عطیه عیاردولابی

عطیه عیاردولابی

بلاگر
@Atiehayyar

132 دنبال شده

267 دنبال کننده

            کاش هجده سالم بود و با اطلاعات الان تند تند فقط کتاب می‌خوندم.
          
atieh.ayyar
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        خواندم یا در واقع شنیدم و تمام شد.
چندان اهل کتاب صوتی نیستم. کلا نمی‌تونم باهاش ارتباط بگیرم. خودم با لحن‌ها و صداهای دلخواه خودم بخونم برام جذاب‌تره. از طرفی آدم شنیداری هم نیستم. برای همین شنیدن داستانی به این طویلی و البته پرشخصیت با اسم‌های مشابه و تکراری کاری دوچندان سخت بود برام؛ شاید در حد جهاد!!!
نمی‌دونم چرا تو اولین استفاده‌ام از اپ نوار این کتاب رو انتخاب کردم. شاید چون قبلا خونده بودم و فکر می‌کردم یه مروری  میشه برام.
ولی زنهار که انگار نه انگار زمانی خونده بودمش. به جز اسم ماکوندو، اینکه که آخرش نابود میشه، صحنه‌ای از سقط جنین نامشروع یکی از دختران خانواده بوئندیا و حرف "ف" در اسم یکی از شخصیت‌ها هیچ یادم نبود. کاملا داستان برام نو بود.
از جهتی جذاب بود. مرور یکی از شاهکارهای ادبیات جهان در وقت‌های مرده یا لابه‌لای جمعیت فشرده در مترو و اتوبوس برون اینکه نگران خراب شدن کتابم یا سنگینی وزتش بر کتف و گردنم باشم. 
اما از طرف دیگه همه خاطره خوشی که از مطالعه‌اش در بار اول داشتم از بین رفت. نمی‌دونم اون موقع چندساله بودم، احتمالا ۱۵ یا ۱۶؛ ترجمه کیومرث پارسای رو هم خوندم. یادمه غرق کتاب می‌شدم. برعکس این بازخوانی/شنوایی، موارد جنسی و زناهای ناتمامش برام آزاردهنده نبود یا شاید حتی چندان توجهم رو جلب نکرده بود. ولی این بار نمی‌فهمیدم چرا مارکز در این داستان سمبلیک، مردم خودش رو انقدر کثیف نشون داده. از نظر فکری، رفتاری و جسمی کثیف بودن. این حجم از عادی بودن بی‌بند و باری برام قابل تحمل نبود و بقیه ارکان داستان رو تحت تاثیر خودش قرار داده بود. ۷۰ درصد یه قبیله کامل زناکار و زنازاده بودن. شاید اگه داستان به جای دهه ۷۰ میلادی، در دهه ۲۰ قرن ۲۱ نوشته می‌شد ۳۰ درصد بقیه هم لگبت بودن!!! در تمام مدت داستان هی می‌خواستم از این مسئله عبور کنم اما هر چی من می‌پبچیدم، داستان نمی‌پیچید.

فارغ از این مسئله، بعد از تمام شدن داستان بیشتر از هر وقت دیگه‌ای دلم می خواست کتاب کاغذیش رو می‌خوندم. اون لحظه که آخرین سطر و کلمه رو می خونی و بعد کتاب رو می بندی، در دستت نگه می‌داری و مدتی فکر می‌کنی که چی خوندی و به چی رسیدی و الان احساست چیه، با هیچ مدل مطالعه دیگه‌ای قابل وصول نیست.

یادمه چند وقت پیش، آقای حمایت‌کار وقتی کتاب رو تموم کرده بود، نوشته بود فعلا حرفی ندارم باید یه مدت بگذره ببینم چی می‌خوام بگم. اون روز پیش خودم گفتم واااا فکر کردن نمی‌خواد، شاهکاره دیگه.
حالا خودم هم دلم می‌خواد بنویسم نمی‌دونم چی بگم. البته می‌دونم؛ حرف زیاد دارم ولی خیلیاش قبلا گفته شده، اون حرف خاص خودم هنوز تو ذهنم قوام نگرفته. 
      

