حنانه علی پور

حنانه علی پور

@hannacamo

123 دنبال شده

130 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        خب این کتاب رو خیلی مرزی سر زمان معین باشگاه تموم کردم🙂‍↔️. 
اول از همه از درصد شباهت بالای این کتاب و فیلم carnage ( کشتار ) تعجب کردم . ته تهش اسم پسر ها و والدین عوض شده بود و خیلی خوشحالم که فیلم رو قبل کتاب شروع کردم و یه نمای کلی بهم داد و کار صحنه سازی تو مغزمو راحت کرد . 

اول نمایشنامه ، با جمع شدن ۴ نفر سر یه کامپیوتر و گویا نوشتن یه متن قرارداد شروع میشه . 
حس من اول فیلم ( و تا حدی اول کتاب) این بود که پدر و مادر شاکی اومدن پیش دوتا وکیل تا متن شکایت رو براشون تنظیم کنه . ولی جالبی ماجرا اینجاست که متن رو والدین پسربچه ی آسیب دیده مینویسن و‌ تو‌ رو از میزان بالغ بودن و مدرن بودنشون متعجب میکنن. 
همه ی این ۴ نفر خوشحال و راضی به توافق رسیدن و فیلم ‌و داستان همین جا میتونه به پایان برسه. ولی ما از همون اول متوجه شدیم‌ که این رفتار ها ساختگیه و هر کدوم از دو طرف انتظار دارن طرف مقابل کوتاه بیاد و به «واقعیتی که تو ذهنشونه» ایمان بیاره.  
در طول داستان کم کم باور ها و‌ دید هر کدوم از این ۴ نفر از سطح اشاره و کنایه خارج میشه و خیلی علنی بیانش میکنن و سطح تنش به شدت بالا میره . تا اینجا ، احتمالا یه حس غرور و خوشحالی ریز مخاطب داستان رو در بر میگیره که از همون اول باور نکرده بود ۴ نفر بتونن «واقعا»  متمدنانه رفتار کنن. 
طبیعتا با اتفاقی که بین دو تا پسر افتاده، ابتدا این ۴ نفر به دو گروه پدر و مادر پسر آسیب دیده و پدر و مادر پسر آسیب زننده تقسیم میشن و استدلال میارن و بحث میکنن.
 ولی هر چقدر جلوتر میریم این دوئل بین این ۴ نفر جابجا میشه . دو تا زن در مقابل همسرانشون ، بین هر کدوم از زن و شوهر ها ، بین میشل و آنت و در نهایت آلن و ورونیک . کل داستان بگو مگوی این چهار نفره . 
در نهایت ساده شده ی این داستان میشه : با عینک من به ماجرا نگاه کن ؛ یا با کفشای من راه برو . که البته ممکنه واقعا با کفش کسی راه بریم ولی باز‌ هم نفهمیمش !
      

5

        بالاخره کرگدن بشویم یا نه؟ 

-شخصیت اول نمایشنامه «برانژه» است. کسی که نا امید و بی‌هدف زندگی میگذرونه. بقیه‌ی شخصیت‌ها یا در تقابل با برانژه هستن ( دوستش ، ژان) و یابه پرورش شخصیتش در طول داستان کمک میکنن ( منطق دان  ، همکارانش در اداره ، دزی ) 

شاید اسپویل‼️ : 
-برانژه نه میدونه کرگدن شدن چیه و نه  نظری داره که چرا کرگدن ها دارن تو محله دیده میشن. ولی با زیاد شدن کرگدن ها و تبدیل یکی یکی همکارانش ، دوست عاقلش- ژان ، منطق دان و خلاصه همه ی آدمای اطرافش به کرگدن ، براش سوال ایجاد میشه که چرا داره این اتفاق میفته و «نمیخواد» در دام کرگدن شدن بیفته .   
-مثل اینکه تغییر انسان ها به کرگدن در واقع نمودی بوده از تبدیل گروه های ضد فاشیست ( که اوژن یونسکو هم عضوی از این گروه بوده ) به فاشیست ها و این سیر رو من اینطور درک کردم : 
در پرده اول ، منطق دان ، راجع به گربه بودن منطق میچینه ( اینکه هر موجودی که چهار پنجه داره گربه است ) ؛ بعد از یه مدتی یه کرگدن گربه ای رو جلوی چشم این عده له میکنه . موضوع تغییر پیدا میکنه به اینکه این کرگدن یک شاخ داشت یا دو شاخ ؛ آفریقایی بود یا آسیایی . بعد از یه مدت موضوع بحث دوباره تغییر میکنه و توجه ها میره به این سمت که چرا تعداد کرگدن ها داره زیاد میشه . و در نهایت آخرین تغییر جهتی که من تو داستان حس کردم این بود که همه کرگدن شدن به جز برانژه. و همین سیر سرنخ های هوشمندانه من رو به این فکر انداخت که عقاید چقدر ناپایدارند و سست. منتقد کرگدن ، بعد از مدتی خودش کرگدن میشه!


