محدثه سلمانی

محدثه سلمانی

بلاگر
@mo_salmani
عضویت

تیر 1402

207 دنبال شده

230 دنبال کننده

                فیزیک پیشه
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
محدثه سلمانی

محدثه سلمانی

19 ساعت پیش

        از روزی که اسمش رو شنیدم دوست داشتم بخونمش و تعریف های دیگران هم مشتاق ترم کرده بود. سه شنبه دستم رسید و خوندمش.
اسم و عنوان کتاب گویاست که درباره چیه؛ روایت هایی درباره مراقبت کردن. یک تصوری داشتم که احتمالا چه روایت هایی قراره بخونم و بعضی هاشون همون روایت هایی بودند که انتظارشون رو داشتم اما بعضی های دیگه خیلی با انتظارم متفاوت بودند و غافلگیرم کردند. تجربه بعضی هاشون رو داشتم، بعضی هاشون خیلی دور از تصورم بودند اما تک تک شون خوندنی و دوست داشتنی بودند.
چه تنوعی در راوی و سوژه و زاویه دید! چه روایت هایی! حیف بود این حرف ها و روایت ها نگفته باقی می موندند. آفرین به دبیر مجموعه برای انتخاب این روایت ها. برای روایت موری،روایت کارد خوردن در دماوند،روایت علی، نوشدارو بعد مرگ سهراب و حتی روایت کرمراقبت که باعث شد وسط آن همه گریه بخندم.
خیلی کتاب خوبی بود، خیلی خیلی کتاب خوب و لازمی بود. فقط در هدف خودش ناموفق بود. این مجموعه با این هدف گردآوری شده که هاله تقدس اطراف مراقب ها رو بشکنه اما چطور می شه این روایت ها رو بخونی و از بزرگی اون آدم ها حیرت نکنی؟
ممنونم. 
      

10

        چه عجب! بالاخره یک کتاب درست و حسابی خوندم!
جزیره سرگردانی گویا قرار بوده سه گانه ای باشه و حسن ختامی بر نوشته های سیمین دانشور و فقط دو جلد منتشر شده داره.
داستان درباره دختریه به نام هستی در سالهای نزدیک به انقلاب.
از فضای ایرانی و زنانه کتاب خیلی خوشم اومد. داستان و شخصیت ها ایرانی ان و بسیار نزدیک به چیزهایی که از تاریخ درباره اون دوران خوندیم و شنیدیم. 
شخصیت هستی پرداخت خیلی خوبی داره؛ عاطفه و احساسات دخترانه ش، میلش به حفظ استقلال و افکارش درباره آنچه می بینه و می فهمه برای من ملموس و آشنا بود. افکار هستی نماینده و نمونه بارز درکیه که طبقه نه چندان مذهبی درس خوانده  از اوضاع ایران داشتند. تک تک اجزای تشکیل دهنده زندگی هستی به جا بودند. ریشه های خانوادگی هستی، حشر و نشرش با خانواده مادرش و فضای دانشگاه و اداره هرکدوم شون در درک هستی و هستی های اون دوران نقش داشتند و خانم دانشور خیلی خوب  پازل این شخصیت رو چیدن. حس می کنم شخصیت هستی رو از خودشون الهام گرفتن یا شاید هم از حشر و نشرهایی که با جوان های اون دوره داشتن.
داستان ضرباهنگ یکنواختی داره و حوادثش خیلی گیرا نیستند. داستان هستی و مراد و سلیم طوری نیست که خواننده خیلی تشنه فهمیدن نتیجه ش باشه و آخر هم خیلی لوس و غیر قابل باور تموم می شه. بیشتر کشش داستان به خاطر شخصیت ها و فضاهاست. انگار یکی دستت رو گرفته و داره ایران قبل از انقلاب رو به تو نشون می ده. 
این که سیمین یکی از شخصیت های کتاب بود و حضور کوتاه جلال توی کتاب هم جذاب بود. مخصوصا حرف های جلال. 
عاشق توران جان شدم. مخصوصا اون جا که تصمیم گرفت درس بخونه:) 


      