6

        همین اول کار بگم من عاشق قلم خانم سلیمانی هستم پس صادقانه میگم که نظرم میتونه مبتلا به جانبداری باشه و از این بابت پنهان‌کاری هم ندارم.
نثر سلیمانی به ظاهر ساده و راحته اما مطمئنم پشت این سادگی وسواسی عمیق رو انتخاب کلمات و جملات و ترتیب همنشینی اونهاست. این سادگی همه‌جایی نیست و به نظرم هر کسی نمی‌تونه اینطور ساده اما درست بنویسه. 

ستاره می‌بارید داستان زنی جوونه شاید حدودا ۳۵ ساله که داره به زبون من‌راوی از زندگیش میگه. زنی ساکن تهران و از خانواده‌ای خیلی سنتی، اواخر دهه چهل ازدواج کرده، تو سال‌های قبل انقلاب از تو خونه شاهد فعالیت‌های سیاسی مردان حوان خانواده‌اش بوده و بعد انقلاب و شروع جنگ هم تو پشت صحنه، در صحن حیاط خونه‌اش - و نه بیرون از خونه- یه گروه تدارکات زنانه رو مدیریت می‌کنه.

یادمه برای کتاب "طلوع روز چهارم" نوشتم انگار یه گوشه فضای داخلی خونه کعبه نشسته بودم و داشتم گفتگوی چهار زن بهشتی رو با فاطمه بنت اسد خودم مستقیم نگاه می‌کردم. حالا تو این یکی داستان، ما انگار دقیقا وسط قلب محبوبه نشستیم؛ تو فکرش هم حتی نه. محبوبه صادقانه از عصبانیت‌هاش، خوشحالی‌هاش، افتخاراتش و خجالت‌هاش میگه. محبوبه قرار نیست یه قدیسه باشه. خودش میگه برای جوونای شهید محل یه نم اشکی اومده تو چشماش، برای فلان شهید که آشنا بوده نشسته گریه کرده و برای شهید خانواده جونش داشته از تن میرفته. برای پسر خودش هم طاقت نداشته مخصوصا که نه شهید شده بود و که جانباز بلکه به اسیری رفته بود. همین محبوبه رو دوست داشتم. اگرچه کتاب مادر شهید صبور و با صلابت رو هم نشون داده بود و دلیلش رو هم گفته بود که چرا این مادرها این طور هستن اما سری‌دوزی نکرده بود.

از اون‌ جالب‌تر این بود که خود رزمنده‌ها و شهدا رو هم تو هاله قدسی فرو نبرده بود. آدم‌هایی بودن مثل اکثر آدمها زندگی عادی داشتن، خوبی و بدی داشتن، بدجنسی و پررویی داشتن اما از یه جایی خودسازی می‌کنن و خودشون رو تغییر میدن. تازه این تغییرات هم تو آدم‌های مختلف درجه‌بندی داشته. 
واقعی نشون دادن آدم‌ها هم چیزی بود که تو کمتر کتابی به خصوص کتاب‌های ایرانی دیده میشه. مادر و پدر تو داستان‌های ما یا سفیدن یا سیاه. کمتر والدی رو با همه خصوصیات خوب و بدش دیدیم. اونایی که می‌خوان تو کتاباشون فاز غم و چیزناله و سیاهی بردارن پدر و مادراشون هم بد هستن؛ تازه برای اینکه خیلی دیگه میخ سیاهی رو کامل کنن پدر و مادر رو هم مذهبی و اهل دین و ایمون نشون میدن! اونایی هم که می‌خوان مثبت بنویسن و فرهنگ احترام به والدین رو چهارمیخه کنن تو اذهان یه حاج‌خانم حاج‌آقای گوگولی همه‌چیزدان عصمت-اکتسابی می‌سازن از اینا که تو فیلمای صدا و سیما همیشه سفیدپوشن و سر سجاده نشستن یا دارن ذکر میگن و فقط نصیحت می‌کنن.
اما والدین این داستان هم به جاش حامی و بزرگتر هستن و هم به رسم قدیم‌ها زورگو. انقدر یه وقتا این زورگویی‌هاشون رو مخ بود که لحظه به لحظه خدا رو شکر می‌کردم تو اون دوران زندگی نمی‌کنم. یعنی خیلی زور داشت که ازدواج کرده باشی، شوهرت هم پول از خودش داشته باشه ولی اختیارش با پدرشوهر باشه و هر خریدی بخوای بکنی اونا اول باید موافقت کنن. بگذریم که خودم هم اوایل ازدواج کمابیش این شرایط رو تجربه کردم اما برای محبوبه شورتر بود و سخت‌تر.
همه اینا که گفتم رو فقط کسی می‌تونه بنویسه که یا خودش درک کرده باشه یا خیلی درباره‌ش پرس و جو کرده باشه. برای همینه میگم قلم خانم سلیمانی ساده‌اس اما هر کسی نمی‌تونه این‌طور بنویسه. از پرش افکار محبوبه هم نگم براتون که در عین شلم شوربا بودن حرف‌ها و ذهنیاتش و درهم‌ریختگی زمانی اتفاقات باز یه داستان کامل و بی‌ناقصی خوندی که پایانی نسبتا باز اما پر امید داره.
      

