محدثه سلمانی

تاریخ عضویت:

تیر 1402

محدثه سلمانی

بلاگر
@mo_salmani

196 دنبال شده

222 دنبال کننده

                فیزیک پیشه
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        فیلیپ مارلو کارآگاه خصوصی جوونیه که آقای استرن وود، یک نظامی سالخورده و ثروتمند استخدامش می کنه تا به اخاذی هایی که از طریق دختر کوچکتر استرن وود ازش می شه رسیدگی کنه.
خواب گران داستان پلیسی سر راست، تا حدی ساده و خوش پرداختی داره. خود مارلو یک جایی میگه: من شرلوک هلمز نیستم که از تراشه مداد یک پرونده کامل علم کنم! کارآگاهی مارلو مبتنی بر واقعیت ها و استدلال های قابل قبوله نه استنباط های خیلی هوشمندانه.
فضاسازی و شخصیت پردازی کتاب خیلی قویه. حال و هوای کتاب و  خشونت و کثافتکاری  و فسادی که زیر پوست شهر اتفاق می افته مشخصا آمریکایی و لس آنجلسیه. شخصیت ها هم باور پذیرن. فکر می کنم شاخصه اصلی این کتاب همین پرداخت خوب شخصیت ها و سبک زندگی شون باشه. یک عده آدم پستِ بی صفتِ پولدار که در صورت لزوم دست به اسلحه هم می برن. نه خبری از آدم پاک و سالم هست نه اثری از مافیای مخوف یا قاتل خطرناک. داستان یک ریتم ملال آوری داره که محصول بی اندازه عادی بودن و پست بودن شخصیت های داستانه.
داستان از زبان مارلو و اول شخص روایت می شه. این مارلو یک فاز خسته ای داره که  هیجان انگیز ترین و اضطراب آور ترین قسمت های  داستان رو بی مزه می کنه. داستان کشش و ریتم داره اما هیجان و کنجکاوی شدید اونجوری نداره. من از سبکش خوشم اومد. 
پایان داستان به نظرم یک کم عجیب بود. مسیر حدس کارآگاه رو تا یک جایی گرفتم اما به نظرم یک جاهایی دیگه خیلی شانسی جلو رفته بود. بهرحال چیزی نبود که منتظرش بوده باشم.
ترجمه از جهت هایی روی اعصابم بود. با توجه به شخصیت مارلو گونه زبانی خوبی براش انتخاب نشده بود. شما فرض کنید آدمی با اون شخصیتی که گفتم، توی داستان بگه:یک بطری آبجو باز نمودم:) 
و اینکه مسائل 18+ توی کتاب فت و فراوون یافت می شد. بیخودی و تحریک کننده نبود اما خب بالاخره! 

      

