خیر النساء رو توی قطار تهران-مشهد خوندم و چه بسا آخرای کتاب از کنار روستای خانم خیر النساء هم گذشته باشم.
خیر النساء داستان خانمی به همین نام، اهل روستای صدخرو از توابع سبزواره. زنی خوش حافظه که حتی روزهای چادر برداری رضاخانی و حتی قبل از اون رو به خوبی به یاد داشته و روایت کرده. یک روایت ساده از زندگی روستایی ایرانی و انقلاب و جنگ،روایت زندگی سخت اما شیرین و دل بزرگ و دست بخشنده و همت بلند خیرالنساء و شوهرش، داستان نان سال های جنگ و زن های پشت جبهه.
خیلی ازش لذت بردم. شخصیت خیرالنساء مثل همه مادربزرگ های قدیمی شیرین و جذاب بود. روایت اونقدر صمیمی و ساده ست که انگار یک مامان بزرگ حواس جمع و خوش صحبت داره برات صحبت می کنه. جدای از شیرینی و لذت کتاب، خوندنش بخشی از تلاش های مردم در دوره جنگ رو نشون میده. بخشی که ندیدنش باعث خیلی از اشتباهاددر درک ملت ایران شده.