خشم و هیاهو

خشم و هیاهو

خشم و هیاهو

ویلیام فاکنر و 1 نفر دیگر
3.8
80 نفر |
39 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

161

خواهم خواند

150

شابک
9789643512309
تعداد صفحات
416
تاریخ انتشار
1399/10/10

توضیحات

        
ویلیام فاکنر که و ی را یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم می دانند، در می سی سی پی آمریکا متولد شد که توصیف زادگاهش در بسیاری از آثارش به چشم می خورد.فاکنر که در کودکی به قصه های متعدد بزرگتر های خانواده اش گوش می داد، از سن پایین وارد دنیای ادبیات شد. او سرودن شعر را در جوانی آغاز کرد،  اما نخشتین رمانش را در سال 1925 به چاپ رساند. فاکنر خود معتقد بود که سبک ادبی اش تحت تاثیر ادبیات رمانتیک قرن 18 و 19 انگلستان قرار دارد.سبک نگارشی دشوار و پیچیده ی او اغلب مورد انتقاد قرار گرفته است که دلیل آن، استفاده  فاکنر از تکنیک های ادبی مانند نمادگرایی، قصه گویی غیرخطی، چند راوی بودن داستان و به ویژه جریان سیال ذهن است. تکنیک جریان سیال ذهن در رمان «خشم و هیاهو»ی فاکنر پررنگ تر از دیگر آثارش به چشم می خورد.او به همراه «مارک تواین»  و «تنسی ویلیامز» از جمله بزرگ ترین نویسندگان جنوبی به شمار می آید که البته تا پیش از دریافت جایزه  نوبل ادبیات در سال 1949 چندان شهرتی نداشت، اما امروزه آثارش مورد تحسین منتقدان و مردم قرار گرفته اند.زادگاه فاکنر یعنی می سی سی پی بر حس شوخ طبعی، احساس او نسبت به تبعیض دردناک میان سیاهان و سفیدپوستان و شخصیت پردازی مهربانش از مردمان جنوبی تأثیرگذار بوده است.وی پس از آنکه به علت چاقی مفرط از خدمت در ارتش آمریکا بازماند، به ارتش کانادا پیوست و سپس به عضویت نیروی هوایی سلطنتی درآمد. با این وجود هرگز جنگ جهانی اول را از نزدیک تجربه نکرد.علت اصلی اینکه چرا فاکنر املای نام فامیلی اش را تغییر داد، هنوز مشخص نیست؛ اما این احتمال وجود دارد که او با اضافه کردن حرف «یو» (U) قصد داشته است هنگام عضویت در نیروی هوایی سلطنتی کانادا، نام خانوادگی اش بیش تر انگلیسی به نظر برسد.اگرچه بسیاری او را با شهر می سی سی پی می شناسند، اما در ایالت نیواورلنز بود که فاکنر اولین رمانش را در سال 1925 با نام «اُجرت سربازان» منتشر کرد. «شروود اندرسون» در نوشته شدن این رمان  او تأثیر زیادی داشت.فاکنر در نویسندگی بر این عقیده بود که اگر نویسنده ای به تکنیک علاقه دارد، بگذارید جراح یا آجرچین شود. هیچ راه مکانیکی یا میان بری برای نوشتن وجود ندارد. یک نویسنده ی جوان اگر بخواهد از یک نظریه پیروی کند، احمق است. یک هنرمند خوب باید بداند هیچ کس به آن اندازه خوب نیست که بتواند راهنمایی اش کند.علاوه بر رمان، او در نوشتن داستان های کوتاه نیز نویسنده ی پرکاری بود. اولین مجموعه ی داستان کوتاه فاکنر در سال 1932 با نام «این 13 نفر» منتشر شد که شامل تحسین برانگیزترین داستان هایش از جمله «شاخه گلی برای امیلی»، «آتش سوزی در طویله»، «برگ های قرمز» و «آن آفتاب غروب» است.در سال 1921 فاکنر برای کسب درآمد، رمان «پناهگاه» را نوشت، یک اثر مبتنی بر ادبیات بازاری و جنجالی. وی همچنین در زمینه  نوشتن داستان های جنایی و پلیسی استعداد چشم گیری داشت. سه کتاب شعر نیز از خود به یادگار گذاشت که «فون مرمری» در سال 1924 و «شاخه ی سبز» در سال 1942 از آن جمله اند. رمان های معروف «خشم و هیاهو»، «گور به گور» و «آبسالوم، آبسالوم!» هم از آثار او هستند.ویلیام فاکنر در طول دوران فعالیت  ادبی اش جوایز معتبر متعددی دریافت کرد. وی در سن 52 سالگی برای فعالیت های هنری و نقش چشم گیرش در پیشرفت رمان مدرن آمریکا، جایزه ی  نوبل ادبیات را گرفت. جایزه ی پولیتزر نیز دوبار به او اهدا شد. وی اولین جایزه ی پولیتزر خود را در سال 1955 برای رمان «یک افسانه» و دومین جایزه ی پولیتزر را در سال 1963 برای رمان «Reivers» دریافت کرد که البته بعد از مرگ، این جایزه به او تعلق گرفت.ویلیام فاکنر همچنین دو جایزه  کتاب ملی آمریکا را برای کتاب «گزیده ی داستان ها» در سال 1951 و رمان «یک افسانه» در سال 1955 بدست آورد. او در زمینه ی فیلم نامه نویسی نیز فعالیت داشت و فیلم نامه ی «داشتن و نداشتن»، اقتباس شده از داستان «ارنست همینگوی»، از جمله آثار او در عرصه ی سینما هستند.ویلیام فاکنر در سخنرانی که دهم دسامبر 1950 برای کسب جایزه ی نوبل ادبیات در سالن شهر استکهلم انجام داد گفت: احساس می کنم این جایزه را نه به من، بلکه به کار من اعطا کرده اند؛ کاری که حاصل یک عمر سختی و عذاب روح انسان بوده است و این نه برای کسب افتخار یا درآمدزایی است؛ بلکه به آن جهت است تا از درونیات روح انسان چیزی تراوش کند که قبلا وجود نداشته است. پس این جایزه را فقط به رسم امانت نزد خود نگه می دارم.این نویسنده جایزه ی خود را برای راه اندازی سازمانی برای حمایت و تشویق نویسندگان آثار داستانی که بعدها به جایزه ی «انجمن پن / فاکنر» تغییر نام داد، اختصاص داد.فاکنر که در مجموع 17 رمان از خود به جای گذاشت، در عرصه ی نویسندگی از نویسندگان سرشناسی چون «جیمز جویس»، «ویلیام شکسپیر»، «فردیش نیچه»  و «تی. اس. الیوت» الهام گرفت و نویسندگانی چون «کورمک مک کارتی»، «جان گریشام» و «فلانری اوکانر»  نیز او را الهام بخش خود قرار دادند.فاکنر روز ششم جولای 1962 بر اثر ایست قلبی در سن 64 سالگی درگذشت و در هفتم جولای در قبرستان «سن پیترز» آکسفورد به خاک سپرده شد.
      