20

        خون شریکی جمع آوری شده یادداشت های محمد سرور رجایی در روزنامه(فکر کنم شهرآرا) با محورین مهاجرین افغانستانی هست. بین این مجموعه یادداشت ها موضوعات خیلی مختلفی هست؛ از ذکر  آداب و رسوم مردم افغانستان ذر ایام خاص تا مشکلات روزمره و ریز و درشت روزگار مهاجرین در ایران.
قلم آقای رجایی طبیعتا به مقتضای قالب یادداشت روان و ساده ست و  ردپای گویش متفاوت مردم افغانستان توش به چشم می خوره که البته برای منِ خراسانی معمول اما احتمالا برای مخاطب تهرانی جدید و جالب باشه.
بخش عمده یادداشت های رجایی درباره شهداست؛شهدای دفاع مقدس افغانستانی، شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و شهدای مدافع حرم؛ خون شریکی ما. جدای از اون گام های موثری که برای عمیق تر کردن پیوند دوستی مردم دو کشور همسایه طی اون سال ها برداشته شده، که احتمالا حضور مهاجران در خندوانه رو به یاد داشته باشید، هم در یادداشت ها بازتاب داشتن. حدسم اینه که خود آقای رجایی هم در این دست برنامه ها نقش شایانی داشتن. 
یادداشت های رجایی چیزهایی از افغانستان به ما نشون می ده که با اون تصویری که مای ایرانی از افغانستان در ذهن داریم  خیلی متفاوته. افغانستان فرهنگ دوست، افغانستان اراتمند به امام خمینی و انقلاب و افغانستان شجاع و دلاور و عزتمند. اگر صدای رجایی نبود کدوم یک از ما می دونستیم که مردم افغانستان در سال های حکومت کمونیست دین ستیز، به کابل می اومدن تا عکس امام رو سردر سفارت ایران ببینن؟ چه کسی به ما می گفت که این همسایه دلاور ما با دست خالی آن ارتش سرخ مخوف شوروی را تحقیر کرد و مثل موش از کشورش بیرون کرده. چه کسی از تلاش مهاجران فرهیخته برای زنده نگه داشتن ادبیات و موسیقی افغانستان می گفت؟ چه کسی  نام شهدای افغانستانی دفاع مقدس رو به یاد می آورد؟ از این دست روایت ها درباره افغانستان کم اند و عوضش هزاران روایت از مردمی خشن،بی ایمان، خطرناک و جاهل و هزار صفت زشت دیگه ای که محصول تصویر آمریکایی از افغانستانه برای توجیه اشغالگری و ویرانگریش در این منطقه. 
محمد سرور رجایی که من توی این کتاب باهاش آشنا شدم مرد دریادلی بوده از بسیاری دریادلان غرب آسیا که منِ کم عمقِ کم وسعت لابه لای سطور کتاب باهاشون آشنا شدم و به حالشون غبطه خوردم. رجایی خاطراتی از افغانستانِ پیش از ویرانی داشته و سال های خیلی سخت حکومت کمونیست و اشغال کشور توسط شوروی رو در افغانستان زندگی کرده و در  نهایت  با ابتلای کشورش به بلای طالبان به ایران مهاجرت کرده. رجایی از نوجوانی کتاب خوان قهاری بوده و بالطبع بار سنگین میراث فرهنگ و تاریخ یک ملت عظیم و سرسخت رو بر دوش می کشیده. وسعت آشنایی رجایی با ادبیات فارسی از مولوی و سعدی تا اقبال و شاعران امروز افغانستان و ایران حیرت انگیز بود و من شیفته اعتماد به نفسی شدم که رجایی نسبت به افغانستانی بودن خودش داشت. اعتماد به نفسی که از پشت گرمی شناخت درستش از تاریخ و زندگی مردمش می اومد. این مرد با این غنای فکری و شخصیتی یکی از مهاجرانی بود که کارت بانکی شان گاهی مسدود می شود و گاهی هم در باقر شهر، در همسایگی حرم امام، خفتش می کنند که کارت اقامت داری یا نه! رجایی خودخواسته بار رنج خودش و هموطنانش رو بردوش کشید و برای بهتر زندگی کردنشون تلاش کرد. حقیقت افغانستان رو فراموش نکرد و آرزوهای بزرگی برای کشورش داشت. از بزرگی روح این مرد در عجبم...
 این روزها که وسط دعواهای خیابانی کلمه توهین آمیز" اتباع" رو بسیار می شنویم و بین دو همسایه عده ای مشغول پاشیدن بذر شوم نفرتند جای امثال رجایی بسیار خالیست. خدا رحمت شون کنه. 
      

