معرفی کتاب شما که غریبه نیستید اثر هوشنگ مرادی کرمانی

شما که غریبه نیستید

شما که غریبه نیستید

4.4
219 نفر |
60 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

428

خواهم خواند

146

ناشر
معین
شابک
9789647603479
تعداد صفحات
354
تاریخ انتشار
1399/9/8

توضیحات

        شما که غریبه نیستید شرح حالی از هوشنگ مرادی کرمانی، نویسندهٔ ایرانی است. این کتاب سرنوشت کودکی نویسنده را در روستای زادگاهش، سیرچ تا جوانی او در تهران بیان می‌کند.

کتاب برگزیدهٔ شورای کتاب کودک (۱۳۸۴)
کتاب برگزیدهٔ مهرگان ادب (۱۳۸۴)
کتاب برگزیده‌ی کتابخانهٔ بین‌المللی مونیخ (۲۰۰۶)
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شما که غریبه نیستید

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به شما که غریبه نیستید

نمایش همه

پست‌های مرتبط به شما که غریبه نیستید

یادداشت‌ها

          #گیلتی_پلژر هر چیزیه که ما بهش علاقه داریم ولی به دلایلی خجالت می‌کشیم بگیم. مثلا یه آهنگ، یه فیلم یه کتاب یا هر چیزی که خیال کنیم در شأن ما نیست.
حالا یه ضد هم داره، از یه چیزی خوشمون نیاد ولی خجالت بکشیم بگیم. اسم این نمیدونم چیه...
😊😊😊
حالا اونی که من دوستش ندارم ولی روم نمی‌شه بگم فیلمِ  #قصه‌های‌_مجید ه... چون کلاً سوءتفاهم و خرابکاری و... اعصابم رو به هم می‌ریزه. یادمه یک بار یکی از دوستانم که دوران نوجوانیش قصه‌های مجید رو خونده بود می‌گفت"کتابش یه سر و گردن بالاتره، اصلاً یه چیز دیگه است" این تقریباً درباره‌ی نود درصد فیلم‌های اقتباسی صدق می‌کنه. بعدها شنیدم که مجید یه کپی از کودکی نویسنده است. #هوشنگ_مرادی_کرمانی 
#شما_که_غریبه_نیستید رو نویسنده خیلی بعد از قصه‌های مجید نوشته. داستان همون کودکی... پسری که مادرش رو در کودکی از دست داده، یه پدر دیوانه داره و توی روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می‌کنه. یه پسر شیطان و خرابکار که به عقیده‌ی عده‌ای سرخور و بدقدم هم بوده. 
اما نه تنها از خوندن این خرابکاری‌ها اعصابم خرد نشد، بلکه کتاب چسبیده بود به دستم و بیش از سیصد صفحه کتاب رو توی یک نشست خوندم. انقدر که این روستا قشنگ بود و انقدر که زبان نویسنده شیرینه. این کودک خرابکارِ دوست‌داشتنی که چه سختی‌هایی توی زندگیش نکشیده. مخصوصاً دوران نوجوانی که دیگه پدربزرگ و مادربزرگ هم نبودن. پدربزرگ مهربان و مادربزرگی که غر می‌زنه، دعوا می‌کنه اما معلومه که عاشق نوه‌شه.
اگه دنبال یه کتاب حال خوب‌کن می‌گردید این کتاب رو به شدت توصیه می‌کنم.
یه کتاب پر از رنگ
انقدر که دلم خواست به یه روستا سفر کنم.
        

9

          هوشو عزیز
داستان زندگی تو رو خوندم

از دست بعضی از تفکرات بچه‌گانه، شیطنت هایی که داشتی و بد شانسی هایی که بخاطر همین شیطنت هات پشت سر گذاشتی ، خنده م می گرفت و چند دقیقه بعد هم بابت عکس العمل دیگران نسبت به کارهات  و تنهایی که تجربه کرده بودی و درگیری های ذهنیت گریه م گرفت .

