معرفی کتاب در باب حکمت زندگی اثر آرتور شوپنهاور مترجم محمد مبشری

در باب حکمت زندگی

در باب حکمت زندگی

آرتور شوپنهاور و 2 نفر دیگر
4.1
106 نفر |
40 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

214

خواهم خواند

184

شابک
9789644484070
تعداد صفحات
278
تاریخ انتشار
1399/7/1

توضیحات

        «فلسفه آرتور شوپنهاور را همواره به منزله‌ی فلسفه‌ی ممتاز هنر، حتی فلسفه‌ی مرجح هنرمندان تلقی کرده‌اند ؛ نه به این علت که بخش بزرگی از فلسفه او به هنر اختصاص دارد... یا ساختار این فلسفه در کمال روشنی ، شفافیت و انسجام و لحن آن نیرومند، آراسته، دقیق و .... واجد اضباطی شاداب است. همه‌ی این ها «نمود» یا ظاهر امر است، یعنی بیان ضروری و فطری ماهیت و عمق این نحوه‌ی اندیشیدن ... بیان طبع پویا و هنرمندانه‌ای که جز در این قالب ممکن نیست متجلی گردد». - توماس مان
لئو تالستوی در 1869 در نامه‌ای به آفاناسی فل می نویسد:« آیا می دانید که تابستان امسال تا چه اندازه برایم پرارزش بود؟ این ایام را با شیفتگی به شوپنهاور و لذت‌های روحی فراوانی گذراندم، که پیش از آن هرگز نمی‌شناختم ... ممکن است روزی نظرم در این باره تغییر کند  ، اما به هر حال اکنون یقین دارم که شوپنهاور نابغه‌ترین انسان هاست. وقتی آثارش را می‌خوانم نمی‌فهمم که چرا تا بحال ناشناس مانده است. شاید توضیح این امر همان باشد که او خود بارها تکرار کرده است ، به این معنا که اکثریت آدمیزادگان را ابلهان تشکیل می دهند».
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به در باب حکمت زندگی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به در باب حکمت زندگی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          شوپنهاور در این کتاب تلاش کرده است تا مانیفستی حکیمانه از زندگی انسان به دست دهد، مانیفستی از رابطۀ انسان با خودش و با دیگران. می‌توان گفت در پی نسخه‌پیچی است، اما نه از سنخ نسخه‌پیچی‌های امروزه که از گفتنِ حرف‌های کلی (و در بعضی مواقع حرف‌های مبهم) فراتر نمی‌رود. کلیدواژۀ شوپنهاور، که از همان صفحات اول می‌خوانیم، سعادت است. می‌گوید من در تقلای ارائۀ «سعادت»ام. حکمت زندگی هم برای او هنری است که با آن می‌توان زندگی را به گونه‌ای سامان داد که در حد امکان دلپذیر و همراه با سعادت بگذرد. زندگی سعادتمند چیست؟ زندگی‌ای که ارزش زیستن داشته باشد، هستی بر نیستی برتری داشته باشد. اما آیا شوپنهاور در این کتاب با تلقی رایج از شوپنهاور فیلسوف تفاوت دارد؟ پاسخ مثبت است. خودِ او می‌گوید «فلسفۀ سعادت»، به واقع، خطاست و او برای طرحِ فلسفۀ سعادت از مواضعِ مابعدالطبیعی و اخلاقی‌اش دست کشیده است. به تعبیر خودش، در این کتاب «سازش» کرده است، آنچه در این کتاب بحث شده است از حیث مواضع رایج و تجربی است. بنابراین گویی او مطالبِ «حکمت زندگی» را بر پایه‌های لغزانی بنا نهاده که انگار بیشتر از «درستی» در پی «نتیجه» است.
شوپنهاور در فصل اول انسان و شخصیت‌اش را در سه مورد منحصر می‌کند (البته «شخصیت» از من است، او می‌گوید سرنوشتِ انسان از سه چیز نشأت می‌گیرد): 1. آنچه هستیم (شخصیت آدمی به معنای تام کلمه)، 2. آنچه داریم (مالکیت و دارایی از هر نوع)، 3. آنچه می‌نماییم (تصویری که دیگران از ما دارند). در مورد اول تفاوت‌ها تفاوت در طبیعتِ انسان است. همین دستۀ اول است که بیشترین تأثیر را بر سعادت یا عدم سعادت انسان می‌گذارد. شوپنهاور بر این نکته تاکید می‌کند که خوشیِ انسان (بخوانید: آنچه انسان هست یا می‌باشد) از درونِ او می‌جوشد، خرسندی او از خودش از درون‌اش می‌جوشد و بیرون تأثیر غیرمستقیم دارد. چرا؟ چون انسان درونِ خودش را (احساسات، ادارکات و تصوراتِ خود را) بی‌واسطه درک می‌کند.
بنابراین تفاوتِ اشخاص به تفاوت ذهن‌های آن‌هاست، یک پدیده را ممکن است شخصی بسیار جذاب درک کند و دیگری آن را پوچ و تهی از معنا بداند. مثال جالب شوپنهاور «حسرت» است. می‌گوید حتی رشک‌بردن‌های افراد نیز منشأ متفاوت خواهد داشت. مثلاً کسی ممکن است به‌جای حسرت بردن بر تخیل نیرومند شاعر که از واقعه‌ای ساده حماسه‌ای زیبا می‌آفریند به شاعر حسودی کند، چون واقعه‌ای دلپذیر و شگرف برایش رخ داده است. جالب اینجاست که شوپنهاور حتی به مزاج‌های افراد و تفاوت‌های ادارک‌شان نیز اشاره می‌کند. همچنین آدمی باید از ذهن‌اش نهایت استفاده را هم ببرد. در کل، می‌توان گفت فیلسوف آلمانی تصویری زیبا و همه‌پسند از سعادت ارائه نمی‌کند، بلکه کاری ساده و بزرگ انجام می‌دهد: آدمی را با واقعیت مواجه می‌کند. البته این کار را نه به طور مصداقی بلکه از منظری حکیمانه انجام می‌دهد. یعنی به سرچشمه‌های متفاوت نگریستن به واقعیت اشاره می‌کند و درعین‌حال برای آن راهکار هم می‌دهد: ذهنیتِ متفاوت.
فصل سوم دربارۀ دارایی‌های انسان است. خرسندی و ناخرسندیِ ما انسان‌ها گاهی در اثرِ توقع داشتن از چیزهایی است که اصلاً به آن‌ها نیازی نداریم. در این فصل شوپنهاور، به تبعیت از اپیکور، نیازهای انسان را سه دسته می‌کند: طبیعی و لازم، طبیعی و غیرلازم، غیرطبیعی و غیرلازم. فصل چهارم به «ما در نگاه دیگران» می‌پردازد. پرسش‌اش اینست که چرا با اینکه تفکر دیگران دربارۀ ما تاثیری ندارد همۀ ما نظر دیگران برای ما مهم است. فصل پنجم چهار دسته اندرز به ما می‌دهد، نظرات و اندرزهای عمومی، دربارۀ رابطه با خویشتن، دربارۀ رابطه با دیگران، و رابطۀ ما با زندگی و سرنوشت. فصل آخر هم به تفاوت‌های انسان در سنین مختلف می‌پردازد. اینکه در کودکی هنوز جهان برایش عینی نشده، هنوز چنان هولناک نیست.
        