7

10

        پرندگان درباره مردیه که با همسر و دوتا بچه ش  توی یک کلبه حوالی ساحل زندگی می کنن. مرد متوجه می شه که پرنده ها دارن رفتارهای عجیبی از خودشون بروز می دن و همون شب برای اولین بار پرنده ها به خونه ش هجوم میارن.....
می دونستم که فیلم ترسناک پرندگان هیچکاک از روی این داستان اقتباس شده بنابراین با ترس و لرز سراغش رفتم. خدا رو شکر از فیلم کمتر ترسناک بود.
کتاب ریتم یکنواختی داره و سراسر کتاب دلهره رو حس می کنید. دلهره از چیزی شوم که انسان نیست و منطق نداره اما به اندازه  سیل و طوفان هم بی منطق و بی جان نیست. استفاده از موجود جان دار و معصوم و کاملا آشنایی مثل پرنده به عنوان عنصر وحشت نشانه ذهن پویای خانم دوموریه ست.از طرفی قربانی ها هم آدم های کاملا عادی و معمولی ای ان. نه بدی به پرنده ها کردن و نه رفتار منفی ای ازشون می بینیم که حس کنیم این عذاب، انتقام طبیعته. داستان ساده، بدون معما و بدون حادثه خاصی فقط دلهره به جونت می اندازه.
به نظرم خوب و هنرمندانه نوشته شده. 
      

18

        شنل داستان یک کارمند اداری مفلوک ( به نظرم در روسیه تزاری کلمه کارمند اداره با مفلوک مترادف بوده!) به نام آکاکی آکاکوویچه که مسئول تهیه رونوشت(دستگاه فوتوکپی!) اداره شونه. شنل آکاکی خیلی کهنه شده و قابل رفو نیست بنابراین آکاکی بینوا تصمیم می گیره یک شنل جدید دست و پا کنه.
داستان کوتاه،گزنده، خنده دار و جالبی بود. شخصیتی که گوگول تصویر می کنه خیلی بامزه ست؛ از اسم گذاریش هنگام تولد تا شغلش توی اداره و  سبک زندگیش و حتی روحش. این نوع تصویر کاریکاتوری از آدمی بی اندازه ساده که زندگی ملال آوری داره و از این زندگی راضیه، بی زبون و بی قدرته و با رویای یک شنل اونقدر به وجد میاد و از خود بی خود می شه باعث می شد که هم از بنده خدا خوشت بیاد،هم مسخره ش کنی و هم دلت به حالش بسوزه. به نظرم سبک   گوگول و بعدها داستایوفسکی در شخصیت پردازی و حمله های گزنده ای که خودشون توی داستان به شخصیت هاشون می کردن باعث شده شخصیت هایی که پست، احمق، لاف زن،هوسباز یا بی دست و پا هستن قابل لمس و قابل ترحم باشن. اگر طنز رو از همین نوشته گوگول حذف کنیم، خوندن ده خط اول کتاب واقعا فرساینده می شد.
دومین عنصر قابل توجه توی داستان شنل بود. وسیله ای که بودنش باعث راه یافتن  آکاکی به جاهایی شد که توی عمرش نرفته بود و نبودنش مساوی با مرگ بود.  تفاوت فاحش دو قسمت شهر سن پترزبورگ و اینکه یک شنل بهتر،که به قیمت گشنگی کشیدن به دست اومده بود، مجوز ورود به بخش اعیان نشین شهر بود خودش کاملا گویاست.
و اما بخش پایانی و سورئال داستان! این دیگه واقعا شاهکار بود.
از گوگول بازپرس رو هم خونده بودم. به نظرم بازپرس عیان تر،پخته تر و خنده دار تره اما شنل طنز جاری تری داره. خب واضحه که بازپرس نمایشنامه ست و شنل داستان کوتاه و طبیعتا تفاوت هایی دارن.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم"
این نقل قول داستایوفسکی درباره خودش کاملا درسته. رد پای شیوه شخصیت پردازی و داستان پردازی گوگول در آثار داستایوفسکی کاملا به چشم میاد.
این همسایگان شمالی محترم ما آدم های خیلی جذابی هستند! 
      