 هوشو مرادی 
 با کمک تو  افرادی که در داخل  کتاب معرفی کردی  از آغ ننه، آغ بابا، کاظم پدرت، عمو اسدالله عمو  قاسم ،تا قشنگو ،مهینو ،ممصادق و عمه رخساره، سکینه خانم و عمو ابرام ، احمدو،دژند و خانم شعبانی و... همه رو برای همیشه ماندگار کردی.

هوشو مرادی کرمانی 
 چقدر طبیعت «سیرچ» رو خوب برای ما توصیف کردی.  باعث شدی از این به بعد همیشه در کنار  اسم استان تو ، اسم روستای  «سیرچ » هم  تو ذهنم حک بشه .

 هوشو جان 
رد پای کتاب های دیگه ای که  نوشتی رو  هم در  توصیفاتی که  از مردم  کرمان و سیرچ  به یادگار برای ما گذاشتی، پیدا کردم.

راستش هوشو جان من  کرمان و لهجه آدم های کرمان، سنت و سختی های زندگی و شادی هاشون  رو  اول  به وسیله  کتاب های تو و بعد بلقیس سلیمانی  شناختم .

جناب هوشنگ مرادی کرمانی
خوش حالم که کتاب « شما که غریبه نیستید» رو خوندم.  با خوندن این کتاب من هم دیگه غریبه نیستم و بخش کوچکی از زندگی کودکی و نوجوانی و بخش کوچک تری از جوانی شما رو می دونم.

بعد از خوندن داستان زندگی شما تصمیم گرفتم یک بار دیگه مصاحبه شما با سروش صحت در برنامه «کتاب باز » رو  ببینم .
حالا که حرف از کتاب باز شد
 این هم بگم من بعضی از قسمت های برنامه کتاب باز رو‌چندین بار دیدم 
کاش میشد فصل های بعدی  این برنامه هم ساخته بشه.

 در آخر هم باید بگم نویسنده عزیز کرمانی 
سلامت و زنده باشید.



 کاش نویسنده های ایرانی  دیگه ای هم داستان زندگی خودشون رو برای ما به یادگار می گذاشتن.
        

61

          جز اسم کتاب و نویسنده هیچی ازش نمیدوستم،اول که شروع کردم خوندن،گفتم خب خوبه،یه رمان جلومه از یه پسربچه و شیطناش،و کلی توصیفای جزئیِ قشنگ قشنگ از طبیعت،از پدر بزرگ،مادربزرگ،زندگی تو روستا،از همه چی 
یه کمی جلوتر که رفت ،حس عجیبی داشتم،احساس کردم اینهمه جزئیات نزدیک به واقعیت نمیتونه صرف یه رمان خیالی باشه،نمیتونه اسم پسربچه داستان هوشو باشه ،هم‌نام نویسنده!( اینجا هم نفهمیدم😅)
سرچ زدم و دیدم بعله ،زندگینامه هوشنگ مرادی کرمانی جلومه  :)
ذوق کردم ،شناختی از این نویسنده نداشتم و کتاباشم خیلی دوست نداشتم.
همیشه  تو بچگی، قصه های مجیدو که میدیدم برام سوال بود چطوری  میشه این بچه فقط با یه بی بی زندگی میکنه؟پس پدر و مادر و فامیلاشون کجان؟
 نمیتونستم باهاش کنار بیام
این کتابو که خوندم فهمیدم میشه💔
میشه که آدم فقط با بی بی ش زندگی کنه
بارها و بارها از سختی‌هایی که هوشو کشیده بود اشک ریختم،
حیرت کردم از سختی ها و سرسختی هاش
خوشحالم که پایان این کتاب تو واقعیت خوش بود،پایان این کتاب، هوشو شده  بود هوشنگ مرادی کرمانی 
        