قسمت جذاب نمایشنامه برای من ، درک خودم ازش بود : 
۱. بعد از تموم شدن نمایشنامه تو راه برگشت ، داشتم به رمان کرگدن فکر میکردم.  
۲. تو اسنپ اگه درست یادم بیاد یه آهنگی گذاشته بود که «جای خالیت با هیچی پر نمیشه!
کسی که تو نمیشه…» 
۳. همون لحظه هم یه اتوبوس کنار ماشین ایستاد و داخلش آدمای عادی نشسته بودن ، مردمی که انگار بودنشون تو این دنیا باز هم لازمه و کسی جای اونا رو نمیگیره.    
سنتز این سه تا محیط تو ذهنم ، شد : برانژه! (و در کل انسان ها) واقعا کسی جاتو نمیگیره و نمیتونه کاری که تو قراره انجام بدی رو انجام بده ، تو‌ حتی اگه الکلی و ناامید از زندگی باشی ، میتونی در مقابل فشار کرگدن شدن مقاومت کنی!
      

26

        مردی مبهم و بی نام برای ما ؛ تنها چیزی که از او می دانیم اظهارات بزرگ منشانه و غلوآمیز و بعضی اوقات غیرقابل تحمل اوست راجع به خودش و معنای زندگی. 
طبیعی است برای کسی که کل زندگی اش یک اتاق است و از قضا ذهن او خوی وحشی و سرکشی دارد ، غلیان فکری و سرریز ذهنی بر کف و در و دیوار اتاق خالی و سفید زندان. طبیعیست ولی در عین حال وقتی متوجه میشویم این مرد بی نام در انتهای داستانش کل بنای ذهنی ما را از تصویر زندگی اش به هم می ریزد و به قول خودش : «بله ، حالا دیگر می توانم صراحتا اعتراف کنم که در این یادداشتهای بی هدف و ساده لوحانه بسیار دروغ گفته ام … »، دیگر طبیعی نیست. حتی دیگر نمیدانیم دل خوش کنیم به حس حقیقت خواهی اش در عالم جوانی که می گفت :« پس خود حقیقت چی ؟ وسط این دنیای اشباح و دروغ ، خود حقیقت کجاست ؟ » یا به حرف قبل از گفتن این جمله ؛ اینکه باید دنبال چیزی شبه حقیقت بود . به قول خودش « تناسبی بین شواهد و تصورات » . احتمالا این مرد بی نام ما را دنبال تصورات خود از زندان کشیده است . دنبال « آن مربع آهنین » . 
این مرد حتی نوشته من را هم تحت تاثیر قرار داده  . چرا مثل او حرف میزنم ؟
      

11

        لازم نیست مقاله ی « فقر و مغز در حال رشد » رو بخونم تا بفهمم تفاوت بین مغز کودک فقیر و دارا چقدره یا ساعت ها استدلال بیارم چرا سطح اعتماد به نفس یه آدم فقیر فرسنگ ها دورتر از اعتماد به سقف آدم داراست . 
حالا این وسط مشکل پولداران ؟ نه الزاما. 
فقر یا ثروت ؟ دوگانه ی غلط اندازیه . 
مناعت طبع یا حرص و طمع ؟ غلط انداز تره. 

شاید اسپویل ‼️
جالبی ماجرا این بود  مغازه ی خود ایل داشت نونوار و مرتب می‌شد ؛ دختر ایل میره کلاس تنیس و فرانسه و انگلیسی و ادبیات ؛  پسرش ماشین خریده . 
زن ایل با پول خون خود ایل یه تابلوی نقاشی سفارش داده. حالا بیایم داد سخن بدیم که شرافت کجا رفته ؟ وفاداری و محبت؟ اینجاست که فقر داد میزنه «اگه قدرتشو داری با من رو به رو شو و این حرفا رو تکرار کن» . میتونی؟ 

از بین چندتا نمایشنامه ای که خوندم ، به نظرم ملاقات با بانوی سالخورده بهترینشون بود از نظر اجرا رو صحنه و توضیحات بیشتری داشت و خلاقیت طراحی هر پلان عالی بود. 
از نقطه نظر شخصیت شناسی هم همینطور : شخصیت ها هیچ کدوم برام سیاه و سفید نبودن. همه شون انسان بودن . با اینکه مغزم حکم اخلاقی رو اول کار داد ولی قلبم راضی نمیشد و خب این هنر نویسنده است که تو رو وادار کنه بین مغز و قلبت در رفت و آمد باشی .
      

11

        بیشتر از اینکه دقت کنم کتاب داره با چه سیری پیش میره ، چی می‌خواد بگه یا سعیمو بکنم از سمت خودم باهاش ارتباط بگیرم ، کتاب دستمو گرفت و کشید تو خودش. اونم از وقتی که شخصیت دایی وارد قصه شد . 
داستان پردازی خاصی حس نکردم ‌و بیشتر از همه شخصیت پردازی قوی بود. 
خلاصه که هر لحظه از خوندن کتاب مشعوف بودم و خیلی جایگاهش نزدیک به « جنایت و مکافات » شد برام . یه سفر درونی بود بیشتر . همون روانکاوی خودم برای خودم. هرچی هم سعی می‌کنم بفهمم از کجاش خوشم اومد اون « جا » رو پیدا نمی کنم . کل کتاب یه سیر و سیاحت به یاد موندنی بود . 