7

        یادداشت‌هایی که برای کتاب نوشتن رو خوندم و حرف اضافه‌تری ندارم. یه کتاب نوجوون خوش ریتم و بدون حاشیه که آدم رو با خودش همراه می‌کنه.
خیلی از سبک و سلیقه و حال و هوای الان نوجوان‌ها در ادبیات خبر ندارم و نمی‌دونم یه نوجوون نسبت به این محتوا یه رویکردی داره اما فکر می‌کنم برای نهایتا ۱۲-۱۵ سال جذاب باشه و از این بالاتر هیجان کمتری رو تجربه کنن.
برای من کتاب هول و تکونی نداشت، اونم با در نظر گرفتن این نکته که من کلا اهل کتاب و فیلم ترسناک نیستم که بگیم برام عادیه. خیلی جاها بدون اینکه بخوام حواسم از فضای داستان خارج می‌شد و می‌گفتم آها این عنصر، این صحنه، این اتفاق برای هراسناک کردن و افزودن وحشت به داستان اومده. دیدم یکی دیگه هم نوشته بود با وجود همه عناصر وحشتی که بود و درست هم استفاده شده بود ترس و هوای نداشت برام.
بخش فانتزی داستان هم راستش لایتچسبک بود. ژانرها دیگه بیش از حد قاطی شده بودن. برای همین میگم برای نوجوون کتابخون بالای ۱۵ سال شاید جذابیت نداشته باشه.
      

30

        اگه قرار بود درباره شیرین ابوعاقله متنی بنویسم دقیقا همونی رو می‌نوشتم که آقای شفیعی تو مقدمه نوشتن. من هم شیرین رو بعد از ترورش شناختم و دیدن صحنه‌های تشییع پیکرش من رو مجذوب شخصیتش کرد و دوست داشتم بیشتر درباره‌ش بخونم.
آقای شفیعی یه زرنگی خوبی داشت که خونده‌هاش و تحقیقاتش درباره این آدم خاص رو ترجمه کرد و در اختیار بقیه هم گذاشت.
هر چند ممکنه برای مخاطب ایرانی به خصوص دختران و زنان جوان این شخصیت غریبه‌تر و ناشناخته‌تر از این باشه که بخواد الگو باشه ولی اگر هم این کتاب باعث بشه جمعی تغییر کنند یا هدف پیدا کنند آقای شفیعی به خواسته‌اش رسیده.

اما درباره محتوای کتاب؛
همون طور که مترجم گفته مجموعه‌ای از مقالات و نوشته‌ها و اخبار منتشره درباره شخصیت، زندگی و نحوه شهادت شیرینه. مواردی که شاید تو نت به فارسی پیدا نشه و اگر کسی خیلی علاقه‌مند باشه درباره‌ش بخونه باید به زبان انگلیسی یا عربی بگرده دنبالش. نمی‌دونم ماجرای شیرین هنوز تو جامعه عربی و فلسطینی مطرحه یا نه ولی اگر الان بود برای خبررسانی اتفاقای غزه حتما چهره‌ای جهانی می‌شد. چهره‌ای که برخلاف خیلی از بلاگرهای غزه‌ای، با خبر کاملا حرفه‌ای برخورد می‌کرد.