9

mohammad

mohammad

1403/3/15

          شاید شوپنهاور را بتوان از منحرف ترین فیلسوفان مشهور تاریخ دانست ، به خصوص در ابراز نظر هایش در خصوص زنان که بسیاری این جمله ی او را شنیده اند : زن حیوانیست با گیسوان بلند و افکار کوتاه...
همین نظرات انحرافی شوپنهاور باعث میشود که بسیاری از خوانندگان حتی سمت کتاب های او نروند و از او گریزان باشند ، اما باید گفت شوپنهاور یکی از چهار ستون اصلی فلسفه ی غرب است که ویژگی های مثبت خاص خود را دارد و بالاجبار برای شناخت فلسفه ی غرب باید سخنان شوپنهاور و فروید را گوش داد...
در این کتاب نویسنده حماسه خلق کرد 
بعضی جاهای کتاب کند بود و برخی جاها سنگین که مجبورم کرد بارها آن قسمت ها را بخوانم و در نهایت کتاب ارزشمندی بود
 ،،، بعضی جاها نگاه تنهایی طلبانه ی نویسنده و سوفی گرایی او را می‌توانستیم ببینیم و یا پنجره های متعددی که پی در پی برای ما رو به منظره ی زیبای جدیدی(بر خلاف تفکرات منفی گرایانه ی کتابهای دیگرش که شر را پیروز بر خیر میداند) می گشود
برای مثال در فصل اول از استقلال فردی در هر موقعیتی می‌گوید، این‌که شرایط بیرون هرچقدر بد یا خوب باشد این انسان است که با طرز تفکر خود تعیین‌کننده شرایط درونی خودش است.
و فصل دوم توضیح میدهد که هویت حقیقی انسان چیست
 "و در نهایت مهم نیست زندگی چگونه پیش برود ، سعادت در ارزش ذاتی زندگی انسان است "....