23

        مردی به نام اوه داستان مردی به نام اوه ست! که بعد از مرگ زنش و تعدیل نیرو شدن از دفتر مهندسی که توش کار می کنه احساس می کنه که دیگه توی این دنیا کاری نداره...
از فردریک بکمن چهار،پنج تا کتاب خوندم. می دونستم مردی به نام اوه اولین اثرش بوده، بنابراین فکر می کردم احتمالا نسبت به باقی کتاب هاش ضعیف تر باشه اما ابدا اینطور نبود.
ریتم و محتوا عالی بود. هیچ جا داستان از ریتم نمی افتاد و تک تک خرده داستان ها به نظرم دوست داشتنی بودن و توی کامل کردن پازل شخصیت اوه درست جا می گرفتن. مدل کتاب که یک فصل درباره گذشته اوه و یک فصل درباره حال حاضر بود هم جالب بود. 
شخصیت ها رو بی اندازه دوست داشتم. اوه، سونیا، رونه،پدر اوه،پدر سونیا، پروانه و شوهرش بی خاصیتش و بچه هاش.
این کار فردریک بکمن که توی هر کتاب به یک چیزی گیر می ده و اون رو خیلی مهم می کنه (مثل ساب توی این کتاب) خوشم میاد.
بیشتر از هرچیز عاشق کتاب شدم چون پر از پدر خودم بود. یکی از پدرهای اوه مانندی که از پس همه کار برمیان و همه چی درست می کنن و سر درنمیارن ما نسل جدید چرا شب دیر می خوابیم و چرا بلد نیستیم خیلی کارا رو بکنیم. وقتی درباره پدر اوه و پدر سونیا می خوندم یاد پدر خودم می افتادم و دلم براشون تنگ می شد.
از این کتاب یک فیلم هم به همین اسم ساخته شده. ببینیدش، قشنگه.
یک امتیاز به خاطر حضور شخصیت هم جنسباز کم کردم. 
      

27

         کوتاه نوشت های خانم سعاد امیری، دورگه فلسطینی-سوری و استاد دانشگاه از زندگی با همسرش در رام الله و زیر سایه نحس اشغال صهیونیست ها.
چند وقت پیش فیلم حضرت موسی رو با خانواده دیدیم. جایی توی فیلم، سربازهای فرعون نیمه شب خونه به خونه می رن تا ببینن از زن های عبرانی کی حامله ست و کی نیست. فوعه، قابله نازای دربار،از  مادر حضرت موسی می پرسه:شما که هم خونه دارید، هم شوهر هم بچه منجی می خواید برای چی؟ طنز تلخ این موقعیت، اینکه آمده باشی توی خصوصی ترین بخش زندگی یک خانواده دخالت کنی و بعد نفهمی که این برده های بیچاره عبرانی دیگر چی از زندگی می خوان، من رو یاد سوال خیلی از دور و بری هام می اندازه که : چرا فلسطینی ها تصمیم گرفتن طوفان الاقصی راه بندازن؟
خب حقیقتش اینه که اطلاعات مردم جهان درباره فلسطین و فلسطینی ها و زندگی شون خیلی کلی و مبهمه. چیزی که جهان از فلسطین می بینه انتفاضه، انقلاب سنگ، عملیات شهادت طلبانه و طوفان الاقصی ست. فشار و رنج ناشی از اشغال معمولا دیده نمی شه. نویسنده جایی از شارون نقل قول کرده که:ما وسط فلسطین شهرک یهودی می سازیم،بعد به موازاتش شهرک می سازیم و از فلسطینی ها ساندویچ گوشت درست می کنیم. این نوع خاموش و صبورانه آدم کشی صهیونیست ها از چشم ها مردم جهان پنهانه. بنابراين این دسته از کتاب ها رو باید خوند.
خیلی از خوندنش راضی بودم و جزو گزینه هامه که به دور و بری های عزیزم! توصیه ش کنم. نویسنده خیلی مذهبی نیست، خارج رفته و روشنفکره و مجاهد نیست بلکه یک آدم کاملا معمولیه. این باعث می شه که کتاب عام تر و برای مخاطبین مختلف مناسب تر باشه. روایت ها هم دستچین و هدفمند هستند و هرکدوم چهره ای از زندگی روزمره مردم فلسطین رو نشون می دن. 
      

