محدثه سلمانی

تاریخ عضویت:

تیر 1402

محدثه سلمانی

بلاگر
@mo_salmani

194 دنبال شده

217 دنبال کننده

                فیزیک پیشه
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        پرندگان درباره مردیه که با همسر و دوتا بچه ش  توی یک کلبه حوالی ساحل زندگی می کنن. مرد متوجه می شه که پرنده ها دارن رفتارهای عجیبی از خودشون بروز می دن و همون شب برای اولین بار پرنده ها به خونه ش هجوم میارن.....
می دونستم که فیلم ترسناک پرندگان هیچکاک از روی این داستان اقتباس شده بنابراین با ترس و لرز سراغش رفتم. خدا رو شکر از فیلم کمتر ترسناک بود.
کتاب ریتم یکنواختی داره و سراسر کتاب دلهره رو حس می کنید. دلهره از چیزی شوم که انسان نیست و منطق نداره اما به اندازه  سیل و طوفان هم بی منطق و بی جان نیست. استفاده از موجود جان دار و معصوم و کاملا آشنایی مثل پرنده به عنوان عنصر وحشت نشانه ذهن پویای خانم دوموریه ست.از طرفی قربانی ها هم آدم های کاملا عادی و معمولی ای ان. نه بدی به پرنده ها کردن و نه رفتار منفی ای ازشون می بینیم که حس کنیم این عذاب، انتقام طبیعته. داستان ساده، بدون معما و بدون حادثه خاصی فقط دلهره به جونت می اندازه.
به نظرم خوب و هنرمندانه نوشته شده. 
      

11

        شنل داستان یک کارمند اداری مفلوک ( به نظرم در روسیه تزاری کلمه کارمند اداره با مفلوک مترادف بوده!) به نام آکاکی آکاکوویچه که مسئول تهیه رونوشت(دستگاه فوتوکپی!) اداره شونه. شنل آکاکی خیلی کهنه شده و قابل رفو نیست بنابراین آکاکی بینوا تصمیم می گیره یک شنل جدید دست و پا کنه.
داستان کوتاه،گزنده، خنده دار و جالبی بود. شخصیتی که گوگول تصویر می کنه خیلی بامزه ست؛ از اسم گذاریش هنگام تولد تا شغلش توی اداره و  سبک زندگیش و حتی روحش. این نوع تصویر کاریکاتوری از آدمی بی اندازه ساده که زندگی ملال آوری داره و از این زندگی راضیه، بی زبون و بی قدرته و با رویای یک شنل اونقدر به وجد میاد و از خود بی خود می شه باعث می شد که هم از بنده خدا خوشت بیاد،هم مسخره ش کنی و هم دلت به حالش بسوزه. به نظرم سبک   گوگول و بعدها داستایوفسکی در شخصیت پردازی و حمله های گزنده ای که خودشون توی داستان به شخصیت هاشون می کردن باعث شده شخصیت هایی که پست، احمق، لاف زن،هوسباز یا بی دست و پا هستن قابل لمس و قابل ترحم باشن. اگر طنز رو از همین نوشته گوگول حذف کنیم، خوندن ده خط اول کتاب واقعا فرساینده می شد.
دومین عنصر قابل توجه توی داستان شنل بود. وسیله ای که بودنش باعث راه یافتن  آکاکی به جاهایی شد که توی عمرش نرفته بود و نبودنش مساوی با مرگ بود.  تفاوت فاحش دو قسمت شهر سن پترزبورگ و اینکه یک شنل بهتر،که به قیمت گشنگی کشیدن به دست اومده بود، مجوز ورود به بخش اعیان نشین شهر بود خودش کاملا گویاست.
و اما بخش پایانی و سورئال داستان! این دیگه واقعا شاهکار بود.
از گوگول بازپرس رو هم خونده بودم. به نظرم بازپرس عیان تر،پخته تر و خنده دار تره اما شنل طنز جاری تری داره. خب واضحه که بازپرس نمایشنامه ست و شنل داستان کوتاه و طبیعتا تفاوت هایی دارن.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم"
این نقل قول داستایوفسکی درباره خودش کاملا درسته. رد پای شیوه شخصیت پردازی و داستان پردازی گوگول در آثار داستایوفسکی کاملا به چشم میاد.
این همسایگان شمالی محترم ما آدم های خیلی جذابی هستند! 
      

