یادداشت سلیمان عارفی
1402/4/10
تابهحال از بریدهی هیچ کتابی بهقدرواندازهی این برش از کتاب در باب حکمت زندگی نوشتهی آرتور شوپنهاور به من تلنگر وارد نشده بود: «غالباً میکوشیم ظلمت زمان حال را با پرتو تصوراتی دربارهی آینده روشن کنیم و به امیدهایی دل میبندیم که هر یک هستهی واخوردگی را در خود میپروراند و در رویارویی با واقعیت، ناگزیر متلاشی میگردد. بهتر آن است که به امکان پیشامدهای بد بیندیشیم، زیرا از این راه خود را به اقدامات پیشگیرانه مجهز میکنیم و اگر رخ ندادند، شادمانی دور از انتظاری نصیبمان میگردد.» رفتار من در طول روز معمولاً ضد این بریده است. شاید بیش از ده سال اینگونه بودهام. بهتر بگویم: «یک عمر!» احتمالاً خصیصهی دقیقهنودیبودن هم از همین طرز برخورد، سرچشمه میگیرد. خود را گول میزنم که در آینده اینطور میشود و آنطور میکنم و...، اما شکست میخورم؛ و جالب اینکه بازهم همین رفتار را تکرار میکنم و دوباره گول خودم را میخورم و دوباره شکست هم. به چنین تلنگری نیاز داشتم که ساخت نسخهی خوشخیالانه از آینده را بگذارم کنار و در عوض، نسخهای در ذهنم بکارم که در آن به کارهایی که باید انجام میدادم، نرسیدم و به همین خاطر حس خیلی بدی مثل خوره در انزوا بخش کور روانم را آهسته میخورد و میتراشد. یاد بوف کور نیز گرامی. بهگمانم پیچیدن چنین نسخهی بدبینانهای، بهمراتب از دستوپاکردن یک نسخهی خوشخیالانه از آینده، بهتر است. چون دستکم میترساند! و از جا برت میدارد که به انبوه کارهای نکردهات برسی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.