25

        در کتابخانه پیدایش می کنی، داستان کتابخانه یک انجمن فرهنگی محلی در  توکیو، کتابدار عجیبش و مراجعینشه.
هر فصل کتاب از زبون یکی از مراجعینه  که به دلیلی گذرش به کتابخونه می افته. هرکدوم از این افراد شرایط خودشونو دارن؛ مادر یک بچه نوپا، پسر بیکار، حسابدار پر مشغله و...کتابدار به هرکدوم از این افراد یک کتاب پیشنهاد می ده. مای خواننده حوادث و افکار هرکدوم از مراجعین رو می خونیم.
خیلی کتاب جذابی بود. قبل از این، فهرست کتاب رو هم خونده بودم و برخلاف اون، کتاب هایی که توی این کتاب اسمشون رو آورده بود رو اصلا نمی شناختم که احتمالا به خاطر فضای ژاپنی کتاب باشه. فضای کتاب هم کاملا برای من ناآشنا بود، احتمالا به خاطر همین آشنایی کمترم با فضای اجتماعی ژاپن باشه. با وجود این بی اندازه لذت بردم و با آدم های کتاب احساس نزدیکی کردم. یک نکته ای که توی کتاب توجهم رو جلب کرد بُلد بودن مسئله شغل برای تک تک شخصيت های کتاب بود. فکر می کنم  این هم مربوط به فرهنگ ژاپن باشه.
چرا؟ چرا یک کتاب باعث تغییر توی زندگی مراجعین کتابخانه می شد؟ نظر من اینه که به خاطر فضایی که کتاب به ما می ده تا فکر کنیم و مسائل مون رو جور دیگه ای ببینیم. 
برای من داستان خانم تاکیسانی از همه جالب تر بود. 

      

36

        هم پای مسافر اردیبهشت، روزنوشت های آقای قزلی از سفر رهبری به کردستان در اردیبهشت سال 1388 و قبل از اون انتخابات کذایی هست.
سفر نسبتا سفر کوتاهی بوده  و آقای قزلی هم احتمالا نسبت به بقیه کارهاشون تازه قلم تر بودند. سبک نوشته شبیه داستان سیستان هست اما منهای اون باریک بینی ها و با مردم دمخور شدن های امیرخانی. چیزهای محدودی از کردستان دستگیرم شد، اون هم کردستان اون زمان! خیلی از نکات رو نویسنده می تونست توضیح بده، مثلا چرا شورای غرب کشور و شرق کشور یکی شده بودند، قضیه بیکاری توی کردستان چه عللی داره، پیشمرگان مسلمان کرد چه تاریخچه ای دارن و چیزهایی از این دست. به نظرم اضافه کردن اطلاعات و مطالعات نویسنده در این باره می تونست هم کتاب رو خوندنی تر کنه هم برای مطالعه بیشتر سرنخی دست خواننده بده. بیشتر حرف های خود رهبری و مردم رو نوشته بود، نوشته هایی که شبیه نوشته های سایت خامنه ای دات آی آر بود.
اگر انتظار پنجره های تشنه و زندگی اینجاست رو از قلم نویسنده نداشته باشید، کتاب قشنگیه. شاید بی پیرایه بودن قلم نویسنده این حسن رو داشته که رهبری و مردم بهتر و راحت تر دیده بشن. دیدار رهبری با حوزوی های سنی و شیعه، دیدار با عشایر که خیلی دلچسب بود و حتی دیدارهای عمومی با توصیفات محدودی که ازشون شده بود روحیه مردم کرد رو نشون می داد. غیرتمندی، مهمان نوازی و مناعت طبع مردم اون بخش از کشور رو از لابه لای همین مطالب کم هم معلوم بود.
بیشترین فیض رو از دیدارهای رهبری با خانواده شهدا بردم. مخصوصا دیدار در مسجد پادگان با خانواده های سردارهای بزرگ کردستان، مادر شهید بروجردی، خانواده شهید کاظمی و شهید صیاد و بقیه بزرگانی که توی اون خطه دلاوری ها کرده بودند.
بطور کلی کتاب خواندنی و خوبی بود. 
      