21

        مردی به نام اوه داستان مردی به نام اوه ست! که بعد از مرگ زنش و تعدیل نیرو شدن از دفتر مهندسی که توش کار می کنه احساس می کنه که دیگه توی این دنیا کاری نداره...
از فردریک بکمن چهار،پنج تا کتاب خوندم. می دونستم مردی به نام اوه اولین اثرش بوده، بنابراین فکر می کردم احتمالا نسبت به باقی کتاب هاش ضعیف تر باشه اما ابدا اینطور نبود.
ریتم و محتوا عالی بود. هیچ جا داستان از ریتم نمی افتاد و تک تک خرده داستان ها به نظرم دوست داشتنی بودن و توی کامل کردن پازل شخصیت اوه درست جا می گرفتن. مدل کتاب که یک فصل درباره گذشته اوه و یک فصل درباره حال حاضر بود هم جالب بود. 
شخصیت ها رو بی اندازه دوست داشتم. اوه، سونیا، رونه،پدر اوه،پدر سونیا، پروانه و شوهرش بی خاصیتش و بچه هاش.
این کار فردریک بکمن که توی هر کتاب به یک چیزی گیر می ده و اون رو خیلی مهم می کنه (مثل ساب توی این کتاب) خوشم میاد.
بیشتر از هرچیز عاشق کتاب شدم چون پر از پدر خودم بود. یکی از پدرهای اوه مانندی که از پس همه کار برمیان و همه چی درست می کنن و سر درنمیارن ما نسل جدید چرا شب دیر می خوابیم و چرا بلد نیستیم خیلی کارا رو بکنیم. وقتی درباره پدر اوه و پدر سونیا می خوندم یاد پدر خودم می افتادم و دلم براشون تنگ می شد.
از این کتاب یک فیلم هم به همین اسم ساخته شده. ببینیدش، قشنگه.
یک امتیاز به خاطر حضور شخصیت هم جنسباز کم کردم. 
      

22

         کوتاه نوشت های خانم سعاد امیری، دورگه فلسطینی-سوری و استاد دانشگاه از زندگی با همسرش در رام الله و زیر سایه نحس اشغال صهیونیست ها.
چند وقت پیش فیلم حضرت موسی رو با خانواده دیدیم. جایی توی فیلم، سربازهای فرعون نیمه شب خونه به خونه می رن تا ببینن از زن های عبرانی کی حامله ست و کی نیست. فوعه، قابله نازای دربار،از  مادر حضرت موسی می پرسه:شما که هم خونه دارید، هم شوهر هم بچه منجی می خواید برای چی؟ طنز تلخ این موقعیت، اینکه آمده باشی توی خصوصی ترین بخش زندگی یک خانواده دخالت کنی و بعد نفهمی که این برده های بیچاره عبرانی دیگر چی از زندگی می خوان، من رو یاد سوال خیلی از دور و بری هام می اندازه که : چرا فلسطینی ها تصمیم گرفتن طوفان الاقصی راه بندازن؟
خب حقیقتش اینه که اطلاعات مردم جهان درباره فلسطین و فلسطینی ها و زندگی شون خیلی کلی و مبهمه. چیزی که جهان از فلسطین می بینه انتفاضه، انقلاب سنگ، عملیات شهادت طلبانه و طوفان الاقصی ست. فشار و رنج ناشی از اشغال معمولا دیده نمی شه. نویسنده جایی از شارون نقل قول کرده که:ما وسط فلسطین شهرک یهودی می سازیم،بعد به موازاتش شهرک می سازیم و از فلسطینی ها ساندویچ گوشت درست می کنیم. این نوع خاموش و صبورانه آدم کشی صهیونیست ها از چشم ها مردم جهان پنهانه. بنابراين این دسته از کتاب ها رو باید خوند.
خیلی از خوندنش راضی بودم و جزو گزینه هامه که به دور و بری های عزیزم! توصیه ش کنم. نویسنده خیلی مذهبی نیست، خارج رفته و روشنفکره و مجاهد نیست بلکه یک آدم کاملا معمولیه. این باعث می شه که کتاب عام تر و برای مخاطبین مختلف مناسب تر باشه. روایت ها هم دستچین و هدفمند هستند و هرکدوم چهره ای از زندگی روزمره مردم فلسطین رو نشون می دن. 
      

