یادداشت شهاب سامانی
1401/3/3
یک. خشم و هیاهو سختخوان است. به طور ویژه فصل اول و دوم. حوصله میخواهد. کتابی نیست که برای سنگین شدن چشمها و به خواب رفتن دستتان بگیرید. راستش را بخواهید من تقلب کردم و در مورد داستان و شخصیتهایش خواندم. وقتی ماجرا کمی برایم روشنتر شد، خواندن کتاب کمی راحتتر شد اما نه لذت بخشتر. خشم و هیاهو کتابی نبود که من از آن لذت ببرم و مشتاق باشم ادامهاش بدهم. اواسط فصل دوم خواستم کتاب را رها کنم، به سختی مقاومت کردم و ادامه دادم. پیشنهاد من این است: اگر شروع به خواندن کتاب کردید و تا اواسط فصل دوم چیزی دستگیرتان نشد، راجع به خود داستان بخوانید تا کمی ماجرا و نسبتهای شخصیتها برایتان روشن شود. دو. از نظر تکنیک و حتی خود شخصیتها، خشم و هیاهو بسیار نزدیک به سمفونی مردگان بود. همانطور که خیلیهای دیگر هم در مورد این شباهت گفتهاند. خواهری که از خانه رفته است، برادری که خودکشی میکند و آن یکی برادری که راه پدر را میرود. فکر میکنم از سمفونی مردگان به این خاطر لذت برده بودم که قصهاش جذابتر و قابل فهمتر بود. راستش را بخواهید هیچوقت با ادبیات آمریکایی دلم صاف نبوده است. سه. من ترجمهی بهمن شعلهور را خواندم. بد بود. خیلی از جملهها به زمینه داستان نمیخورد و مشخص بود که اشتباهی در آن است. بگذریم که خیلی جاها گویی ترجمه لفظ به لفظ بود و درست به فارسی برگردانده نشده بود. در مورد ترجمه یک چیز دیگر را هم بگویم که کمی حساب کار دستتان بیاید. اسم یکی از برادرها Jason است که قاعدتا میشود جیسون، اما در کتاب جاسُن ترجمه شده است که خیلی توی ذوق میزند. فکر نکنم به این زودیها دیگر سراغ فاکنر بروم، باید چیزی بخوانم که بشورد و ببرد. نوروز نود و نه، نوروز کرونایی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.