ترجمه کتاب در کل روونه ولی جای کار داشت هنوز. کتاب نیاز به ویراستاری جدی داره که امیدوارم تو چاپ‌های بعدی اعمال بشه.
ترتیب نوشتن مطالب هم می‌تونست بهتر بشه. درسته که یه ترجمه از اخبار و خاطره‌های اطرافیان شیرین بوده اما خوب بود بهش لحن روایی میدادن و یه بازنویسی روایت‌گونه می‌شد.
حتی می‌شد شروع کتاب رو از لحظه شهادت شیرین که تو بخش دوم اومده شروع کرد تا قلابی قوی بشه و ریتم کار رو بالا ببره.
      

4

        مرضیه اعتمادی رو به صفحه اینستاگرامش، بوی بهشتی زیر گلوی دخترش و پذیرش مومنانه شرایطش می‌شناسم. هنوز کتابش درباره معلولین رو نخوندم ولی هم اون کتاب و هم سبک روایتی کپشن‌هاش باعث شد فکر کنم این کتاب هم روایت و ناداستانه. این تصور با اون نوشته پایین کتاب، "روایتی از همسایگی با یک خانواده فلسطینی" تقویت شد و به نیت خوندن روایتی واقعی خریدم. در نتیجه وقتی فهمیدم داستان (فیکشن) بوده کمی تو ذوقم خورد. البته که این نمی‌تونه محلی برای ایراد باشه. 
اما محتوای داستان؛ عاطفه شخصیت اصلی داستان دختریه اصالتا اهل بم که تجربه دهشتناک زلزله و آوار شدن خونه و از دست دادن مادر رو داشته. از خلال حرف‌هاش میشه فهمید در خونواده‌ای دور از سیاست و اخبار بزرگ شده. تجربه زلزله باعث شده بود خودش رو در مرکز بدبختی‌های جهان بدونه و بی‌خبری از اخبار سیاست اون رو بی‌تفاوت به دغدغه‌های همسایه‌اش کرده بود. برای همین اوایل آشنایی و رفت و آمدش با همسایه فلسطینی نسبت بهشون اندکی قضاوت داشت. عاطفه رویکردی کاملا مادی به زندگی داره؛ معنویات، دعا و قرآن خوندن خیلی براش پررنگ نیست و حتی گاردی ملایم هم داره. وقتی بهش توصیه می‌کنن فلان سوره رو برای سلامت و صبوری بچه‌ی توراهیش بخونه میگه الکی گفتم باشه.

اما طوبی مادر همسایه فلسطینی انقدر تو اعتقاداتش عمیقه و دید معنویش به زندگی انقدر متفاوت و البته واقعیه که رویکرد عاطفه رو به زندگی کلا عوض می‌کنه.

عاطفه گفتگوهاش با طوبی رو تو دفتر خاطراتش می‌نویسه. به نظرم روش هوشمندانه‌ای بوده تا ایرادهای احتمالی وارد به لحن و نبود دیالوگ رو بشه توجیه کرد.

دو نکته بود که به نظرم خانم اعتمادی با این دو کتاب داره تبدیل به موتیف‌های اختصاصی خودش می‌کنه. یکی اطلاق پروانه به بچه‌ها و دیگری کودک معلول. هر چند در نهایت من نفهمیدم پروانه عصبانی عاطفه و سهیل سندرن دان بود یا نه. انگار نویسنده از یه جایی دیگه پرداختن به این موضوع رو رها کرد. خواهرشوهرش ستاره هم همین سرنوشت رو داشت. نمیشه گفت حضورش بی‌دلیل بود و نبودنش به جایی برنمی‌خورد اما یهو نیست شد.

تناقضاتی هم تو خاطره‌های تعریف شده از شخصیت طوبی بود که جا داشت تو بازخوانی‌ها یا ویراستاری‌ها بهش رسیدگی بشه. مشخص نبود خانواده شوهر طوبی با فعالیت‌های پسرشون موافقن یا مخالف و این تناقض در کتابی نه چندان طولانی به فاصله چند صفحه خودش رو نشون می‌داد.