67

        سرگذشت کوانتوم  سیری که نظریه کوانتوم از  زمان تولد تا حال حاضر گذرونده رو در  قالب چندین فصل و هر فصل با محوریت کارهای یک دانشمند بیان کرده.
خوندن کتاب نیاز به پیش زمینه ریاضی و فیزیک داره. من جاهایی رو کامل می فهمیدم که مطالعه قبلی داشتم و جاهایی که خیلی مطالعه نداشتم(مثل کیهان شناسی) فقط می تونستم سیر کلی کار رو بفهمم و از کشفیات و معناشون چیزی دستگیرم نمی شد. متن کتاب روانه و رویکرد علمیش غالبه اگرچه به شخصیت های فیزیکدانان و زندگی خصوصی شون هم در حد لازم پرداخته.
از جامعیت کتاب خیلی خوشم اومد. از نظریه کوانتوم شروع کرده بود، مدل استاندارد ذرات رو معرفی کرده بود و بحث های گرانش کوانتومی و اتحاد نیروهای مختلف طبیعت و نامساوی بل رو هم آورده بود، بدون اینکه خواننده رو  دچار پراکندگی ذهنی کنه. حتی نظریه بحث برانگیزی مثل جهان های موازی رو هم مطرح کرده بود و درباره ش حرف زده بود.
یک متن کوتاهی هم درباره بمب اتم داشت که خوندنی بود و برای درک چرایی حوادث و انتخاب های فیزیک دانان اون زمان دونستنش لازمه. من این قسمت رو چند روز مونده به جنگ خوندم:) 
خیلی خیلی از خوندنش لذت بردم. شاید اوایل خرداد شروعش کردم و تازه تموم شده. در تمام این مدت چند صفحه ای می خوندم، ذهنم خسته می شد، می گذاشتمش کنار و دوباره بعدا می خوندم. خوندن درباره طبیعت بی جان شگفت انگیز بی اندازه شیرین و آرامش بخش بود. دوباره یادم افتاد چرا اینقدر فیزیک رو دوست دارم:)
بهترین کتاب این چند وقتم بود
پس پناه می بریم از دنیای کج و معوج آدمیزاد به دنیای زیبا و قاعده مند طبیعت! :) 
      

2

6

        خیلی خسته بودم و دنبال کتابی می گشتم که بار جدیدی روی شونه های روحم نذاره و در عین حال مبتذل و مسخره هم نباشه. و چه انتخابی اسماعیل! چه انتخابی!
قلم جادویی نادر ابراهیمی،دونه دونه کلمات ساده ش که هرکدوم غرق در حست می کنه و فحش های خوشمزه پدربزرگانه به روشنفکری و صنعتی شدن که دلت رو خنک می کنه چقدر بهم چسبید. حرف های نادر ابراهیمی از پیوستگی عمیقش با طبیعت و یکی شدگیش با ایران و بینش عمیقش درباره چیزهایی که خیلی ها درباره ش سردرگم ان میاد و به همین خاطر، چه توی انسان، جنایت و احتمال چه توی یک عاشقانه آرام و چه اینجا حرف های نادر دلنشین ان.
بگذریم، داستان درباره پدربزرگ گزنده نادر و بورخس! و تکثیر شدنشه.
درباره اینکه پدربزرگ نماد چیه خیلی فکر کردم. اگر بخوام خیلی تحلیل نکنم به نظرم منظور از پدربزرگ انسان بودنه. انسانی که طبیعت رو می شناسه، با قدیم ارتباط داره و در حال داره زندگی می کنه. یک انسان انتخابگر دارای تمایز اما مثل همه انسان های دیگه، دقیقا برعکس اون چیزی که این توحش مدرن از انسان ساخته. تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ هم در حقیقت همون مدرنیزاسیون و بلاییه که بر سر انسان میاره. اگرچه که نادر اعتقاد داره که انسان باوجود همه این ها انسان می مونه و فقط باری سخت از اندوه رو به دوش می کشه.
داستان بی نهایت هنرمندانه ای بود. نادر همون نادری بود که می شناختیم، پدربزرگ و مهری خانم ، آمریکا و شوروی و استرالیا و روشنفکری و خیلی چیزهای دیگه آشنا بودن. حتی اتفاقات هم خیلی طبیعی و روزمره به نظر می اومدن اما داستان خیلی غریب و عمیق بود. فکر کنم در دسته رئالیسم جادویی قرار بگیره. 
درباره اینکه چرا نادر بورخس رو توی این کتاب به برادری پذیرفته ایده ای ندارم. کتابی از بورخس نخوندم اما از نقل قول هایی که ازش می شه حدس می زنم آدم اهل دلی بوده. بقیه شخصیت ها هم نسبتا واضح ان.
از خوندنش بی اندازه خوشم اومد و احساس سبکی و خود بازیافتگی کردم.
پ. ن: فکر کنم یادداشت خیلی شاعرانه ای شد. درباره نادرابرهیمی جور دیگه ای نمی تونم یادداشت بنویسم. 
      