20

        در کتابخانه پیدایش می کنی، داستان کتابخانه یک انجمن فرهنگی محلی در  توکیو، کتابدار عجیبش و مراجعینشه.
هر فصل کتاب از زبون یکی از مراجعینه  که به دلیلی گذرش به کتابخونه می افته. هرکدوم از این افراد شرایط خودشونو دارن؛ مادر یک بچه نوپا، پسر بیکار، حسابدار پر مشغله و...کتابدار به هرکدوم از این افراد یک کتاب پیشنهاد می ده. مای خواننده حوادث و افکار هرکدوم از مراجعین رو می خونیم.
خیلی کتاب جذابی بود. قبل از این، فهرست کتاب رو هم خونده بودم و برخلاف اون، کتاب هایی که توی این کتاب اسمشون رو آورده بود رو اصلا نمی شناختم که احتمالا به خاطر فضای ژاپنی کتاب باشه. فضای کتاب هم کاملا برای من ناآشنا بود، احتمالا به خاطر همین آشنایی کمترم با فضای اجتماعی ژاپن باشه. با وجود این بی اندازه لذت بردم و با آدم های کتاب احساس نزدیکی کردم. یک نکته ای که توی کتاب توجهم رو جلب کرد بُلد بودن مسئله شغل برای تک تک شخصيت های کتاب بود. فکر می کنم  این هم مربوط به فرهنگ ژاپن باشه.
چرا؟ چرا یک کتاب باعث تغییر توی زندگی مراجعین کتابخانه می شد؟ نظر من اینه که به خاطر فضایی که کتاب به ما می ده تا فکر کنیم و مسائل مون رو جور دیگه ای ببینیم. 
برای من داستان خانم تاکیسانی از همه جالب تر بود. 

      

34

        هم پای مسافر اردیبهشت، روزنوشت های آقای قزلی از سفر رهبری به کردستان در اردیبهشت سال 1388 و قبل از اون انتخابات کذایی هست.
سفر نسبتا سفر کوتاهی بوده  و آقای قزلی هم احتمالا نسبت به بقیه کارهاشون تازه قلم تر بودند. سبک نوشته شبیه داستان سیستان هست اما منهای اون باریک بینی ها و با مردم دمخور شدن های امیرخانی. چیزهای محدودی از کردستان دستگیرم شد، اون هم کردستان اون زمان! خیلی از نکات رو نویسنده می تونست توضیح بده، مثلا چرا شورای غرب کشور و شرق کشور یکی شده بودند، قضیه بیکاری توی کردستان چه عللی داره، پیشمرگان مسلمان کرد چه تاریخچه ای دارن و چیزهایی از این دست. به نظرم اضافه کردن اطلاعات و مطالعات نویسنده در این باره می تونست هم کتاب رو خوندنی تر کنه هم برای مطالعه بیشتر سرنخی دست خواننده بده. بیشتر حرف های خود رهبری و مردم رو نوشته بود، نوشته هایی که شبیه نوشته های سایت خامنه ای دات آی آر بود.
اگر انتظار پنجره های تشنه و زندگی اینجاست رو از قلم نویسنده نداشته باشید، کتاب قشنگیه. شاید بی پیرایه بودن قلم نویسنده این حسن رو داشته که رهبری و مردم بهتر و راحت تر دیده بشن. دیدار رهبری با حوزوی های سنی و شیعه، دیدار با عشایر که خیلی دلچسب بود و حتی دیدارهای عمومی با توصیفات محدودی که ازشون شده بود روحیه مردم کرد رو نشون می داد. غیرتمندی، مهمان نوازی و مناعت طبع مردم اون بخش از کشور رو از لابه لای همین مطالب کم هم معلوم بود.
بیشترین فیض رو از دیدارهای رهبری با خانواده شهدا بردم. مخصوصا دیدار در مسجد پادگان با خانواده های سردارهای بزرگ کردستان، مادر شهید بروجردی، خانواده شهید کاظمی و شهید صیاد و بقیه بزرگانی که توی اون خطه دلاوری ها کرده بودند.
بطور کلی کتاب خواندنی و خوبی بود. 
      