یادداشت‌ها

          نسخه کامل این یادداشت را در صفحه‌ی اینستاگرام بنده بخوانید.
بررسی فصل اول: 
جریان شدید سیال ذهن در فصل اول عملکرد خوبی در خلق شخصیت ها دارد و باعث می شود که مخاطب حقیقت را نه از منظر کارها و گفتارها بلکه از منظر نتایج آنها بیابد. به طور کلی نویسنده در فصول ابتدایی مشتش را به آسانی باز نمی کند و خواننده باید تلاش کند تا با استفاده از حس، برداشت و تفسیری که به دست می آورد، حقیقت را کشف کند. این موضوع برای من جذاب و چالش برانگیز بود زیرا هر شخص ممکن است برداشت های متفاوتی از آن داشته باشد.
بیشترین تلاش ذهنی من صرف یافتن خط زمانی داستان و مرتب کردن پازل های آن شد. برخلاف فلسفه بافی های که در مقاله های ضمیمه شده انتهای کتاب راجع به بازی با زمان و خطی ندانستن آن شده، این داستان چیز زیادی به دست خواننده نمی دهد. درنهایت فضایی را ترسیم می کند و مرا در گنگی ناشی از نبود خط سیر منظم زمانی رها می کند. همین و بس! به نظر من «جریان سال ذهن» به اندازه کافی به شخصیت ها نپرداخته و به دنیای ذهنی و احوالات روحی آنها راهی ارائه نمی کند لذا این داستان از این حیث با دیگر آثار کلاسیک –اگر بتوان آن را کلاسیک دانست- قابل مقایسه نیست. پرسش های موجود در داستان حتی اگر به گمان بیشتر تفاسیر از محوری بودن "موضوع زمان، روزگار و تاثیر آن بر خانواده" حکایت کند اما از آن ضربه کاری که بخواهد مخاطب را از باورهای پیشین خود جدا کند و افق های جدیدی را بر سر راهش قرار دهد خبری نیست. 
ما در داستان با چیزی به نام تعلیق مواجه نمی شویم زیرا شخصیت ها چنان در گذشته و آینده اعمالشان گیر کرده اند که دیگر فرصتی برای غافلگیری مخاطب پیدا نمی شود. در خشم و هیاهو شاید به کمترین زمانی که پرداخته می شود زمان حال است و حتی شاید به زحمت بتوان یک چارچوب زمانی برای هر فصل را در نظر گرفت. در حقیقت ما با چهار روایت از یک واقعه طرف هستیم که به ادعای برخی از مفسرین همگی تلاشی از سوی نویسنده برای توضیح فصل اول بوده اند.
بررسی فصل۲-کوئنتین
الف) از‌همان‌ ابتدای فصل و‌ با نقل کلام پدر بزرگ آرایه اصلی این بخش آشکار می شود: بیهودگی جریان زندگی.
شاید افراطی به نظر برسد اما هنگامی که پدربزرگ از بی معنا بودن زمان محصور شده در پشت عقربه های ساعت سخن می گوید، گمان نمی‌کنم حتی با شکستن و توقف حرکت عقربه های ساعت زندگی‌ برای او آغاز شود. این حصار، زندانی است به قامت زندگی. 
در طول سفر کوئنتین با تراموا و مواجه شدن با آدم ها، خیابان ها، مغازه ها، حیوانات و… شاید موضوعی که اصلا اهمیت ندارد هویت آن ها باشد. دیدن و تماشای آنها نه در او انبعاثی ایجاد می کند و نه معنای خاصی را در او بر می انگیزد. علت این است که کوئنتین نه با تکه های جدا و از هم فاصله گرفته اجزای این جهان که با چسبی که آنها را بهم وصل کرده و دیگر وجود ندارد، کار دارد. او ربط و ارتباطی که تعلق ساز باشد و منشا بروز احساسات و عواطف را دیگر در جهان پیرامون خود نمی یابد.
برای درک بهتر شرایط کوئنتین تصور کنید یک درگیری بزرگ ذهنی شما را به خود مشغول کرده و یا با وضعیتی بغرنج مانند شکی بنیان افکن و غمی خانمان سوز طرف هستین و باید برای خرید یا انجام کار اداری از خانه بیرون روید. به آدم های اطراف، گفتگوهای آنها و چیزهایی که به آنها می خندند چگونه می نگرید؟ از دیدن در و دیوار شهر، پیکر ساختمان ها، حرکت ماشین ها و سرو صدای آنها و شلوغی پیاده رو ها چه احساسی به شما دست می دهد؟ آیا هویت آنها، کارکردشان، جزئیاتشان‌را می بینید یا در انتزاعی ترین و کلی نگرترین حالت ذهنی نهایتا به غایت وجودشان می اندیشید و در کسری از ثانیه حکم به عبث بودن وجودشان می کنید. شاید هم با خود بگویید «خب که چی!؟ چه اهمیتی دارد؟!» این حسی بود که در ابتدای فصل به من دست داد.
---------------
ب) کدی که حالا شخصیت محوری داستان است در این فصل شخصیتی به مراتب متزلزل دارد. با فردی ازدواج کرده که حداقل کوئنتین از او راضی نیست و حتی چند بار نسبت زنا به کدی (ظاهرا) داده می شود. و این ماجرا تاثیر شدیدی روی کوئنتین می گذارد. شرایطی که در این فصل با آن مواجه ایم دقیقا برخلاف فصل اول است. حالا با کوئنتینی طرف هستیم که به شدت تحث تاثیر اتفاقات خانواده کامپسن ها است و این اتفاقات حتی در دنیای هاروارد هم از او جدا نشده است. حرفی که پدر بزرگش راجع به زمان به او زد اثر بدی روی او گذاشته به طوری که خود را در چنگال زمانی محتوم و در حال خفه شدن می بیند. به خاطر داریم که کوئنتین در ابتدای فصل ساعت را برگرداند تا عقربه هایش را نبیند و حتی بعدها آن را شکست. تعقیب شدن توسط سایه یا آنچه او فرار بیهوده از سایه می پندارد گویا نماد گذشته دودمان کامپسن ها و فرهنگ جنوبی است که رو به زوال است. 
ج) به نظر من برای اینکه درک جامع تری از داستان حاصل شود باید این کتاب را دو بار و با فاصله کم خواند. مطالعه مکبث شکسپیر نیز می تواند راه را برای فهمیدن فضای ذهنی فاکنر هموار کند. ناگفته نماند در ماجرای وسواس کوینتین بر سر زمان، موضوع تعقیب سایه ها در چند جای مکبث نیز مطرح شده است.
د) در تحلیل استاد دانشگاه براون که پیشتر بخشی از صحبت های ایشان را در IGTV قرار دادم، بین مکبث و این کتاب مقایسه تطبیقی انجام شده:
 مکبث بندی دارد با این مطلع که «فردا، فردا، فردا....» این استاد دانشگاه پس از اینکه گذشته خانواده کامپسن ها را تباه شده می دید، آینده ای نیز برای آنها متصور نبود و در واقع به یک قرائت نهیلیستی و بی معنا بودن زندگی و مافیها اشاره می کرد و از هر دو کتاب برای اثبات مدعای خود بهره می گرفت. چه سخت است بین گذشته و آینده در زمانی که شاید زمان هم نباشد شناور و حیران دست و پا زدن.
        

