یادداشت 🤸 Misaroww
دیروز
از همان صفحههای اول، کتاب مرا وسط روزمرگیهایم نشاند؛ جایی که اتفاق خاصی نمیافتد، اما همهچیز زنده است. روایتش مثل دست گرمی بود که بیصدا روی شانهام مینشست و یادم میآورد: قرار نیست منتظر لحظهای استثنایی بمانم تا زندگی کنم؛ زندگی همین دمهای کوچک و معمولی است که گاهی نادیده میگیرم. انیس لودیگ در توصیف صحنهها بینهایت دقیق و مینیمال عمل میکند؛ نه اضافه میگوید و نه بیهوده شلوغ میکند. کلماتش همانقدر حسابشدهاند که قاببندیهای آرام و شاعرانهی فیلمهای کمدیالوگ ژاپنی. جملات کوتاه، مکثها، و تصویرسازیهای بیشتابش کاری میکند که خودم را وسط همان کادرهای زیبایی حس کنم که از اتفاقات کوچک روزمره ساخته شدهاند. بخش سفر با یک غریبه و اعتماد کردن به او، از آن قسمتهایی بود که عمیقاً با من ماند. من هم مثل ژولی و لولو، انگار پا به آن سفر گذاشته بودم، با هر قدمشان هوا را نفس میکشیدم و بهترین سفر عمرم را تجربه میکردم. شاید این کتاب شخصیتهای زیادی نداشته باشد، اما همان چند نفر، آنقدر عمیق حرف میزنند که هر مکالمهشان مثل یک «دیپ چت» ناب و لذتبخش میماند؛ از آن گفتوگوهایی که حتی وقتی سکوت میکنند، باز هم چیزی درونت تغییر میکند. «کمی قبل از خوشبختی» برای من یک یادآوری ماندگار بود: زندگی از همین حالا شروع شده است، همین لحظهای که در آن هستم. خودم چندین بار خوندمش و هر وقت دلم میگیره و نیاز دارم به مرور یک متن آشنا، همیشه پناه من میشه پیشنهاد لونامیسارویی: اگر از خوندن این کتاب لذت بردید، بهتون کتاب دوستش داشتم اثر آنا گاوالدا رو هم پیشنهاد میکنم ( و برعکس)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.