33

          ‍ شما که غریبه نیستید، از روی جلد کتاب، داستان را عنوان می‌کند.
که قرار است نویسنده ابرازگری کند از گذشته‌ای نه چندان خوب، برای خواننده‌ای که امن و امین است. به همان سبکی که در آن رشد پیدا کرده. خودزندگی‌نامه‌ای واضح و بی‌پرده از هوشنگ مرادی کرمانی.
نام کتاب، خلوص و سادگی مرادی کرمانی را فریاد می‌زند و با شروعش، غرق می‌شوی در دنیای بی‌آلایش کودکی و نوجوانی هوشو.
هوشو نامی بود که مردم برای تمسخرش، بر او گذاشته بودند. در دورانی که نام فرزندان را پَست انتخاب می‌کردند، مبادا هوا برشان دارد و غرّه شوند، عموی تحصیل‌کرده‌اش نام او را هوشنگ گذاشت. مردم نپذیرفتند و محقرانه‌ی نام شد، هوشو. و نویسنده بخش زیادی از عمر خود را با این نام سپری کرده و هنوز اصلیت خودش را بند این حقارت می‌داند.
داستان زندگی او، تنیده در خرافات و افکار قدیمی است که گاه دوستشان دارد، گاهی فریبشان را می‌خورد و باور می‌کند، و گاه به چالش‌شان می‌کشد.
کودکی‌اش را که می‌خوانیم، حیران از بی‌دست و پایی و شیطنت‌هاش، می‌مانیم که چطور این آدم مظلوم و ساکت، متهم این آتش‌افروزی‌هاست.
و کمی بعد متوجه می‌شویم این کودک خودش را تبرئه می‌کند و از نگاه معصومانه خودش ماجرا را حلاجی می‌کند. شکستن سبو را بی‌دلیل می‌بیند. خفگی خروس را هم. حتی به آتش کشیدن خانه را. هوشو خودش را تبرئه می‌کند و مرادی کرمانی داستان هوشنگ را می‌گوید. پسری که مُردن همه اهل فامیل به گردن اوست.
نوجوان می‌شود و خودش را از دریچه نگاه یک نوجوان روایت می‌کند. زاویه دید همه کتاب، بسته به سن شخصیت است و این تبحر نویسنده را می‌رساند.
بی‌پیرایگی نویسنده در خلق این اثر، شاید در عصری که نوگوانان به دنبال آثار فانتزی و جذاب‌ترند، کمی دل‌زننده باشد. اما او نوشت تا نوجوان از نگاه دیگری زندگی را ببیند. همه عمر از پله اول نردبان به دنبال آخرینش نباشد. کودکی باشد مفلوک و فقیر در دهاتی بدون برق اما روشن و آباد که هیچ کس حرف زدنش را با پونه‌ها و گنجشک‌ها نفهمد، و تکاپویش را به پای دیوانگی‌اش بگذارند. و کنجکاوی‌اش را به حساب بی‌سرپرست بزرگ شدنش. کودکی که همه جزییات را در ذهنش حک می‌کرد، معنی سرخوری را برای خودش هجی می‌کرد، مار را می‌ترسید. نفت را مزمزه می‌کرد، و بی‌مهابا همه را با قلم مرادی کرمانی نگارش می‌کرد که ما بخوانیم، و بدانیم که برای داشتن، فقط باید بخواهی. 
این توانایی رهایی او که بخشی از زندگی‌اش دست خودش نبود و مجبور به زیستی ناخواسته شده بود، ستودنی است. این که قسمتی از نوجوانی‌ات در خوابگاه بگذرد، و همه اندوخته‌ات صرف خرید کتاب و بلیط سینما شود، قابل تامل است. در شرایطی که به فکر جوش‌های صورت و پیرهن‌های رنگ‌وارنگ باشی، اما قدم در بخشی از آرزویت  هم بگذاری.
که هیچ وقت برای هیچ چیز دیر نیست. 
مرادی کرمانی در انتهای کتاب می‌گوید، ساده زندگی نکردم. سخت بود، اما آسانی هم داشت. و خوب است که خوشبختم.
و این یعنی در فاصله از کودکی و نوجوانی و جوانی، درک کردی راهی که سپری شد، اگر چه ناهموار و بد، اما مقصدش خوب‌ بود. سعاتمندی بود.
کتاب پر از تصویر است، پر از بو‌ و رنگ، پر از حس عمیق غرق‌شدن در واقعیاتی که ما نزیشتیم، اما لمسشان‌ کردیم.