15

        نسخه‌ی صوتی کتاب رو گوش دادم و همین خیلی کمک کرد که فهم داستان با توجه به پیچیدگی‌هاش مثل فرم سیال ذهن، یا رفت‌وبرگشت های زمانی‌‌، برام آسون‌تر باشه. 
از فصل اول کتاب هم خیلی لذت بردم. ساخت و پرداخت راوی‌ای که شرایط نرمال ذهنی نداره، واقعا هنرمندانه انجام شده. لذتی که البته در فصلهای بعدی کتاب در پرداخت سایر شخصیت‌ها برام تکرار نشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          به عقیده‌ی اغلب صاحب‌نظران، خشم و هیاهو بهترین رمان فاکنر است. استفاده از چهار روایت متفاوت برای توصیف فروپاشی خانواده‌ی کامپسون از ویژگی‌های تکنیکی و منحصربه‌فرد فاکنر در خشم و هیاهو است. کتاب با ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور به همت انتشارات نگاه منتشر شده. این کتاب با ترجمه‌ی صالح حسینی نیز منتشر شده است. 
از فاکنر کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده، ولی بهترین ترجمه‌ها، به باور اغلب کتاب‌خوان‌ها، از آن نجف دریابندری است. دریابندری در رمان گوربه‌گور و مجموعه داستان یک گل سرخ برای امیلی با استفاده از گفتار عامیانه و تسلط بی‌بدیل به زبان مادری، به‌خوبی از پس ویژگی‌های زبانی و پیچیده‌ی فاکنر برآمده. هر فصل از کتاب گوربه‌گور از زبان یک شخصیت روایت می‌شود، روایت‌های متفاوت از سروکله زدن یک خانواده‌ی روستایی با مضمون مرگ. شاید به همین دلیل است که مترجم، هوشمندانه، به جای ترجمه‌ی تحت‌اللفظی عنوان کتاب عبارت «گوربه‌گور» را انتخاب کرده است. گوربه‌گور در انتشارات چشمه و یک گل سرخ برای امیلی در نشر نیلوفر به چاپ رسیده. ترجمه‌های دریابندری را برای یاد گرفتن زبان فارسی هم که شده از دست ندهید. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