        

4

          خواندن این کتاب برای من واقعا لذتبخش بود. به نظرم توصیف "بدبینانه" از فلسفه شوپنهاور کمی "بدبینانه" است! خودش میگوید "فلسفه سعادت" که در این کتاب مطرح کرده واقع بینانه است اما به نظرم "پیرمردانه" است. بخش های انتهای کتاب هم به مسئله تفاوت نگاه جوانان و پیران پرداخته و طبعا حق را فقط به پیران میدهد که جاده زندگی را تا انتها پیموده اند و از تمام پیچ و خم مسیر و پوچ بودن این راهپیمایی اطلاع دارند.

شوپنهاور شر را در جمع های انسانی میبیند و با تکیه به نقل قول های فراوان از شاعران و فیلسوفان رواقی، عزلت گزینی و کناره گیری از جمع را توصیه میکند. من کمی گمان کردم دیدگاه او ستایش کردن از اشرافی گری است اما با توضیح دقیق خودش متوجه شدم که در واقع اشرافیت فکری را ستایش میکند.

مانند ارسطو به کار انداختن ظرفیت ها و استعدادها را برای سعادت ضروری میداند اما اعتدال در هر فعالیتی را توصیه میکند. با این حال به نظرم بینش او هرگز اعتدال فلسفه اخلاق ارسطو را ندارد. نمونه اش همین نکته که سعادت را فقط در گریز از رنج خلاصه میکند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی منشا هر رفتار بشری را در نسبت با لذت و درد میداند. آیا بسیاری از لذت گرایی ها برای کاهش دادن رنج ها نیستند؟ واقعا خیلی وقتها عقل سلیم توصیه میکند برای فرار از رنج به سمت لذت برویم. و بالعکس خیلی ازرنج هایی که بر خود هموار میکنیم به امید لذائذ و امنیت آینده است.

به هر حال این کتاب برای جامعه و جهان امروز خیلی خیلی میتواند مفید باشد چون فکر میکنم شالوده جهان امروز بر پایه لذت گرایی افراطی و توقعات نا به جا از جهان بنا شده. این توقعات بیش از حد از هستی نهایتا باعث نارضایتی های فراوان مردم در میانه مسیر زندگی میشود. پس این حکمت های واقع بینانه شوپنهاور را بخوانید و بپذیرید جهان در مجموع چندان جای امنی نیست و نباید انتظار چندانی از زندگی داشته باشیم. اگر همه این را بپذیرند احتمالا جوامع بهتری با حرص و طمع کمتر خواهیم داشت.

از متن کتاب:

کسانی که با کوشش و امید فقط در آینده زندگی می کنند، همواره روبروی خود را می بینند و با ناشکیبایی به سوی آینده می شتابند که به زعم آنان سعادت حقیقی را به ارمغان خواهد آورد، اما در این میان با بی توجهی از کنار زمان حال می گذرند و از آن لذتی نمیچشند. این افراد به رغم داشتن چهره ای که عاقلانه تر از سن شان به نظر میرسد، به آن خران ایتالیایی شباهت دارند که در جلوی سرشان، دسته‌ای کاه را به چوبی آویخته اند، و این خران به امید رسیدن به کاه تندتر میدوند. چنین کسانی به همه هستی خود خیانت می ورزند، زیرا تا دم مرگ پیوسته به طور موقت زندگی می کنند.

به جای آنکه مدام دلمشغول نقشه ها و نگرانی های آینده باشیم یا خود را به دست حسرت زمان از دست رفته بسپاریم، هرگز نباید فراموش کنیم که فقط زمان حال است که واقعی و حتمی است. بر عکس آینده تقریبا همیشه جز آن است که تصور می کنیم، حتی گذشته هم طور دیگری بوده است و در واقع به طور کلی هر دو از آنچه به نظر می رسد، اهمیت کمتری دارند. زیرا فاصله که موجب می شود اشیاء در چشم کوچک تر جلوه کنند، در تصور آدمی وقایع را بزرگتر جلوه می دهد. تنها زمان حال حقیقت و واقعیت دارد.
        

0

          طی دورانی که "در باب حکمت زندگی" را مطالعه می‌کردم، بارها از قرابت فکری خود با نویسنده در جزئیات گوناگون، متعجب و هیجان‌زده شدم. شاید بتوانم بگویم بیش از ۸۰  درصد مطالب کتاب را عمیقا دوست داشتم و از آن لذت بردم. در بعضی موارد که با سخنان نویسنده مخالف بودم نیز این اختلاف نظر در واقع به اختلاف مبانی فکری باز می‌گشت.