شاید اسپویل ‼️

داستان جدال بین ۲ کاراکتر بود 
ساده دل و خوش باور و بی شیله پیله 
و 
بد طینت و آب زیرکاه و سنگدل 

از اینجاست که روانشناسی بین این دو شخصیت و اثراتی که هرکدوم در تکامل و تحول اون یکی دارن شروع میشه و هر کدوم از دوستداران رمان ناشناس تو یکی از این لایه های تحولی علاقه شون به رمان رو پیدا میکنن . 
بعضی از منتقدین میگن شخصیت فاما یه جورایی نشانگر شخصیت گوگول بوده در اواخر عمر یا نشون از جامعه ی « تازه » روشنفکران . 
به نظر من فاما فامیچ نماد هر انسان ظلم دیده ایه که نتونسته با سیاهی درونش و سیاهی درون بقیه کنار بیاد و می‌خواد به اشتباه ، تلخی گذشته رو با تلخی کردن به دیگران بشوره و ببره . توان این کار وقتی در این شخصیت به وجود میاد که رو به رو میشه با انسان ساده دلی که می‌خواد همه رو از محبت سرشار کنه و این چرخه تا انتهاش پیش میره تا وقتی یکیشون کوتاه بیاد. ( همونطور که از هر لحظه منتظر بودم دایی جلوی فاما بایسته ) 
خلاصه که دلنشین بود 👌.
      

25

        جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: 
دلم میسوزه ، دلم میسوزه 
دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا .

‼️شاید اسپویل : 

داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. 
داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن  طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ 
خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
      

22

        شیطان و همکارانش در ۳ پرده 

کمدی از نوع  ایرج پزشکزادی   :))) ( بعد خوندن دایی جان ناپلئون انتظار این نوع شوخی ها رو از نویسنده رو داشتم ) 
شاید اسپویل ‼️


شخصیت اول داستان نمیخواد رشوه بگیره ولی شیطان کوتاه نمیاد و کشمکش بین این دوتا تا آخرین لحظه ادامه داره . 
چیزی که برام جالب بود ، بولهوسی شخصیت اصلی در کنار قبول نکردن رشوه بود که تضاد بین این دوتا رفتار ، هم عجیب بود و هم انگار تلاش نویسنده برای دور شدن از ساختن شخصیت های صفر و صدی. ولی باز هم متوجه نشدم چرا انقدر روی رشوه گرفتن حساس بود ولی روی هوسران بودنش نه . فکر میکردم انتهای داستان دلیل این پافشاری معلوم میشه ولی من که سرنخی ندیدم … 

در طول داستان ، شیطان علاوه بر « ماموریت » ای که به دوششه ، هر از چندگاهی از رفتارهای مثبت شخصیت اول هم تعریف میکنه : شاید اشاره ای باشه به اینکه گاهی وقتا شاگردا و همکاراش کارایی میکنن که به مذاقش خوش نمیاد و تو دلش به آدم خوبا و پایان خوش عالم امیدواره ؛)
      

11

        این کتاب ، نه تنها چکیده ی اندیشه های رایج سیاسی که از قرن بیستم تا الان ، انسان مدرن درگیرش بوده رو بررسی نمیکنه بلکه در بررسی اون چند دیدگاه،  اطلاعات طبقه بندی شده ای نمیده که البته از داستان نمیشه انتظار زیادی داشت  . 

داستان شخصیت اول ، یعنی پروفسور کاریتا از این قراره که از کشور خودش به دلایل امنیتی فرار میکنه و سفر خودش رو از کشوری به کشور دیگه ادامه میده و ما شاهد شکل گیری روند پرسش گری پروفسور از دولتمرد های اصلی حکومت های سیاسی هستیم . 

حکومت هایی که ازشون دیدن میکنه به ترتیب فایده آباد، جماعت آباد( با مذهب اصلی کمونیسم ) ، کارگرآباد و آزاد آباد ( با منش لیبرالیسم ) هستن . 
انتقاد های ظریف از هر کدوم از این دسته ها جالبه و شما رو با باگ های هر نظریه آشنا میکنه : 
در آزاد آباد حق انتخاب کذایی شهروندان رو به سخره میگیره ، در فایده آباد ، عدالت و ارزش های اخلاقی و توجه به «انسان به مثابه ی انسان »در اولویت نیستن ، در جماعت آباد مشکل متحد کردن هزاردستگی جامعه رو نشون میده و در کارگر آباد از بین رفتن مفهوم حقوق. 
ولی در نهایت برای آشنایی با نظام های سیاسی خوندنش به صرفه نیست و قطعا کتاب های خیلی بهتری در این مورد وجود دارن. 
پ.ن : این کتاب به نام دیگه ی : «روشنگری شگفت انگیز پرفسور کاریتا » هم چاپ شده.
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.