16

        فیلیپ مارلو کارآگاه خصوصی جوونیه که آقای استرن وود، یک نظامی سالخورده و ثروتمند استخدامش می کنه تا به اخاذی هایی که از طریق دختر کوچکتر استرن وود ازش می شه رسیدگی کنه.
خواب گران داستان پلیسی سر راست، تا حدی ساده و خوش پرداختی داره. خود مارلو یک جایی میگه: من شرلوک هلمز نیستم که از تراشه مداد یک پرونده کامل علم کنم! کارآگاهی مارلو مبتنی بر واقعیت ها و استدلال های قابل قبوله نه استنباط های خیلی هوشمندانه.
فضاسازی و شخصیت پردازی کتاب خیلی قویه. حال و هوای کتاب و  خشونت و کثافتکاری  و فسادی که زیر پوست شهر اتفاق می افته مشخصا آمریکایی و لس آنجلسیه. شخصیت ها هم باور پذیرن. فکر می کنم شاخصه اصلی این کتاب همین پرداخت خوب شخصیت ها و سبک زندگی شون باشه. یک عده آدم پستِ بی صفتِ پولدار که در صورت لزوم دست به اسلحه هم می برن. نه خبری از آدم پاک و سالم هست نه اثری از مافیای مخوف یا قاتل خطرناک. داستان یک ریتم ملال آوری داره که محصول بی اندازه عادی بودن و پست بودن شخصیت های داستانه.
داستان از زبان مارلو و اول شخص روایت می شه. این مارلو یک فاز خسته ای داره که  هیجان انگیز ترین و اضطراب آور ترین قسمت های  داستان رو بی مزه می کنه. داستان کشش و ریتم داره اما هیجان و کنجکاوی شدید اونجوری نداره. من از سبکش خوشم اومد. 
پایان داستان به نظرم یک کم عجیب بود. مسیر حدس کارآگاه رو تا یک جایی گرفتم اما به نظرم یک جاهایی دیگه خیلی شانسی جلو رفته بود. بهرحال چیزی نبود که منتظرش بوده باشم.
ترجمه از جهت هایی روی اعصابم بود. با توجه به شخصیت مارلو گونه زبانی خوبی براش انتخاب نشده بود. شما فرض کنید آدمی با اون شخصیتی که گفتم، توی داستان بگه:یک بطری آبجو باز نمودم:) 
و اینکه مسائل 18+ توی کتاب فت و فراوون یافت می شد. بیخودی و تحریک کننده نبود اما خب بالاخره! 

      