11

        معبد زیر زمینی، داستان یک نوجوان یزدی یتیمه که زیر دست داییش مقنی گری می کنه. الیاس دوست داره که داییش و مادرش و صدیقه دختر داییش مثل یک مرد روش حساب کنن. برای همین وقتی که با خبر می شه که حاج غلامحسین برای جبهه دنبال مقنی می گرده، همراهش می شه.
نثر کتاب ساده و نوجوانانه بود. داستان کتاب هم در عین اینکه پیچ و تابی نداشت، گیرا بود.
دوستی بسیجی ها و ارتشی ها، شخصیت حاج غلامحسین و بزرگ شدن الیاس(که انگار اسم واقعیش یوسف بوده و نمی دونم نویسنده چه اصراری داشته به عوض کردن اسم شخصیت اصلی درحالیکه هم اول کتاب و هم آخر کتاب اسمش رو آورده) شیرین بود. به نظرم جا داشت درباره ماهیت کاری که حاج غلامحسین می کردن و اهمیتش چیزهای بیشتری گفته بشه؛ اگرچه که شرح عملیات و پیروزی نیروهای اسلام در انتهای کتاب مطلبی آورده شده بود.
خداوند شهید صیاد شیرازی رو رحمت کنه. گویا ابتکار ایشون بوده که از مقنی های یزدی برای این طرح استفاده بشه. به این میگن استفاده از توان بومی! 
      

8

        بعد از خوندن کتاب " پپ گواردیولا، پیروزی به روایت دیگر" بین عناوین ورزشی چشمم به این کتاب افتاد و مشتاق شدم ببینم سبک مربی گری گواردیولا بعد از گذشت چندسال و توی یک کشور دیگه چه تغییراتی کرده.
سیتی پپ درباره سیتی سال های ۲۰۱۶تا ۲۰۱۹عه.فصل های کتاب یک در میون هستن و یک فصل درباره افراد باشگاه و یک فصل درباره یک بازی یا یک رقیب یا هر اتفاقی که نمود بیرونی داشته.
نویسنده کتاب یک ژورنالیست ورزشیه که گواردیولا رو از دوران بازی در بارسلونا می شناخته، در دوره مربی گریش در بارسلونا و بایرن در بارسلون و مونیخ حضور داشته و نهایتا با پیوستن گواردیولا به سیتی به منچستر اومده. نویسنده دوم کتاب هم یک انگلیسی جوانه که نویسنده اصلی برای متعادل کردن و منصفانه کردن کتابش باهاش همکاری کرده.
از سبک کتاب خوشم اومد. کتاب درباره افرادی نوشته که کمتر توی فوتبال به چشم می آن اما کارهای روزمره و مهمی رو انجام میدن که بخش مهمی از موفقیت تیمه. شستن هر روزه لباس ها، پوشیدن کفش بازیکن ها قبل از تمرین تا نرم بشن و پاشون رو نزنن، گردوندن رستوران و بوفه ای که باید برای بازیکن هایی از چندین ملیت غذای سالم و اشتهاآور آماده کنه، آنالیز عملکرد نفر به نفر بازیکن ها و تدارک دیدن برنامه بدنسازی و ماساژ و ریکاوری برای هرکس، ایجاد تعادل بین حضور باشگاه در رسانه ها و حفظ آرامش افراد و هزارتا کار دیگه که خروجیش عملکرد خوب تیم در زمین بازیه. درباره بازیکن ها، نویسنده به بازیکن هایی که توی یک پست بازی می کردن مشترکا یک فصل اختصاص داده بود و درباره اهمیت اون پست، ویژگی هایی که باعث جذب بازیکن شده بود و روند رشد بازیکن در پستش و احیانا علت کنار گذاشته شدنش صحبت کرده بود.
خیلی خیلی از خوندن درباره یک تیم لذت بردم. انگار توی باشگاه بودم و رفت و آمد هر روزه آدم ها و کارهای جاری باشگاه رو می دیدم که بی وقفه انجام می شدن و هرکسی اون چنان وظیفه خودش رو جدی می گرفت انگار پیروزی تیم به جدی تر کار کردن اون وابسته است. فضای مثبت و روحیه جمعی قوی باشگاه، که مشخصه طبیعی یک تیم موفقه، برام الهام بخش بود. خب،طبیعتا هوادار یک مربی و هوادار یک تیم نمیان کتابی بنویسن و توش درباره اشکالات تیم و دعواهای درون رختکن و هرچیز منفی دیگه ای صحبت کنن اما بازهم می تونستم از نحوه نگارش بفهمم که با چجور تیم و آدم هایی طرفم. اغلب افراد تیم به خاطر مسئولیت پذیری، پرتلاش بودن،رفتار حرفه ای و روحیه کار جمعی شون تحسین شده بودن نه ستاره بودن و یا هر نوع عملکرد یا موفقیت انفرادی و این خودش نشان دهنده ارزش های حاکم بر تیمه.
از بازی هایی که توی کتاب درباره شون صحبت شده بود مطلقا چیزی یادم نمی اومد. اون سال ها من اواخر دبیرستان و اوایل دوره دانشجویی بودم و درگیر تر از اونی بودم که لیگ جزیره رو دنبال کنم.
چندتا برداشتی که از خوندن کتاب داشتم این ها بودن:
درباره تفاوت روحیات اسپانیایی ها و انگلیسی ها و میزان تعصب فوتبالی انگلیسی ها می دونستم اما نمی دونستم فوتبال انگلیس اینقدر فشرده ست. مسابقات داخلی انگلیس به علاوه لیگ قهرمانان و تداخلش با بازی های ملی واقعا نفسگیره. تعجبی نداره که بازیکن ها دائما مصدوم می شن.
فلسفه فوتبالی گواردیولا همون فلسفه فوتبالی بارسلوناش بود و این خیلی عجیبه. فوتبال انگلستان فشرده تر و خشن تر و پر برخوردتر از فوتبال اسپانیاست و بازیکنان سیتی برخلاف بارسای گواردیولا، که اغلب از لاماسیا اومده بودن و کاتالان بودن، ملیت های  مختلف و خصوصیات فیزیکی متنوعی داشتن اما دقیقا همون سبک بازی رو اجرا می کردن.
شخصیت گواردیولا طی این سال ها تغییری نکرده بود.کمالگرا، مقید به اصول خودش و قدردان نسبت به تک تک افرادی که توی باشگاه تلاش می کنن.فقط اینکه گواردیولا توی سیتی کمتر تحت فشاره. مربی گری تیمی که تو رو فقط مربی می بینن خیلی آسون تر از مربی گری تیمیه که بچه خودشون، خروجی مدرسه فوتبالشون، اسطوره شون، بازیکن سابق شون و الگوی اجتماعی شون هستی.به وضوح رابطه گواردیولا با بازیکن هاش در سیتی کمتر از بازیکن های بارسا احساسی بود.
شباهت دیگه ای که بین بارسا و سیتی پپ چشمم رو گرفت منش مشابه بازیکن های هردو تیم بود. هردو تیم عمدتا از بازیکن های ساده، جدی و فروتنی تشکیل شده بودن که آرزو نداشتن بصورت انفرادی خیلی مورد توجه باشن.
بین بازیکن ها کوین دی بروین و رحیم استرلینگ رو دوست داشتم و از دست مندی خیلی حرص خوردم:) از مسئولین تدارکات تیم هم خیلی خوشم اومد.
پ.ن: خفه شدم از بس گواردیولا گواردیولا کردم:)
پ.ن: این یادداشت رو در بدترین روزهای سیتی نوشتم:))
      