2

زکیه

زکیه

1400/7/11

          خشم و هیاهو ، اثر جذاب ویلیام فاکنر...
 این کتاب به شیوه سبک ذهن سیال روایت شده؛ و حکایت زوال خانواده کامپستون رو از ذهن چهار شخصیت کاملا متفاوت از اعضای اون خانواده رو به شیوه‌ای اثرگذار طرح می‌کنه. بنجی (بنجامین)، فرزند کندذهن خانواده هست،  کونتین پسر با احساس و درگیر افکار و اخلاقیات خانواده، جیسون پسر بی‌اخلاق و سودجوی خانواده، و نیز دیلسی خدمتکار سیاه پوست و نجیب که راوی دانای کل داستانه. خشم و هیاهو حاصل محتویات ذهن و حدیث نفس این ۴شخصیته. اما جالب اینجاست که خود فاکنر کَدی، خواهر این ۳برادر و تنها دختر خانواده رو که مورد تجاوز قرار گرفته و بخشی از دعواها سر این دختر هست رو قهرمان اثر خودش میدونه.
چیزی که توی این رمان من رو به وجد میآورد و خوووب منو جذب می‌کرد، این بود که توی هر فصل، با روایت هرکدوم از راوی‌ها کاملا می‌تونستم در جلد اون قرار بگیرم، از دریچه چشمای اون شخصیت نگاه کنم و به زبان ذهن اون فکر کنم.
 و اینکه شاید توی دوفصل اول داستان ابری از ابهام روی دریافت کامل جریان داستان باشه، اما خواننده معطل و با مشت خالی باقی نمی‌مونه، جذابیتی توی طراحی داستان و روند روایت هست که دست‌کم من به ادامه خوندن کتاب وفادار می‌موندم و البته لذت می‌بردم.
خیلی از آثار ادبی مشهور در جهان هستن که خشم و هیاهو رو مورد اقتباس قرار دادن. من جمله کتاب خواندنی _سمفونی مردگان_ که ۱رمان بسیار موفق ایرانیه. عباس معروفی توی نوشتن این کتاب متاًر از قلم فاکنر در خشم و هیاهو بوده.

بنظرم اگر اهل سفرهای ذهنی هستید، طوری که دلتون میخواد از منظر و در قالب شخصیتی متفاوت با شخصیت خودتون فکر کنید، احساس کنید، و زندگی کنید، قطعا از خوندن این کتاب لذت می‌برید.
        

1

          یک. خشم و هیاهو سخت‌خوان است. به طور ویژه فصل اول و دوم. حوصله می‌خواهد. کتابی نیست که برای سنگین شدن چشم‌ها و به خواب رفتن دستتان بگیرید. راستش را بخواهید من تقلب کردم و در مورد داستان و شخصیت‌هایش خواندم. وقتی ماجرا کمی برایم روشن‌تر شد، خواندن کتاب کمی راحت‌تر شد اما نه لذت بخش‌تر. خشم و هیاهو کتابی نبود که من از آن لذت ببرم و مشتاق باشم ادامه‌اش بدهم. اواسط فصل دوم خواستم کتاب را رها کنم، به سختی مقاومت کردم و ادامه دادم. پیشنهاد من این است: اگر شروع به خواندن کتاب کردید و تا اواسط فصل دوم چیزی دستگیرتان نشد، راجع به خود داستان بخوانید تا کمی ماجرا و نسبت‌های شخصیت‌ها برایتان روشن شود.

دو. از نظر تکنیک و حتی خود شخصیت‌ها، خشم و هیاهو بسیار نزدیک به سمفونی مردگان بود. همانطور که خیلی‌های دیگر هم در مورد این شباهت گفته‌اند. خواهری که از خانه رفته است، برادری که خودکشی می‌کند و آن یکی برادری که راه پدر را می‌رود. فکر می‌کنم از سمفونی مردگان به این خاطر لذت برده بودم که قصه‌اش جذاب‌تر و قابل فهم‌تر بود. راستش را بخواهید هیچ‌وقت با ادبیات آمریکایی دلم صاف نبوده است.

سه. من ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور را خواندم. بد بود‌. خیلی از جمله‌ها به زمینه داستان نمی‌خورد و مشخص بود که اشتباهی در آن است. بگذریم که خیلی جاها گویی ترجمه لفظ به لفظ بود و درست به فارسی برگردانده نشده بود. 
در مورد ترجمه یک چیز دیگر را هم بگویم که کمی حساب کار دستتان بیاید. اسم یکی از برادرها Jason است که قاعدتا می‌شود جیسون، اما در کتاب جاسُن ترجمه شده است که خیلی توی ذوق می‌زند. 
فکر نکنم به این زودی‌ها دیگر سراغ فاکنر بروم، باید چیزی بخوانم که بشورد و ببرد. 


نوروز نود و نه، نوروز کرونایی.
        

3

          به عقیده‌ی اغلب صاحب‌نظران، خشم و هیاهو بهترین رمان فاکنر است. استفاده از چهار روایت متفاوت برای توصیف فروپاشی خانواده‌ی کامپسون از ویژگی‌های تکنیکی و منحصربه‌فرد فاکنر در خشم و هیاهو است. کتاب با ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور به همت انتشارات نگاه منتشر شده. این کتاب با ترجمه‌ی صالح حسینی نیز منتشر شده است. 
از فاکنر کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده، ولی بهترین ترجمه‌ها، به باور اغلب کتاب‌خوان‌ها، از آن نجف دریابندری است. دریابندری در رمان گوربه‌گور و مجموعه داستان یک گل سرخ برای امیلی با استفاده از گفتار عامیانه و تسلط بی‌بدیل به زبان مادری، به‌خوبی از پس ویژگی‌های زبانی و پیچیده‌ی فاکنر برآمده. هر فصل از کتاب گوربه‌گور از زبان یک شخصیت روایت می‌شود، روایت‌های متفاوت از سروکله زدن یک خانواده‌ی روستایی با مضمون مرگ. شاید به همین دلیل است که مترجم، هوشمندانه، به جای ترجمه‌ی تحت‌اللفظی عنوان کتاب عبارت «گوربه‌گور» را انتخاب کرده است. گوربه‌گور در انتشارات چشمه و یک گل سرخ برای امیلی در نشر نیلوفر به چاپ رسیده. ترجمه‌های دریابندری را برای یاد گرفتن زبان فارسی هم که شده از دست ندهید. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