اگه بپرسین داستان رو توصیه می‌کنم یا نه، میگم برای کسانی که از فلسطین چیزی نمی‌دونن و خوراک مسموم تبلیغاتی هم تو ذهنشون رسوب کرده، بله توصیه می‌کنم. ادعا ندارم محقق و پژوهشگرم اما تو خونواده ما برعکس عاطفه همیشه حرف مسائل و آرمان‌های انقلاب اسلامی جاری بوده فلذا قضیه فلسطین، ریشه‌ها و عللش برای من جدید و شروع شده از ۷ اکتبر نبوده. سبک زندگی عجیب فلسطینی به خصوص ساکنین غزه‌ی بعد از شروع محاصره ۲۰۱۴ هم همیشه یه جایی تو مطالعاتم داشته و هنوز برام مایه شگفتیه. اگه شما هم این موارد رو می‌دونین کتاب مطلب جدیدی براتون نداره حتی میشه گفت سبک روایت  تاریخ و سبک زندگی فلسطین گاهی زیادی گلدرشت میشه.


      

14

        این کتاب هم بالاخره بعد چندماه (از شهریور تا آذر ۰۳) تموم شد.
این طولانی شدن نه به خاطر سنگینی مطالب بود و نه به خاطر دورهم‌خوانی.  اتفاقا متن روون و جذابی داشت و سخنران چیره‌دستش مطالبی مهم و کلیدی در فهم حرکت و نهضت شیعه رو به ساده‌ترین زبان گفته بوده.
اما دلیل طولانی‌شدنش این بود که یه جاهایی خیلی غصه می‌خوردم. غصه دنیایی که بعد رحلت پیامبر می‌شد داشته باشیم و اهالی سقیفه خرابش کردن. غصه همه مظلومیت‌های امام علی و خاندانش تا همین حالا، غصه انحراف‌هایی که تو شیعه پیش اومده بوده و اینکه به راه برگردوندنش چه سخته. 

همه اینا باعث می‌شد هر از گاهی کتاب رو برای مدتی کنار بذارم تا از اون باتلاق غم فاصله بگیرم. همیشه نمیشه نگاه حماسی و مقاومتی به ماجرا داشت. درست مثل وضعیتی که یک سال و نیمه تو غزه می بینیم. هر چقدر از رشادت و بزرگی و تحمل بالای اون آدم‌ها بگیم چیزی از درد کشنده و تصاویر جگرخراشی که می‌بینیم کم نمی‌کنه.

اعتراف می‌کنم بعد خوندن کتاب "دو امام مجاهد" و "همرزمان حسین" خیلی از تفکرات و تصورات اشتباه و رسوب کرده در ذهنم درباره ائمه تغییر کرد. جواب خیلی از سوال‌های قدیمیم رو گرفتم و ذهنیتی متفاوت پیدا کردم. به نظرم خوبه این کتاب رو یه جای دم دست کتابخونه بذاریم و هر از گاهی یه تورقی بکنیم. مطالب مهمش رو ماژیک بکشیم یا حاشیه نویسی کنیم تا تو تورق‌های بعدی دوباره بهشون توجه کنیم.
شیعه‌ای که می‌خواد درست شیعه‌گری کنه این نکات سبک زندگی مبارزاتی-مقاومتی رو باید یاد بگیره.

دوستی اینجا بهم گفت وقتی خوندی بگو آیا با "دو امام مجاهد" فرقی داره یا خوندن یکی از این دو کتاب کافیه. الان باید بگم هر دو رو باید خوند. اگرچه بعضی بخش‌های این کتاب تکرار مطالب اون یکی است اما خلاصه و محدوده.