از سویی یک جبرگرایی افراطی بر تفکرات شوپنهاور سایه انداخته که در جای جای مختلف کتاب دیده می‌شود و گاهی به حد آزاردهنده‌ای می‌رسد. از سوی دیگر بی‌اعتقادی او به هر امر غیر مادی و حقایقی که باطن عالم و زندگی انسان را تشکیل می‌دهند، باعث شده تا در مواجهه با پست و بی‌ارزش بودن دنیای مادی (که در حد خود درست و قابل درک است) به یک پوچ‌گرایی ابتدایی برسد و حکمت زندگی را صرفا در جست‌وجوی "سعادت" بداند. سعادتی که او تعریف می‌کند، به نوعی همان مفهومی است که امروزه غربی‌ها از آن به happiness یا شادی و رضایتمندی از زندگی تعبیر می‌کنند که خلاصه می‌شود در نگاهی مادی‌نگر به زندگی و انتظار آرامش و خوشحالیِ سطحی از آن، به دور از رنج‌ها و مشکلات مختلف.

اما فارغ از ضدیت فکری خود با نویسنده در مبانی بنیادین، مطالعه‌ی این کتاب در بیشتر قسمت‌ها برایم لذت‌بخش بود. همانطور که گفتم، نشانه‌های این مبانی فکری فقط در اندک بخش‌هایی از کتاب ظاهر شده و عمده‌ی مطالب به گونه‌ای بودند که حتی می‌توانم بگویم در سطحی عمیق با آن احساس هم‌ذات‌پنداری می‌کردم.
        

15

        نیرومند ترین بازو‌ نمیتواند به هنگام پرتاب کردن جسمی سبک به آن حرکتی بدهد تا آن جسم به فاصله ی دورتری پرتاب شود و به شدت به هدفی اصابت کند. آن جسم در همان نزدیکی به سستی بر زمین می افتد،زیرا دارای جرم کافی نیست تا نیروی بیرونی را جذب کند. وضع افکار زیبا و بزرگ و حتی شاهکارهای نوابغ، هنگامی که جز اذهان کوچک، ضعیف یا منحط وجود نداشته باشند و قدر آن را نشناسند نیز چنین است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

          این گونه می‌نویسم که دلیل اصلی خواندن این کتاب درک تاثیر مستقیم و غیر مستقیمی بود که نویسنده بر فیلسوفان و نویسندگان متفکر بعد از خودش گذاشته است.
و هم‌چنین به تاثیری که مطالعات مکتب رواقی‌گری بر شوپنهاور داشته است باید اشاره‌ای صریح داشت.

از خواندن کتاب احساس عمیقی از رضایت روحی داشتم و شاید بتوانم بگویم به تمام با نویسنده هم دل بوده‌ام.

شوپنهاور فلسفه‌اش تاثیر گرفته از کسانی چون کانت، گوته ، افلاطون و … بود. او و اندیشه‌هایش تاثیر زیادی بر قلم فیلسوفان و نویسندگانی مثل البرت انیشتین، زیگموند فروید، فریدیش نیچه، مارسل پروست، ژان پل سارتر، لئو تولستوی و دیگر نویسندگان بزرگ گذاشته است.

شوپنهاور در این کتاب به آموزه‌های زیادی درباره زندگی و ارتباط ما با دیگران و حتی ارتباط ما با خودمان می‌پردازد و مابین حرف‌هایش از سخن‌های دیگر فیلسوفان هم وام گرفته است تا موضوع روشن‌تر شود.

این کتاب در شش فصل به شرح زیر نوشته شده است:
تقسیم‌بندی موضوع
درباره آنچه هستیم
درباره آنچه داریم
درباره آنچه می‌نماییم
اندرزها و اصول راهنمای عمل
درباره تفاوت‌های سنین گوناگون

او سرنوشت بشر را درسه فصل به نام‌های: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه می‌نماییم شرح می‌دهد. و کم‌کم به ما می‌رساند که سعادتی که برای خودمان تعریف کرده‌ایم اشتباه است. 

از دید او کل سعادت در بخش اول، یعنی همانچه هستیم خلاصه می‌شود. ذات و منیت ما در ذهنیتمان رخنه کرده. و باقی هرچه هست عوامل بیرونی‌ست که تاثیرشان روی ما به واکنش ذهنیمان بستگی دارد.

