگ بنوازد.

پدر می‌گفت یک نفر جمع بدبختی‌هایش است. پدر گفت فکر می‌کنی که یک روز بدبختی خسته می‌شود، ولی آن‌وقت زمان بدبختی توست. یک مرغ دریایی خود را روی یک سیم نامرئی که میان هوا کشیده بودند می‌کشید. تو نشانه‌ی عجز خود را به درون ابدیت می‌بری. بعد بال‌ها بزرگ‌ترند. پدر گفت فقط کیست که بتواند چنگ بنوازد.

14

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.