15

        جنگی که بالاخره نجاتم داد، جلد دوم جنگی که نجاتم داد و دنباله اونه. داستان از زمانی شروع می شه که آدا برای جراحی پاش توی بیمارستان بستریه و جنگ جهانی دوم بیش از پیش همه رو درگیر خودش کرده.
این کتاب شخصیت های بیشتری داره و بیشتر به درونیات آدم ها و موقعیت هایی که تجربه کردن و اثری که روشون گذاشته پرداخته.
موقعیت جنگی موقعیت خیلی خاص و خوبی برای داستان پردازیه. نویسنده با ایده غار و زندگی کردن اون همه آدم متفاوت توی خونه سوزان  موقعیت های خیلی خاصی رو برای شخصیت های کتاب پیش آورده. موقعیت هایی که ساکنین غار رو مجبور می کرد بیشتر باشن، بیشتر بفهمن، بیشتر درک کنن و بیشتر تلاش کنن. عاشق زندگی جاری توی این کتابم. از دست دادن، عزا، ترس، صبر، تنهایی، امید، اراده، شادی و محافظت از عزیزان. 
شخصیت محوری کتاب آداست اما من توی این دوتا کتاب عاشق سوزانم. سوزان دلگیرِ بااراده ی عاقل مهربون  که فهمیده بود با خشم و رنجش باید چی کار بکنه. هروقت این کتاب رو می خونم از سوزان انرژی می گیرم و حالم خوب می شه. 