23

        خون شریکی جمع آوری شده یادداشت های محمد سرور رجایی در روزنامه(فکر کنم شهرآرا) با محورین مهاجرین افغانستانی هست. بین این مجموعه یادداشت ها موضوعات خیلی مختلفی هست؛ از ذکر  آداب و رسوم مردم افغانستان ذر ایام خاص تا مشکلات روزمره و ریز و درشت روزگار مهاجرین در ایران.
قلم آقای رجایی طبیعتا به مقتضای قالب یادداشت روان و ساده ست و  ردپای گویش متفاوت مردم افغانستان توش به چشم می خوره که البته برای منِ خراسانی معمول اما احتمالا برای مخاطب تهرانی جدید و جالب باشه.
بخش عمده یادداشت های رجایی درباره شهداست؛شهدای دفاع مقدس افغانستانی، شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و شهدای مدافع حرم؛ خون شریکی ما. جدای از اون گام های موثری که برای عمیق تر کردن پیوند دوستی مردم دو کشور همسایه طی اون سال ها برداشته شده، که احتمالا حضور مهاجران در خندوانه رو به یاد داشته باشید، هم در یادداشت ها بازتاب داشتن. حدسم اینه که خود آقای رجایی هم در این دست برنامه ها نقش شایانی داشتن. 
یادداشت های رجایی چیزهایی از افغانستان به ما نشون می ده که با اون تصویری که مای ایرانی از افغانستان در ذهن داریم  خیلی متفاوته. افغانستان فرهنگ دوست، افغانستان اراتمند به امام خمینی و انقلاب و افغانستان شجاع و دلاور و عزتمند. اگر صدای رجایی نبود کدوم یک از ما می دونستیم که مردم افغانستان در سال های حکومت کمونیست دین ستیز، به کابل می اومدن تا عکس امام رو سردر سفارت ایران ببینن؟ چه کسی به ما می گفت که این همسایه دلاور ما با دست خالی آن ارتش سرخ مخوف شوروی را تحقیر کرد و مثل موش از کشورش بیرون کرده. چه کسی از تلاش مهاجران فرهیخته برای زنده نگه داشتن ادبیات و موسیقی افغانستان می گفت؟ چه کسی  نام شهدای افغانستانی دفاع مقدس رو به یاد می آورد؟ از این دست روایت ها درباره افغانستان کم اند و عوضش هزاران روایت از مردمی خشن،بی ایمان، خطرناک و جاهل و هزار صفت زشت دیگه ای که محصول تصویر آمریکایی از افغانستانه برای توجیه اشغالگری و ویرانگریش در این منطقه. 
محمد سرور رجایی که من توی این کتاب باهاش آشنا شدم مرد دریادلی بوده از بسیاری دریادلان غرب آسیا که منِ کم عمقِ کم وسعت لابه لای سطور کتاب باهاشون آشنا شدم و به حالشون غبطه خوردم. رجایی خاطراتی از افغانستانِ پیش از ویرانی داشته و سال های خیلی سخت حکومت کمونیست و اشغال کشور توسط شوروی رو در افغانستان زندگی کرده و در  نهایت  با ابتلای کشورش به بلای طالبان به ایران مهاجرت کرده. رجایی از نوجوانی کتاب خوان قهاری بوده و بالطبع بار سنگین میراث فرهنگ و تاریخ یک ملت عظیم و سرسخت رو بر دوش می کشیده. وسعت آشنایی رجایی با ادبیات فارسی از مولوی و سعدی تا اقبال و شاعران امروز افغانستان و ایران حیرت انگیز بود و من شیفته اعتماد به نفسی شدم که رجایی نسبت به افغانستانی بودن خودش داشت. اعتماد به نفسی که از پشت گرمی شناخت درستش از تاریخ و زندگی مردمش می اومد. این مرد با این غنای فکری و شخصیتی یکی از مهاجرانی بود که کارت بانکی شان گاهی مسدود می شود و گاهی هم در باقر شهر، در همسایگی حرم امام، خفتش می کنند که کارت اقامت داری یا نه! رجایی خودخواسته بار رنج خودش و هموطنانش رو بردوش کشید و برای بهتر زندگی کردنشون تلاش کرد. حقیقت افغانستان رو فراموش نکرد و آرزوهای بزرگی برای کشورش داشت. از بزرگی روح این مرد در عجبم...
 این روزها که وسط دعواهای خیابانی کلمه توهین آمیز" اتباع" رو بسیار می شنویم و بین دو همسایه عده ای مشغول پاشیدن بذر شوم نفرتند جای امثال رجایی بسیار خالیست. خدا رحمت شون کنه. 
      