13

        معبد زیر زمینی، داستان یک نوجوان یزدی یتیمه که زیر دست داییش مقنی گری می کنه. الیاس دوست داره که داییش و مادرش و صدیقه دختر داییش مثل یک مرد روش حساب کنن. برای همین وقتی که با خبر می شه که حاج غلامحسین برای جبهه دنبال مقنی می گرده، همراهش می شه.
نثر کتاب ساده و نوجوانانه بود. داستان کتاب هم در عین اینکه پیچ و تابی نداشت، گیرا بود.
دوستی بسیجی ها و ارتشی ها، شخصیت حاج غلامحسین و بزرگ شدن الیاس(که انگار اسم واقعیش یوسف بوده و نمی دونم نویسنده چه اصراری داشته به عوض کردن اسم شخصیت اصلی درحالیکه هم اول کتاب و هم آخر کتاب اسمش رو آورده) شیرین بود. به نظرم جا داشت درباره ماهیت کاری که حاج غلامحسین می کردن و اهمیتش چیزهای بیشتری گفته بشه؛ اگرچه که شرح عملیات و پیروزی نیروهای اسلام در انتهای کتاب مطلبی آورده شده بود.
خداوند شهید صیاد شیرازی رو رحمت کنه. گویا ابتکار ایشون بوده که از مقنی های یزدی برای این طرح استفاده بشه. به این میگن استفاده از توان بومی! 
      