3

          بدون اغراق فصل اول خشم و هیاهو  را دو بار کامل خواندم تا بفهمم برای « بنجی» مفهوم زمان قفل است و او درکی از آن ندارد.
ولیام فاکنر، داستان را سیال، آغاز می کند تا عنصر زمان را حذف شود و عنصر مکان را پررنگ. اما در قسمت دوم، زمان بارز می شود. خاصه ساعت با تصویر ساعت « کوئنتین»
در ادامه داستان، خانواده را در حال متلاشی شدن نشان می دهد که تنها با محوریت « دیلسی»، خدمتکار خانواده هنوز پا بر جاست. نقطه قوت این است که تنها فردی که هنوز از احساس خود حرف می زند « دیلسی» است.
برداشتم از خشم و هیاهو، نوعی هوشمندی گیج کننده است با یک شخصیت اصلی پیدا و پنهان به نام «کدی»
فاکنر، با واژه هایی ساده تصویری رمز آلود و فلسفی و بسیار پیچیده،  از زندگی تصویر می کند
داستان در ۴ فصل و با ۴ راوی ساخته و پرداخته می شود.
صفحه ی آخر که تمام شد انگار معادله سختی حل شده باشد، ذهن را با نشاط می کند. به چیده شدن پازل پنج هزار تکه می ماند. آخرین پازل را که سر جایش قرار دهی، آسوده می شوی و انگار مغز از شر وزنه ی سنگینی رها شده باشد. 
اما از  رنج حاصل از زوال خانواده کامپسون، با شخصیت های پیچیده و غیر قابل اعتمادش، در عجب می مانی و روزها افکارت را گرفتار خود می سازد.
خشم و هیاهو سخت خوان است و وقت گیر. اما در زمره کتاب هایی قرار می گیرد که باید مطالعه شود.
#سیال_ذهن
        

6

          شخصیت "بنجی" در این رمان ، لکنتِ انسان معاصر است در بیان آنچه که در این جهان می بیند. 
۰
سه نقل قول از کتاب را در ۳ بند می نویسم : 
۰
 ۱.تعبیر ویلیام فاکنر از "ساعت" و "زمان" در صفحه اول فصل دوم رمان 《خشم و هیاهو》 تعبیر جالبی است‌. او "ساعت" و "زمان" را "مزارِ همه امیدها و آرزوها" می داند. فاکنر در این فصل می نویسد :《 وقتی سایه پنجره روی پرده ها افتاد، ساعت بین هفت و هشت بود و من دوباره پایبند زمان بودم و صدای ساعت را می شنیدم. این ساعت پدربزرگ بود و وقتی پدر آن را به من داد، گفت : " کوئنتین، من بقعه همه امیدها و آرزوها را به تو می دهم. به طرز عذاب دهنده ای شایسته است که آن را برای تحصیل پوچی تجارب بشری به کار ببری که همان قدر به درد احتیاجات شخصی ات بخورد که به درد احتیاجات پدرت یا پدرِ پدرت خورد. من این را به تو می دهم، نه برای اینکه به یاد زمان باشی ، بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی." گفت  "چون هیچ نبردی فتح نمی شود، حتی در هم نمی گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش می کشاند و پیروزی، خیال باطل فیلسوف ها و احمق هاست.》
٠
۲.  پدر می گفت آدم جمعِ بدبختی هایش است.  
۰
۳. و عجیب این است که انسانی که بر حسب اتفاق پدید آمده و با هر نَفَسش طاسی را می ریزد که از پیش بر ضد او آماده شده، از مواجهه با غایتی سر باز می زند که از پیش می داند که بی چون و چرا باید با آن رو به رو شود.
        

2

          بدون اغراق فصل اول خشم و هیاهو  را دو بار کامل خواندم تا بفهمم برای « بنجی» مفهوم زمان قفل است و او درکی از آن ندارد.
ولیام فاکنر، داستان را سیال، آغاز می کند تا عنصر زمان را حذف شود و عنصر مکان را پررنگ. اما در قسمت دوم، زمان بارز می شود. خاصه ساعت با تصویر ساعت « کوئنتین»
در ادامه داستان، خانواده را در حال متلاشی شدن نشان می دهد که تنها با محوریت « دیلسی»، خدمتکار خانواده هنوز پا بر جاست. نقطه قوت این است که تنها فردی که هنوز از احساس خود حرف می زند « دیلسی» است.
برداشتم از خشم و هیاهو، نوعی هوشمندی گیج کننده است با یک شخصیت اصلی پیدا و پنهان به نام «کدی»
فاکنر، با واژه هایی ساده تصویری رمز آلود و فلسفی و بسیار پیچیده،  از زندگی تصویر می کند
داستان در ۴ فصل و با ۴ راوی ساخته و پرداخته می شود.
صفحه ی آخر که تمام شد انگار معادله سختی حل شده باشد، ذهن را با نشاط می کند. به چیده شدن پازل پنج هزار تکه می ماند. آخرین پازل را که سر جایش قرار دهی، آسوده می شوی و انگار مغز از شر وزنه ی سنگینی رها شده باشد. 
اما از  رنج حاصل از زوال خانواده کامپسون، با شخصیت های پیچیده و غیر قابل اعتمادش، در عجب می مانی و روزها افکارت را گرفتار خود می سازد.
خشم و هیاهو سخت خوان است و وقت گیر. اما در زمره کتاب هایی قرار می گیرد که باید مطالعه شود.
#سیال_ذهن
        