8

15

        پرندگان درباره مردیه که با همسر و دوتا بچه ش  توی یک کلبه حوالی ساحل زندگی می کنن. مرد متوجه می شه که پرنده ها دارن رفتارهای عجیبی از خودشون بروز می دن و همون شب برای اولین بار پرنده ها به خونه ش هجوم میارن.....
می دونستم که فیلم ترسناک پرندگان هیچکاک از روی این داستان اقتباس شده بنابراین با ترس و لرز سراغش رفتم. خدا رو شکر از فیلم کمتر ترسناک بود.
کتاب ریتم یکنواختی داره و سراسر کتاب دلهره رو حس می کنید. دلهره از چیزی شوم که انسان نیست و منطق نداره اما به اندازه  سیل و طوفان هم بی منطق و بی جان نیست. استفاده از موجود جان دار و معصوم و کاملا آشنایی مثل پرنده به عنوان عنصر وحشت نشانه ذهن پویای خانم دوموریه ست.از طرفی قربانی ها هم آدم های کاملا عادی و معمولی ای ان. نه بدی به پرنده ها کردن و نه رفتار منفی ای ازشون می بینیم که حس کنیم این عذاب، انتقام طبیعته. داستان ساده، بدون معما و بدون حادثه خاصی فقط دلهره به جونت می اندازه.
به نظرم خوب و هنرمندانه نوشته شده. 
      

19

        شنل داستان یک کارمند اداری مفلوک ( به نظرم در روسیه تزاری کلمه کارمند اداره با مفلوک مترادف بوده!) به نام آکاکی آکاکوویچه که مسئول تهیه رونوشت(دستگاه فوتوکپی!) اداره شونه. شنل آکاکی خیلی کهنه شده و قابل رفو نیست بنابراین آکاکی بینوا تصمیم می گیره یک شنل جدید دست و پا کنه.
داستان کوتاه،گزنده، خنده دار و جالبی بود. شخصیتی که گوگول تصویر می کنه خیلی بامزه ست؛ از اسم گذاریش هنگام تولد تا شغلش توی اداره و  سبک زندگیش و حتی روحش. این نوع تصویر کاریکاتوری از آدمی بی اندازه ساده که زندگی ملال آوری داره و از این زندگی راضیه، بی زبون و بی قدرته و با رویای یک شنل اونقدر به وجد میاد و از خود بی خود می شه باعث می شد که هم از بنده خدا خوشت بیاد،هم مسخره ش کنی و هم دلت به حالش بسوزه. به نظرم سبک   گوگول و بعدها داستایوفسکی در شخصیت پردازی و حمله های گزنده ای که خودشون توی داستان به شخصیت هاشون می کردن باعث شده شخصیت هایی که پست، احمق، لاف زن،هوسباز یا بی دست و پا هستن قابل لمس و قابل ترحم باشن. اگر طنز رو از همین نوشته گوگول حذف کنیم، خوندن ده خط اول کتاب واقعا فرساینده می شد.
دومین عنصر قابل توجه توی داستان شنل بود. وسیله ای که بودنش باعث راه یافتن  آکاکی به جاهایی شد که توی عمرش نرفته بود و نبودنش مساوی با مرگ بود.  تفاوت فاحش دو قسمت شهر سن پترزبورگ و اینکه یک شنل بهتر،که به قیمت گشنگی کشیدن به دست اومده بود، مجوز ورود به بخش اعیان نشین شهر بود خودش کاملا گویاست.
و اما بخش پایانی و سورئال داستان! این دیگه واقعا شاهکار بود.
از گوگول بازپرس رو هم خونده بودم. به نظرم بازپرس عیان تر،پخته تر و خنده دار تره اما شنل طنز جاری تری داره. خب واضحه که بازپرس نمایشنامه ست و شنل داستان کوتاه و طبیعتا تفاوت هایی دارن.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم"
این نقل قول داستایوفسکی درباره خودش کاملا درسته. رد پای شیوه شخصیت پردازی و داستان پردازی گوگول در آثار داستایوفسکی کاملا به چشم میاد.
این همسایگان شمالی محترم ما آدم های خیلی جذابی هستند! 
      