10

        بعد از خوندن کتاب " پپ گواردیولا، پیروزی به روایت دیگر" بین عناوین ورزشی چشمم به این کتاب افتاد و مشتاق شدم ببینم سبک مربی گری گواردیولا بعد از گذشت چندسال و توی یک کشور دیگه چه تغییراتی کرده.
سیتی پپ درباره سیتی سال های ۲۰۱۶تا ۲۰۱۹عه.فصل های کتاب یک در میون هستن و یک فصل درباره افراد باشگاه و یک فصل درباره یک بازی یا یک رقیب یا هر اتفاقی که نمود بیرونی داشته.
نویسنده کتاب یک ژورنالیست ورزشیه که گواردیولا رو از دوران بازی در بارسلونا می شناخته، در دوره مربی گریش در بارسلونا و بایرن در بارسلون و مونیخ حضور داشته و نهایتا با پیوستن گواردیولا به سیتی به منچستر اومده. نویسنده دوم کتاب هم یک انگلیسی جوانه که نویسنده اصلی برای متعادل کردن و منصفانه کردن کتابش باهاش همکاری کرده.
از سبک کتاب خوشم اومد. کتاب درباره افرادی نوشته که کمتر توی فوتبال به چشم می آن اما کارهای روزمره و مهمی رو انجام میدن که بخش مهمی از موفقیت تیمه. شستن هر روزه لباس ها، پوشیدن کفش بازیکن ها قبل از تمرین تا نرم بشن و پاشون رو نزنن، گردوندن رستوران و بوفه ای که باید برای بازیکن هایی از چندین ملیت غذای سالم و اشتهاآور آماده کنه، آنالیز عملکرد نفر به نفر بازیکن ها و تدارک دیدن برنامه بدنسازی و ماساژ و ریکاوری برای هرکس، ایجاد تعادل بین حضور باشگاه در رسانه ها و حفظ آرامش افراد و هزارتا کار دیگه که خروجیش عملکرد خوب تیم در زمین بازیه. درباره بازیکن ها، نویسنده به بازیکن هایی که توی یک پست بازی می کردن مشترکا یک فصل اختصاص داده بود و درباره اهمیت اون پست، ویژگی هایی که باعث جذب بازیکن شده بود و روند رشد بازیکن در پستش و احیانا علت کنار گذاشته شدنش صحبت کرده بود.
خیلی خیلی از خوندن درباره یک تیم لذت بردم. انگار توی باشگاه بودم و رفت و آمد هر روزه آدم ها و کارهای جاری باشگاه رو می دیدم که بی وقفه انجام می شدن و هرکسی اون چنان وظیفه خودش رو جدی می گرفت انگار پیروزی تیم به جدی تر کار کردن اون وابسته است. فضای مثبت و روحیه جمعی قوی باشگاه، که مشخصه طبیعی یک تیم موفقه، برام الهام بخش بود. خب،طبیعتا هوادار یک مربی و هوادار یک تیم نمیان کتابی بنویسن و توش درباره اشکالات تیم و دعواهای درون رختکن و هرچیز منفی دیگه ای صحبت کنن اما بازهم می تونستم از نحوه نگارش بفهمم که با چجور تیم و آدم هایی طرفم. اغلب افراد تیم به خاطر مسئولیت پذیری، پرتلاش بودن،رفتار حرفه ای و روحیه کار جمعی شون تحسین شده بودن نه ستاره بودن و یا هر نوع عملکرد یا موفقیت انفرادی و این خودش نشان دهنده ارزش های حاکم بر تیمه.
از بازی هایی که توی کتاب درباره شون صحبت شده بود مطلقا چیزی یادم نمی اومد. اون سال ها من اواخر دبیرستان و اوایل دوره دانشجویی بودم و درگیر تر از اونی بودم که لیگ جزیره رو دنبال کنم.
چندتا برداشتی که از خوندن کتاب داشتم این ها بودن:
درباره تفاوت روحیات اسپانیایی ها و انگلیسی ها و میزان تعصب فوتبالی انگلیسی ها می دونستم اما نمی دونستم فوتبال انگلیس اینقدر فشرده ست. مسابقات داخلی انگلیس به علاوه لیگ قهرمانان و تداخلش با بازی های ملی واقعا نفسگیره. تعجبی نداره که بازیکن ها دائما مصدوم می شن.
فلسفه فوتبالی گواردیولا همون فلسفه فوتبالی بارسلوناش بود و این خیلی عجیبه. فوتبال انگلستان فشرده تر و خشن تر و پر برخوردتر از فوتبال اسپانیاست و بازیکنان سیتی برخلاف بارسای گواردیولا، که اغلب از لاماسیا اومده بودن و کاتالان بودن، ملیت های  مختلف و خصوصیات فیزیکی متنوعی داشتن اما دقیقا همون سبک بازی رو اجرا می کردن.
شخصیت گواردیولا طی این سال ها تغییری نکرده بود.کمالگرا، مقید به اصول خودش و قدردان نسبت به تک تک افرادی که توی باشگاه تلاش می کنن.فقط اینکه گواردیولا توی سیتی کمتر تحت فشاره. مربی گری تیمی که تو رو فقط مربی می بینن خیلی آسون تر از مربی گری تیمیه که بچه خودشون، خروجی مدرسه فوتبالشون، اسطوره شون، بازیکن سابق شون و الگوی اجتماعی شون هستی.به وضوح رابطه گواردیولا با بازیکن هاش در سیتی کمتر از بازیکن های بارسا احساسی بود.
شباهت دیگه ای که بین بارسا و سیتی پپ چشمم رو گرفت منش مشابه بازیکن های هردو تیم بود. هردو تیم عمدتا از بازیکن های ساده، جدی و فروتنی تشکیل شده بودن که آرزو نداشتن بصورت انفرادی خیلی مورد توجه باشن.
بین بازیکن ها کوین دی بروین و رحیم استرلینگ رو دوست داشتم و از دست مندی خیلی حرص خوردم:) از مسئولین تدارکات تیم هم خیلی خوشم اومد.
پ.ن: خفه شدم از بس گواردیولا گواردیولا کردم:)
پ.ن: این یادداشت رو در بدترین روزهای سیتی نوشتم:))
      