19

          زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، 
که از زبان ابلهی حکایت می شود،
و معنای آن هیچ است.
(نمایشنامه مکبث_ شکسپیر)

رمان خشم و هیاهو معروف ترین اثر ویلیام فاکنر، یکی از بنیان گذاران  روش جریان سیال ذهن  هست.. تو این کتاب نویسنده داستان زندگی خانواده کامپسون رو تو چهار فصل و هر فصل از زبان یکی از اعضای خانواده روایت میکنه..
داستان اول از زبان بنجامین روایت میشه که ظاهرا دچار معلولیت های ذهنی و جسمی هست( البته این برداشت منه و بنجامین تو کتاب دیوانه معرفی شده🫠💔).
همین فصل اول سخت ترین فصل کتاب و به نظر من بهترین فصل کتابه و واقعا سبک سال ذهن کاملا  متناسب شخصیت هست و به نظرم این سطح از درک نویسنده از شرایط فردی مثل بنجی به شدت قابل تحسین هست و واقعا توصیفاتی که تو این فصل از کتاب اورده شدن بی نظیرن.. 
فصل دوم کتاب از زبان یکی دیگه از پسرا به نام کونتین هست که میشه گفت شاید شخصیت اصلی کتاب همین شخصیت هست.. 
 
فصل به فصل وارد دنیای ذهنی افراد این خانواده می شیم و با داستانشون اشنا میشیم..
 ولی باید دقت کنین که خوندن این کتاب اصلا اسون نیست.. هم به دلیل پرش زمانی و شخصیت ها هم مشابهت اسامی تو داستان و اینکه کتاب تقریبا خالی از علایم نگارشی هست و طوری نوشته شده که احساسات شخصیت ها از خود داستان برداشت نمیشه و اینکه با چه احساسی بیان میشن جمله ها یا اینکه کاملا بدون احساسند به خود خواننده بیشتر برمیگرده که چطور برداشت کنه.. 
        

9

دریچه‌ای د
          دریچه‌ای در اختیار ابلهان

شکسپیر در مکبث می‌گوید: «زندگی داستانی‌ست لبریز از خشم و هیاهو که از زبان ابلهی حکایت می‌شود و معنای آن هیچ است.»
ابلهی دارد زندگی را تماشا می‌کند و آنچه را می‌بیند برای شما مو به مو تعریف می‌کند. شما به دریچۀ دید او دسترسی ندارید اما باید از تعریف‌های او که اغلب انتقال گفتگوهاست او و جهانش را تصور کنید و بتوانید به قضاوتی نسبی از آن دست پیدا کنید. درک شما به نحوۀ تماشای او بستگی دارد. نه می‌توانید کاملاً به او اعتماد کنید و نه راه چارۀ دیگری دارید. باید دنیای مغشوشی که از خلال تعریف‌هایش شکل می‌گیرد بپذیرید. باید این دنیا را و آدم‌هایش را با تمام روابط آشفته و گاه آزارنده میان روزمرگی‌هاشان از نو بسازید. یکهو به خودتان می‌آیید و می‌بینید در زندگی خودتان هم در همین مخمصه گرفتار شده‌اید و پشت دریچه‌ای منتظر ایستاده‌اید تا ابلهان آنچه می‌بینند برای شما تعریف کنند و اسمش را زندگی بگذارند.کسانی که معلوم نیست چقدر صلاحیت این کار را دارند. هیچ‌گاه از گفته‌هاشان به یقینی قطعی نمی‌رسید. زمین زیر پایتان هرگز آنقدر محکم نمی‌شود که با خیالی آسوده بایستید و بگویید در نقطۀ درستی ایستاده‌اید. شاید نویسندگی درک همین تزلزل و نشان دادن آن است. برای همین فاکنر شما را در آغوش سبک‌سران رها می‌کند تا خود این تزلزل را دریابید. او در کتاب خشم و هیاهو تصمیم می‌گیرد زندگی را مبهم و مغشوش از زبان دیوانگان برای شما حکایت کند و خودش کنار بایستد. انگار شخصیت‌ها را خلق نمی‌کند و فقط با خود می‌آورد تا داستان زوال خانواده‌ای را در جنوب آمریکا برای شما تعریف کنند و خودش کنار می‌ایستد و با شما به حرف‌های این راوی‌ها گوش می‌کند. او شخصیت‌هایش را دوست دارد و برایشان دل می‌سوزاند و رفتارشان را با خنده‌ای پدرانه برای شما توجیه می‌کند اما این باعث نمی‌شود که به سخره‌شان نگیرد. چگونگی تقسیم اراضی و ملک و مالکیت آنها را از زبان خودشان بازمی‌گوید و اعراضشان از اصول بدوی را چون نفرینی دامنگیر می‌داند. او حتی بلد است شیوۀ عجیب روایتش با جملات نیمه‌کاره و درهم و روابط پرپیچ‌وخم و اسامی تکرارشونده و گیج‌کننده را هم به گردن خود آنها بیندازد و کنار بایستد. او قبل از این که خوب داستان بگوید خوب تماشا می‌کند.
        