24

        مردی به نام اوه داستان مردی به نام اوه ست! که بعد از مرگ زنش و تعدیل نیرو شدن از دفتر مهندسی که توش کار می کنه احساس می کنه که دیگه توی این دنیا کاری نداره...
از فردریک بکمن چهار،پنج تا کتاب خوندم. می دونستم مردی به نام اوه اولین اثرش بوده، بنابراین فکر می کردم احتمالا نسبت به باقی کتاب هاش ضعیف تر باشه اما ابدا اینطور نبود.
ریتم و محتوا عالی بود. هیچ جا داستان از ریتم نمی افتاد و تک تک خرده داستان ها به نظرم دوست داشتنی بودن و توی کامل کردن پازل شخصیت اوه درست جا می گرفتن. مدل کتاب که یک فصل درباره گذشته اوه و یک فصل درباره حال حاضر بود هم جالب بود. 
شخصیت ها رو بی اندازه دوست داشتم. اوه، سونیا، رونه،پدر اوه،پدر سونیا، پروانه و شوهرش بی خاصیتش و بچه هاش.
این کار فردریک بکمن که توی هر کتاب به یک چیزی گیر می ده و اون رو خیلی مهم می کنه (مثل ساب توی این کتاب) خوشم میاد.
بیشتر از هرچیز عاشق کتاب شدم چون پر از پدر خودم بود. یکی از پدرهای اوه مانندی که از پس همه کار برمیان و همه چی درست می کنن و سر درنمیارن ما نسل جدید چرا شب دیر می خوابیم و چرا بلد نیستیم خیلی کارا رو بکنیم. وقتی درباره پدر اوه و پدر سونیا می خوندم یاد پدر خودم می افتادم و دلم براشون تنگ می شد.
از این کتاب یک فیلم هم به همین اسم ساخته شده. ببینیدش، قشنگه.
یک امتیاز به خاطر حضور شخصیت هم جنسباز کم کردم. 
      

28

         کوتاه نوشت های خانم سعاد امیری، دورگه فلسطینی-سوری و استاد دانشگاه از زندگی با همسرش در رام الله و زیر سایه نحس اشغال صهیونیست ها.
چند وقت پیش فیلم حضرت موسی رو با خانواده دیدیم. جایی توی فیلم، سربازهای فرعون نیمه شب خونه به خونه می رن تا ببینن از زن های عبرانی کی حامله ست و کی نیست. فوعه، قابله نازای دربار،از  مادر حضرت موسی می پرسه:شما که هم خونه دارید، هم شوهر هم بچه منجی می خواید برای چی؟ طنز تلخ این موقعیت، اینکه آمده باشی توی خصوصی ترین بخش زندگی یک خانواده دخالت کنی و بعد نفهمی که این برده های بیچاره عبرانی دیگر چی از زندگی می خوان، من رو یاد سوال خیلی از دور و بری هام می اندازه که : چرا فلسطینی ها تصمیم گرفتن طوفان الاقصی راه بندازن؟
خب حقیقتش اینه که اطلاعات مردم جهان درباره فلسطین و فلسطینی ها و زندگی شون خیلی کلی و مبهمه. چیزی که جهان از فلسطین می بینه انتفاضه، انقلاب سنگ، عملیات شهادت طلبانه و طوفان الاقصی ست. فشار و رنج ناشی از اشغال معمولا دیده نمی شه. نویسنده جایی از شارون نقل قول کرده که:ما وسط فلسطین شهرک یهودی می سازیم،بعد به موازاتش شهرک می سازیم و از فلسطینی ها ساندویچ گوشت درست می کنیم. این نوع خاموش و صبورانه آدم کشی صهیونیست ها از چشم ها مردم جهان پنهانه. بنابراين این دسته از کتاب ها رو باید خوند.
خیلی از خوندنش راضی بودم و جزو گزینه هامه که به دور و بری های عزیزم! توصیه ش کنم. نویسنده خیلی مذهبی نیست، خارج رفته و روشنفکره و مجاهد نیست بلکه یک آدم کاملا معمولیه. این باعث می شه که کتاب عام تر و برای مخاطبین مختلف مناسب تر باشه. روایت ها هم دستچین و هدفمند هستند و هرکدوم چهره ای از زندگی روزمره مردم فلسطین رو نشون می دن. 
      

