یادداشت زهرا عالی حسینی

        کتاب را مدت ها پیش خوانده‌ام. به نظرم خانواده باید یک همچین مفهومی داشته باشد. چیزی جدایی ناپذیر. غیرقابل دور ریختن.
که هر چه قدر هم بد باشند، هرچقدر هم به خودت حس تنفر القا کنی، در نهایت جایی در دلت در عین تنفر، دوستشان داری. حتی شاید نشود اسمش را دوست داشتن گذاشت. یک جور تعهد. یک جور احساس وابستگی.
و اگر آواری هم به سرشان بریزد، هیچ نقطه‌امن و حصاری برای تو وجود ندارد. سرنوشتشان به سرنوشت تو گره خورده و هر کاری کنی هر اتفاقی که برایشان بیافتد خواه ناخواه دامان تو را هم می‌گیرد. حتی اگر در دورترین نقطه دنیا زندگی کنی.

پ.ن: البته که من از خانواده‌ام متنفر نیستم. و البته که پدر من نیک مولیسه نیست. و رابطه خوبی هم با او دارم. ولی چیزی که کتاب به تصویر می‌کشید، این رگ و ریشه متصل را، خیلی دوست داشتم.
ممنون آقای فانته.
      
63

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.