15

        جنگی که بالاخره نجاتم داد، جلد دوم جنگی که نجاتم داد و دنباله اونه. داستان از زمانی شروع می شه که آدا برای جراحی پاش توی بیمارستان بستریه و جنگ جهانی دوم بیش از پیش همه رو درگیر خودش کرده.
این کتاب شخصیت های بیشتری داره و بیشتر به درونیات آدم ها و موقعیت هایی که تجربه کردن و اثری که روشون گذاشته پرداخته.
موقعیت جنگی موقعیت خیلی خاص و خوبی برای داستان پردازیه. نویسنده با ایده غار و زندگی کردن اون همه آدم متفاوت توی خونه سوزان  موقعیت های خیلی خاصی رو برای شخصیت های کتاب پیش آورده. موقعیت هایی که ساکنین غار رو مجبور می کرد بیشتر باشن، بیشتر بفهمن، بیشتر درک کنن و بیشتر تلاش کنن. عاشق زندگی جاری توی این کتابم. از دست دادن، عزا، ترس، صبر، تنهایی، امید، اراده، شادی و محافظت از عزیزان. 
شخصیت محوری کتاب آداست اما من توی این دوتا کتاب عاشق سوزانم. سوزان دلگیرِ بااراده ی عاقل مهربون  که فهمیده بود با خشم و رنجش باید چی کار بکنه. هروقت این کتاب رو می خونم از سوزان انرژی می گیرم و حالم خوب می شه. 


      

11

        جنگی که نجاتم داد رو اولین بار سال 98خوندم و بعدها دوباره و دوباره و دوباره خوندمش. هیچ وقت از خوندنش سیر نشدم و هیچ وقت زیباییش به نظرم کم نشد.
آدا دختر ده یازده ساله ایه که با برادرش جیمی و مادر بی رحمش که بهش میگه مام توی محله های فقیر نشین شهر لندن زندگی می کنن. آدا پاچنبریه و مادرش بهش اجازه نمی ده از آپارتمان بیرون بره. تنها چیزی که آدا توی عمرش دیده منظره خیابون از پنجره ست. اوایل جنگ جهانی دوم، وقتی هشدار می دن که  لندن به خاطر احتمال بمباران هوایی باید تخلیه بشه آدا و جیمی فرار می کنن.
واقعا نمی دونم درباره ش باید چی بگم. کتاب های جنگی زیادی خوندم که از همدلی و صبر و قوی تر شدن زمان جنگ صحبت می کنن و از اراده مردم عادی در برابر سختی ها میگن اما این کتاب رو جور دیگه ای دوست دارم.
شخصیت ها خیلی خوب ساخته و پرداخته شدن؛ آدای بااراده و قوی اما رنج کشیده و به شدت بی اعتماد به محبت و عشق، سوزان باهوش و بااراده و صبور اما عزادار و ویران شده و تنها، فرد، استیون وایت و حتی مام، مام کله شق و آسیب دیده و مغرور که نفرتش همه چیز رو می سوزوند. نویسنده ناباوری و خشم آدا نسبت به دوست داشته شدن رو خیلی عالی تصویر کرده و همچنین غم و اندوه سوزان و خشم و درماندگی مام رو.
چه داستان قشنگی! داستان آدم هایی که هم رو نجات میدن، داستان سوزان که با صبوری آدا رو درمان کرد و آدا و جیمی که سوزان رو به زندگی برگردوندن.
از خوندنش سیر نمی شم. 
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.