26

        در کتابخانه پیدایش می کنی، داستان کتابخانه یک انجمن فرهنگی محلی در  توکیو، کتابدار عجیبش و مراجعینشه.
هر فصل کتاب از زبون یکی از مراجعینه  که به دلیلی گذرش به کتابخونه می افته. هرکدوم از این افراد شرایط خودشونو دارن؛ مادر یک بچه نوپا، پسر بیکار، حسابدار پر مشغله و...کتابدار به هرکدوم از این افراد یک کتاب پیشنهاد می ده. مای خواننده حوادث و افکار هرکدوم از مراجعین رو می خونیم.
خیلی کتاب جذابی بود. قبل از این، فهرست کتاب رو هم خونده بودم و برخلاف اون، کتاب هایی که توی این کتاب اسمشون رو آورده بود رو اصلا نمی شناختم که احتمالا به خاطر فضای ژاپنی کتاب باشه. فضای کتاب هم کاملا برای من ناآشنا بود، احتمالا به خاطر همین آشنایی کمترم با فضای اجتماعی ژاپن باشه. با وجود این بی اندازه لذت بردم و با آدم های کتاب احساس نزدیکی کردم. یک نکته ای که توی کتاب توجهم رو جلب کرد بُلد بودن مسئله شغل برای تک تک شخصيت های کتاب بود. فکر می کنم  این هم مربوط به فرهنگ ژاپن باشه.
چرا؟ چرا یک کتاب باعث تغییر توی زندگی مراجعین کتابخانه می شد؟ نظر من اینه که به خاطر فضایی که کتاب به ما می ده تا فکر کنیم و مسائل مون رو جور دیگه ای ببینیم. 
برای من داستان خانم تاکیسانی از همه جالب تر بود. 

      

37

        هم پای مسافر اردیبهشت، روزنوشت های آقای قزلی از سفر رهبری به کردستان در اردیبهشت سال 1388 و قبل از اون انتخابات کذایی هست.
سفر نسبتا سفر کوتاهی بوده  و آقای قزلی هم احتمالا نسبت به بقیه کارهاشون تازه قلم تر بودند. سبک نوشته شبیه داستان سیستان هست اما منهای اون باریک بینی ها و با مردم دمخور شدن های امیرخانی. چیزهای محدودی از کردستان دستگیرم شد، اون هم کردستان اون زمان! خیلی از نکات رو نویسنده می تونست توضیح بده، مثلا چرا شورای غرب کشور و شرق کشور یکی شده بودند، قضیه بیکاری توی کردستان چه عللی داره، پیشمرگان مسلمان کرد چه تاریخچه ای دارن و چیزهایی از این دست. به نظرم اضافه کردن اطلاعات و مطالعات نویسنده در این باره می تونست هم کتاب رو خوندنی تر کنه هم برای مطالعه بیشتر سرنخی دست خواننده بده. بیشتر حرف های خود رهبری و مردم رو نوشته بود، نوشته هایی که شبیه نوشته های سایت خامنه ای دات آی آر بود.
اگر انتظار پنجره های تشنه و زندگی اینجاست رو از قلم نویسنده نداشته باشید، کتاب قشنگیه. شاید بی پیرایه بودن قلم نویسنده این حسن رو داشته که رهبری و مردم بهتر و راحت تر دیده بشن. دیدار رهبری با حوزوی های سنی و شیعه، دیدار با عشایر که خیلی دلچسب بود و حتی دیدارهای عمومی با توصیفات محدودی که ازشون شده بود روحیه مردم کرد رو نشون می داد. غیرتمندی، مهمان نوازی و مناعت طبع مردم اون بخش از کشور رو از لابه لای همین مطالب کم هم معلوم بود.
بیشترین فیض رو از دیدارهای رهبری با خانواده شهدا بردم. مخصوصا دیدار در مسجد پادگان با خانواده های سردارهای بزرگ کردستان، مادر شهید بروجردی، خانواده شهید کاظمی و شهید صیاد و بقیه بزرگانی که توی اون خطه دلاوری ها کرده بودند.
بطور کلی کتاب خواندنی و خوبی بود. 
      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.