0

          به نام او 

ویلیام فاکنر از آن دست نویسندگانی‌ست که نباید بی‌مقدمه و سرسری به سراغش رفت اگر صرف شهرت کارهایش بخواهی کتابی از او بخوانی مطمئنا تو را پس خواهد زد و در تمام عمر از او و کارهایش متنفر خواهی شد ولی اگر حوصله رمان خواندن (آن هم رمان سخت و طاقت‌فرسا) را داشته باشی لذتی از آثارش خواهی برد که از آثار کمتر نویسنده‌ای می‌شود برد. و در اینجاست که فاکنر یکی از محبوبترین نویسنده‌هایت می‌شود

خود من خشم وهیاهو معروفترین اثر جنابشان را سه نوبت خواندم تا به طور تام و تمام درکش کنم و از آن لذت وافر ببرم. و پر واضح است که این سه بار خواندن از جبر نبوده بلکه اینقدر داستان کشش داشته است که مخاطب مشتاق را به چنین کاری واداشته. البته کار من با دوبار خواندن هم راه می‌افتاد اگر نسخه بسیار بد انتشارات علمی فرهنگی را برای بار اول نمی‌خواندم نسخه‌ای که علاوه بر فونت ریز و نامناسبش رسم الخط اصلی کتاب را نیز رعایت نکرده و سختی رمان را دو چندان کرده است. بگذریم در آذرماه دوبار پشت سر هم این کتاب را خواندم اول با ترجمه بهمن شعله ور و ویراست منوچهر انور (انتشارات نگاه) و بعد با ترجمه صالح حسینی و ویراست هوشنگ گلشیری (نشر نیلوفر) و اتفاقا این توالی بسیار کارساز بود. آنچه که من دریافتم این است که ترجمه شعله‌ور خواندنی‌تر است و برای بار اول باید آن را خواند ولی ترجمه حسینی ترجمه دقیق‌تریست و بسیاری از گره‌هایی که در ترجمه اول هست را می‌گشاید هرچند زبان فارسی ترجمه چندان مطلوب نیست، البته در قیاس با سایر کارهای صالح حسینی فوق العاده است

در کل پیشنهادم برای فاکنرخوانی به دوستان عزیز این است که ابتدا مجموعه داستان شاخه گلی برای امیلی با ترجمه نجف دریابندری را بخوانید بعد رمان گور ه گور باز هم به ترجمه نجف که نسبت به کارهای دیگر فاکنر داستان سرراستتری دارد بعد خشم و هیاهو با ترجمه شعله‌ور و بعد با ترجمه صالح حسینی پس از آن رمان آبشالوم آبشالوم پس از آن دیگر فرقی ندارد که کدام یک از شاهکارهای فاکنر را می‌خوانید نویسنده‌ای که بسیاری او را بزرگترین نویسنده قرن بیستم می‌دانند

برای مقایسه دو ترجمه پاراگراف اول فصل دوم  که به نظر من بهترین فصل کتاب هم هست، درادامه می
آورده میشود

ترجمه شعله ور:

وقتی سایه پنجره روی پرده ها افتاد ساعت بین هفت و هشت بود و من دوباره پابند زمان بودم و صدای ساعت را میشنیدم. این ساعت پدربزرگ بود و وقتی پدر آن را به من داد گفت: کونتین من این گور آمال و آرزوها را به تو میدهم. به طرز عذاب دهنده ای شایسته است که آن را برای تحصیل پوچی تجارت بشری به کار ببری، همان قدر به درد احتیاجات شخصی ات بخوره که به درد احتیاجات پدرت یا پدر پدرت خورد. من این را به تو میدهم نه برای اینکه به یاد زمان باشی بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی. گفت چون هیچ نبردی فتح نمیشود ، حتی درهم نمیگیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخ اش میکشاند و پیروزی خیال باطل فیلسوفها و احمقهاست

ترجمه صالح حسینی:

سایه پنجره بر پرده ها پیدا که شد ساعت بین هفت و هشت بود و آن وقت دوباره من در زمان بودم و صدای ساعت را میشنیدم. ساعت پدربزرگ بود و 
 روزی که پدرمان ان را به من داد گفت: کونتین گور امیدها و آرزوها را به تو میدهم؛ آنچه در در عین مناسبت خونین جگرت میکند این است که استفاده از آن تو را به نتیجه عبث به سرآمده های آدمیزاد میرساند و میبینی که، عین جور در نیامدن با حوائج شخصی او یا پدرش، با حوائج شخصی تو جور در نمیآید. این را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را به خاطر بسپاری، بلکه از این بابت که گاه و بیگاه لحظه ای هم که شده ، از یادش ببری و تمام هم و غم خودت را بر سر غلبه بر آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبردی در نمیگیر. عرصه نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند، و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است
        

8

«میدان نبر
          «میدان نبرد تنها بلاهت و نومیدی بشر را به رخ‌اش می‌کشاند و پیروزیْ خیال باطل فیلسوف‌ها و احمق‌ها است.» 

📌یادداشتم طولانی است چون دو بخش دارد، یکی راجع به داستان و دیگری راجع به این نسخه‌ ترجمه‌ی افتضاح!

(۱
🔸خشم و هیاهو کتاب آسانی نیست. فاکنر تمام تلاشش را برای سخت کردن کتاب به کار گرفته است. انگار کتابی نوشته تا اثبات کند می‌تواند سخت‌ترین رمان ادبیات_ یا لااقل ادبیات انگلیسی_ را بنویسد. موضوع داستان یا موقعیت آن ابداً پیچیده نیست بلکه تکنیک روایی آن غامض و نوآورانه است. داستان در چهار بخش روایت می‌شود که از سخت‌ترین به آسان‌ترین می‌رسد: بخش اول را از درون ذهن یک معلول ذهنی دنبال می‌کنیم؛ بنجامین کامپسون. بخش دوم از درون ذهن پسر بزرگ خانواده یعنی کوئنتین کامپسون روایت میشود. بخش سوم از زبان جیسون کامپسون و بخش آخر را دانای کل با تمرکز بر دیلسی_ آشپز سیاهپوست و به نوعی همه‌کاره عمارت کامپسون_ دنبال می‌کند. 