      

10

        جنگی که نجاتم داد رو اولین بار سال 98خوندم و بعدها دوباره و دوباره و دوباره خوندمش. هیچ وقت از خوندنش سیر نشدم و هیچ وقت زیباییش به نظرم کم نشد.
آدا دختر ده یازده ساله ایه که با برادرش جیمی و مادر بی رحمش که بهش میگه مام توی محله های فقیر نشین شهر لندن زندگی می کنن. آدا پاچنبریه و مادرش بهش اجازه نمی ده از آپارتمان بیرون بره. تنها چیزی که آدا توی عمرش دیده منظره خیابون از پنجره ست. اوایل جنگ جهانی دوم، وقتی هشدار می دن که  لندن به خاطر احتمال بمباران هوایی باید تخلیه بشه آدا و جیمی فرار می کنن.
واقعا نمی دونم درباره ش باید چی بگم. کتاب های جنگی زیادی خوندم که از همدلی و صبر و قوی تر شدن زمان جنگ صحبت می کنن و از اراده مردم عادی در برابر سختی ها میگن اما این کتاب رو جور دیگه ای دوست دارم.
شخصیت ها خیلی خوب ساخته و پرداخته شدن؛ آدای بااراده و قوی اما رنج کشیده و به شدت بی اعتماد به محبت و عشق، سوزان باهوش و بااراده و صبور اما عزادار و ویران شده و تنها، فرد، استیون وایت و حتی مام، مام کله شق و آسیب دیده و مغرور که نفرتش همه چیز رو می سوزوند. نویسنده ناباوری و خشم آدا نسبت به دوست داشته شدن رو خیلی عالی تصویر کرده و همچنین غم و اندوه سوزان و خشم و درماندگی مام رو.
چه داستان قشنگی! داستان آدم هایی که هم رو نجات میدن، داستان سوزان که با صبوری آدا رو درمان کرد و آدا و جیمی که سوزان رو به زندگی برگردوندن.
از خوندنش سیر نمی شم. 
      

10

        عمه بکی در بستر بیماریه و می خواد برای آخرین بار همه فامیل هاش رو که دو خاندان پنه لو و دارک هستن دور خودش جمع کنه و تکلیف ماترکش روشن بشه. جدا از همه وسایل عمه بکی که فامیل هاش بهش چشم دارن، کوزه ی عمه بکی به عنوان یک میراث اجدادی اهمیت زیادی داره و علی رغم زبون تند عمه بکی و اخلاق عجیبش همه فامیل میان تا ببینن کوزه به کی می رسه. آخرین مهمونی عمه بکی موجب تغییر توی زندگی اعضای هردو فامیل می شه.
داستان شخصیت محوری به اون شکل نداشت، اگرچه که به گی پنه لو بیشتر از بقیه پرداخته بود. نسبت به بقیه داستان های مونتگمری توصیفات کمتری داشت و بیشتر حادثه و شخصیت ها توش محوریت داشتن. کلی حوادث خنده دار و چندتا ماجرای نه چندان باورکردنی و نچسب و چندین داستان قشنگ به یاد موندنی داشت. داستان پیتر و دانا خیلی افراطی بود و داستان هیو و جاسلین هم هیچ جوره نتونستم هضمش کنم. عوضش داستان مارگارت و گی، مخصوصا داستان گی یکی از بهترین و پخته ترین داستان های مونتگمری ان. 
راجر، هیو، مارگارت، مادر گی و ماه دوست شخصیت هایی ان که از این کتاب خیلی دوست داشتم.

      

3

        دوباره مونتگمری و دوباره جزیره پرنس ادوارد عزیزم!
جین دختر کم سن و سالیه که با مادربزرگ مستبد و مادرش توی تورنتو زندگی می کنه و اون جا رو دوست نداره. تا اینکه روزی نامه ای میاد که زندگی جین و مادرش رو عوض می کنه.
بین کتاب های مونتگمری دو تا کتاب به نظرم متفاوتند؛ یکی قصر آبی و یکی همین جین در فانوس تپه. هردو کتاب زندگی شهری دلگیر رو توصیف می کنن و تقابلش رو با زندگی روستایی و آزادیِ نزدیک بودن به طبیعت. آدم هایی که در اطراف ولنسی و جین هستن آدم هایی واضحا منفی ان و شخصیت های پیچیده تری از شخصیت های کتاب های آن شرلی و امیلی در نیومون دارن.
مثل تک تک کتاب های مونتگمری از خوندنش لذت بردم. توی جزیره چرخیدم و زندگی کردم و دویدم و با همه آشنا شدم. با جین مربا درست کردم و آشپزخونه رو تمیز کردم و خیالبافی کردم. اگرچه که سن جین به نظرم برای بعضی از این کارها خیلی کم بود.
در مورد پایان داستان.... خب! عجیب بود به نظرم. کاش واقعا به همین راحتی بود. کاش بعضی اشتباهات می تونستن به همین راحتی درست بشن و همه چیز برگرده به جای اولش.
بهرحال داستان قشنگی بود. 
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.