چون جهان را همانطور می‌بینیم که می‌خواهیم. پس چه شرایط بیرونی بد باشد چه خوب، ریشه تمام خوشی و ناخوشی یا سعادت و بدبختی ما به ذهنیتمان برمیگردد. برای همین کسی که از درون به قدر کافی پُر باشد، هیچ انتظاری از بیرون ندارد!

هرچه که در جهان است دو وجه دارد. وجه عینی، که واقعیتِ آن است. و وجه ذهنی، که تصور ساخته ذهن ماست. 

سعادت در ذهن معنی می‌گیرد. در واقع ما با ذهنمان می‌توانیم سعادت را برای خود بیافرینیم، نه با وابستگی به پدیده‌های بیرون که ممکن است اصلا واقعیت نداشته باشند. 

خوشبختی در عمق ذات ماست. جایی که کسی به آن دسترسی ندارد و از چیزی تاثیر نمی‌پذیرد. وقتی سعادت وابسته به عوامل بیرونی باشد، هرلحظه با از دست دادن هرکدام ازاین عوامل فرد می‌شکند.

گاهی فلسفه‌ نویسنده درباره سعادت تیره‌تر می‌شود، طوری که می‌ گوید «سعادت وهم و افسانه‌ای بیش نیست و تنها رنج است که واقعیت دارد» و با برای خوشبختی و داشتنِ یک زندگیِ ایده آل نباید به سمت سعادت برویم، چرا که مثل سرابی است که در طول مسیر فقط به رنج ما اضافه می‌کند و ما را دست خالی می‌گذارد. ما باید از رنج که واقعی است در فرار باشیم. آن موقع است که زندگی سعادتمندانه خودش برایمان مهیا می‌شود.

شوپنهاور وقتی از جنبه ماهیت، انسان را بررسی می‌کند نظرش کاملا در تضاد با فلسفه اگزیستانسیال است. او معتقد است فطرت و ذات انسان از ابتدا همانگونه بوده که هست. و ما نباید سعی در تغییرِ ماهیتِ خود داشته باشیم. بلکه باید سعی کنیم همانی باشیم که هستیم.

شوپنهاور به شدت با معاشرت مشکل دارد. او به صراحت و به دفعات در این کتاب تاکید می‌کند که باید بین تنهایی و فرومایگی یکی را برگزید.

ازدید او هرکه انزواطلب‌تر باشد انسان کامل‌تریست. زیرا خودش برای خودش کافیست و نیازی به دیگران ندارد. 

فقط در تنهایی است که انسان با اصل خودش روبرو است. پس هرچه این اصل و ذات، پرتر و بهتر باشد، آن انزوا هم لذتبخش‌تر است. انسان دلش می‌خواهد از جمع گریخته و به تنهایی خودش پناه ببرد. 

ولی یک انسان خالی و بدذات، می‌خواهد از خودش فرار کند و به جمع پناه ببرد! زیرا چیزی برای خودش ندارد. او دلایل، ریشه‌ها و همینطور مزایای گوشه نشینی و انزواطلبی را بررسی می‌کند.
        

0

          وقتی به کتاب فروشی همیشگی رفتم کتاب فروش ازم پرسید دخترم این دفعه چی میخوای گفتم اول در باب حکمت زندگی رو بده به شوق این کتاب به کتاب فروشی رفته بودم اول نسخه الکترونیک شو خوندم تا نصف ول کردم بخاطر پربار بودن و عمیق بودن مطالب نمیشد الکترونیک خوند و گرفتمش.شوپنهاور نویسنده و فیلسوفی بی نظیره طوری که اسطوره هایی مثل نیچه، تولستوی و فروید همیشه کتابای ایشون و میخوندن و درس میگرفتن البته نا گفته نماند که وقتی کتاب و پند هاشو میخوندم چقدر به یاد نیچه میفتادم چقدر نیچه تو زندگیش این موارد رو اعمال کرده بود (اگر کتاب وقتی نیچه گریست رو خونده باشید متوجه منظورم میشید)و البته این کتاب با اینکه ۲۰۰ سال قدمت داره انگار همین الان نوشته شده و از ارزشش چیزی کم نشده ولی مواردی بود که واقعا متاسف میشدم یکی از بزرگترین فیلسوفان غربی همچین نظری داره و اون اینکه زن رو براساس زیبایی و روابطش ارزیابی کرده و به زن نگاهی ابزار گونه داره البته هیچ کس کامل نیست ولی این نکات اصلا از جذاب بودن این کتاب کم نمیکنه و انقدر پر باره که ایرادش به چشمتون نمیاد نهایتا رد میشید.خلاصه دوستانی که علاقه شدید به مطالعه دارن حتما باید این کتاب و تو قفسه تون داشته باشید.


        

23