شما که غریبه نیستید/ هوشنگ مرادی کرمانی
نشر معین
        

0

راستش شما
          راستش شما که غریبه نیستید، این کتاب با تمام کتاب هایی که تا الان خوانده بودم خیلی متفاوت بود. کتابی که براساس زندگی تلخ آقای مرادی کرمانی نوشته شده. اصلا فکر کنم برای همین انقدر خواندنش زمان برد. آخه یه جاهایی انقدر درد و رنج زیاد بود که آدم فکر می کرد واقعا این فقط یک قصه است، نه یک داستان واقعی.
اگر این کتاب را بخوانيد باور نمی کنید که داستان زندگی یک نویسنده معروف است. از زمان کودکی تا جوانی این آقا همه بهشان سرکوفت می زدند که تو هیچی نمی شی و از این حرفا...
به نظرم کتابی است که همراه با تلخی هایش می تواند امیدی برای همه آدم ها باشد که از هیچ چیز ناامید نشوند، از نوجوانان گرفته تا بزرگسالان خیلی بزرگ.
اما بند آخر کتاب از همه اش برای من زیباتر و تاثیر گذارتر بود. برایتان می نویسم و شما هم بخوانید: روزگار  این جوری است. از شما چه پنهان، شما که غریبه نیستید. همه اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمی کنم لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چقدر خوشبختم.
تصور کنید بعد تحمل این همه رنج و عذاب که در بین آن ممکن است فقط لبخندی کوچک آن هم در یک لحظه داشته باشید باز هم بگویید خدایا من چقدر خوشبختم.
و در آخر باید بگویم باز هم از انتخاب اسم کتاب خوشم آمد. این نویسنده همان اول به ما گفته: شما که غریبه نیستید، شما هم بدانید که من چه کشیده ام و روزگار بر من چگونه گذشت. این هم زیبا بود.
پ.ن۱: کلا متوجه شدم از کتاب هایی که اسمی با مفهوم جالب و عمیق دارن خیلی خوشم میاد
پ.ن۲: این عکس هم نقاشی بنده است که در کلاس هنر از یک داستان این کتاب ایده گرفتم و براساس آن کار نهایی ترم را انجام دادم. درصورتیکه معلمان عزیزم نقاشی اصلی که رنگ شده است را تحویل بدهند این تصویر بروز خواهد شد😊
        

0

          ۲.۷۵/۵
به نظرم وقتی یه آدم شروع میکنه به نوشتن خاطرات یا زندگی نامش حتما فکر میکنه که چیزی برای گفتن داره. و قطعا زندگی آقای هوشنگ مرادی کرمانی همچین ویژگی رو داره. اما به نظرم وقتی یک نویسنده اینهمه وقت و انرژی میذاره و چیزی رو مینویسه که میخواد هدفی رو برسونه باید جوری از توانایی نوشتنش استفاده کنه که متن برای خواننده تاثیرگذار باشه. من کسی هستم که هزاران بار با قصه های مجید خندیدم و با داستان هاش عشق کردم برای همین باورم نمیشد کسی که کتابی به اووون قشنگی رو نوشته بتونه همچین چیز کسل کننده ای بنویسه. من زندگینامه خوندم (قطعا نه اونقدری که باید) ، زندگینامه آدم هایی که سختی های خیلی کمتری از هوشنگ مرادی کرمانی کشیدن تا به یه جایی برسن؛ ولی با این حال داستان زندگی اونا به مراتب برام تاثیرگذارتر بود و این فقط و فقط برمیگرده به طرز نوشتار. تلگرافی نوشتن برای این قالب مناسب نیست! پراکنده گویی برای همچین کتابی جالب نیست! منِ خواننده نباید موقع خوندن کتاب تقریبا به هرچیز دیگه ای فکر کنم به غیر از داستانی که دارم میخونم. خیلی دوست داشتم این کتابو دوس بدارم ولی حسابی ناامیدم کرد. تنها بخشی از کتاب که یکم واسم جالب بود ۵۰ صفحه آخر کتاب بود. فقط چون میخواستم بدونم چجوری نویسنده شدن، کتاب و تموم کردم وگرنه که طبق قانونم که اگر کتابی تا نصفه من و جذب نکنه به خوندنش ادامه نمیدم، اینم کنار میذاشتم.
        

0