🔹همانطور که در خلاصه های کتاب آمده داستان خشم و هیاهو راجع به زوال خانواده کامپسون است؛ خانواده‌ای اشرافی ساکن جنوب آمریکا. جنوب آمریکا تِمی ثابت و کلیشه‌ای دارد: نژادپرستی. فاکنر به عنوان یک متولد جنوب از این کلیشه آگاه است و در داستانش این کلیشه را با بداعت در روایت، بازآفرینی می‌کند. خشم و هیاهو داستان زوال اشرافیت سفیدپوستان جنوب است. حکایت مجازات سفیدپوستان بخاطر سال‌ها جنایت آنها در حق سیاه‌پوستان. سیاه‌پوستانی که داستان نشان می‌دهد بدون آنها چرخ اقتصاد و زندگی اشراف از چرخش باز می‌ایستد. 

(۲
▪️خشم و هیاهو را باید دوباره و شاید سه‌باره خواند تا به عمقش رسید. به خصوص برای ما که از زبان دیگری سراغش می‌رویم؛ آن هم با این ترجمه های ناقص و حتی افتضاح!
آقای شعله‌ور در مقدمه گفته‌اند که چند پاراگراف را حذف کرده‌اند چون معنای آن را نمی‌دانستند! بعد می‌گویند بیش از یک بار ترجمه‌اش کرده‌اند که ای کاش اصلاً سراغ این متن نمی‌رفتند. اشتباهات ترجمه گاهی بسیار واضح و مضحک هستند مثل اینکه Jason را جاسن خواندند یا با فهم غلط از جمله بندی ها، فهم کتاب را سخت‌تر از آنچه هست کردند.
ترجمه آقای حسینی را پیش‌تر تورق کردم و با شناختی که از انتخاب سخت‌ترین کلمه ها از ایشان دارم خیلی به ترجمه ایشان هم امیدی نمی‌بندم. 

▫️انتشارات نگاه باز هم توانست در رقابت با خودش رکورد بدترین و اعصاب خردکن‌ترین حروف‌چینی را بزند. کتاب به قدری بد ویراستاری شده که با خواندن هر صفحه کتاب درودی نثار ناشر و ویراستار کردن ناگزیر است. 

🔺امتیاز دادن به داستان را به بعد از خواندن مجددش حواله می‌کنم اما امتیاز این ترجمه و این ویراستاری زیر صفر است. 

خلاصه امر اینکه خشم و هیاهو سخت، مهم و خواندنی است اما نه با این ترجمه! و البته بهتر است در خواندن این کتاب عجله نکنید. 

پ.ن۱: از روی کتاب دو فیلم در سال‌های ۱۹۵۹ و ۲۰۱۴ ساخته شده است.تماشای دومی که جیمز فرانکو ساخته و نقش بنجی را هم بازی کرده است، برای درک بهتر داستان مفید است. 

پ.ن۲: بعد از خواندن این کتاب ارج و قرب سمفونی مردگان برایم بسیار کم شد؛ در حد نسخه‌ای نسبتاً ایرانی و متوسط از خشم و هیاهو.


        

41

نعیمک

نعیمک

7 روز پیش

          چه باید گفت؟ انتظار چنین چیزی را نداشتم. اگر بگویم شاهکار کم‌لطفی در حق کتاب کردم. بگذارید اول یک چیزی را بگویم. «خشم و هیاهو» کتاب ساده‌ای نیست پس اگر حوصله‌ی خواندن و کشف رمزها را ندارید. مثل هر کتابی اگر هم تا آخر عمر نخواندید هیچ اتفاقی نمی‌افتد. بله، این کتاب تجربه‌ای بی‌نظیر است اما گول کتاب‌خوان‌های شبه‌منورالفکر را نخورید که با خواندن آثاری از این دست سوادشان را به رخ ما می‌کشند. 
فاکنر در این کتاب روایت یک خانواده را از زبان چند نفر بیان می‌کند و خب، هر کدام هم بیان خودشان را دارند. کتاب را با یک بار خواندن نمی‌شود فهمید و من برای کشف رمزها به اینترنت رفتم تا بفهمم کی به کی و چی به چی است. مهم‌تر از روایت فرمی است که فاکنر برای بیان این داستان انتخاب می‌کند. فرم داستان و کشف لحظات گنگ لذت‌بخش است. روایت‌ها مدام در هم می‌پیچند و لحظاتی از گذشته و حال کنار هم می‌آیند و در نهایت با روایت آخر پازل این خانواده‌ی بخت‌برگشته کامل می‌‌شود. این کتاب برای کسانی که به فرم و فی‌نفسه خود نوشتن و کلمات علاقه دارند یا کلمه برایشان تقدس دارد بسیار لذت‌بخش است.
پیشنهاد می‌کنم کتاب را به شیوهۀ معمول نخوانید و کم‌کم با آن کنار بیایید. اگر هم خواندید و چیزی سردرنیاوردید و گذاشتید کنار هیچ عیبی ندارید. ولی سعی کنید روزگار دیگری دوباره به آن سر بزنید. من هم همین کار را با کتاب دیگر فاکنر «برخیز ای موسی» کردم و هنوز برای بار دوم پیشش نرفتم.
        

0