حالا یکی که همه اینا رو خونده بگه آیا انسان ۲۵۰ ساله رو هم باید حتما خوند یا رئوس مطالبش با این دو کتاب یکیه؟
      

21

        بالاخره بعد از هزار سال تمومش کردم. بعد از خوندن یکی دو کتاب معروف و تحسین‌شده بایرامی گفتم این داستان کوتاه‌هاش رو هم بخونم تا بیشتر باهاش آشنا بشم.
از کتاب‌های قبلیش قلم فوق‌العاده‌اش تو ذهنم بود اما تو این کتاب همون هم از ذهنم پاک شد.
البته به راحتی می‌شد فهمید که این داستان‌ها مربوط به سال‌های ابتدایی نویسندگی ایشون بوده.
کتاب به دو قسمت دفتر اول و دوم تقسیم شده. راستش دفتر اول به نظرم ارزش وقت گذاشتن نداشت. اکثر داستان‌ها چه از نظر فنی و چه از نظر محتوایی قوی نبودن. حال و هوای تلخ و حتی نهیلیستی بعضی داستان‌ها آزاردهنده بود.
دفتر دوم خیلی اوضاع بهتری داشت اما بیشتر به درد کتاب‌های نوجوان کانون پرورش می‌خورد تا مخاطب بزرگسال.

در کل سبک قلم آقای بایرامی مثل نویسنده‌های آمریکاییه. اگه می‌رفت سراغ داستان‌های اجتماعی یا جنایی شاید بهتر بود. جالبه که به عنوان نویسنده دفاع مقدس هم معروف شده اما عملا نوشته‌هاش ضدجنگ و حتی طعنه‌زن به ارزش‌هاست.

خوندن داستان‌های متاخر ایشون رو به خاطر قوت قلمش توصیه می‌کنم اما این کتاب رو نه.
      

6

        تعریف‌های زیادی درباره‌اش شنیده بودم و به نظرم حقش بود.
نثر قوی و اندازه، شخصیت‌پردازی نسبتا خوب و نقطه قوت داستانش توصیف‌ها و صحنه‌پردازی‌‌ها.
داستانی رئال درباره دختری تنها و جوان در دهه ۵۰ که با فلش‌بک‌ها به دهه ۴۰ و ۳۰ و حتی شهریور تلخ ۲۰ هم میره. از نظر اشاره به بعضی رویدادهای تاریخی ایران در دوران پهلوی و ارتباطی که بینشون برقرار کرده می‌تونم بگم کار هنرمندانه‌ای بود اما از طرفی به نظرم حجم ماجراها برای کتابی حدود ۱۵۰ صفحه زیاد بود. می‌شد یا ماجراها رو کم کنه یا کتاب رو طولانی‌تر کنه تا از فشردگی ماجراها کم بشه.  مثلا ماجرای تبعاتی که لهستانی‌ها تو جنگ جهانی دوم برای ایران داشتن خودش می‌تونست یه داستان و کتاب مستقل باشه.
بعضی شخصیت‌ها هم خیلی عمیق نمیشن به خصوص شخصیت امیر که ناجی فروغ بود و ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم دلیل حمایتش از این دختر و رفتار متفاوتش با اون چیه مخصوصا که این رفتار متفاوت می‌تونست منشأ کلی حرف و حدیث براش بشه.

      

10

        اشواق زنی جوان و تازه بیوه شده است که بعد از دو دختر منتظر فرزند سوم است. در دوران عرب جاهلی و اوایل اسلام هستیم و اشواق در قبیله همسرش وسط بیابان زندگی می‌کند با پدرشوهری متعصب بر رسوم جاهلیت مثل زنده به گور کردن دختران. اشواق از ترس دختر شدن فرزندش در شرایطی که شوهری نیست تا از او حمایت کنه، با کمک پنهانی مادرشوهر از قبیله فرار می‌کنه تا بعد از ۱۰ سال به شهرش مکه بره اما دست سرنوشت او رو به یثرب می‌بره که به تازگی مدینه‌النبی شده.

ما همراه اشواق از ماجرای مهاجرت پیامبر و دختر عزیزش باخبر میشیم. از زاویه دید او پیامبر رو می‌بینیم که دخترش رو چقدر دوست داره، دستش رو می‌بوسه، به خاطرش از جا برمی‌خیزه، به خانه علی می‌فرسته.
خود حضرت فاطمه رو می‌بینیم که مشک بر دوش در کوچه‌های خاکی مدینه به سمت خانه میره و به گفتگوی اشواق با ایشان گوش میدیم. روزی که حسنین بیمار هستند به ملاقاتشون میریم، نگرانی مادرانه زهرا و خواهرانه زینب رو نظاره می‌کنیم. 

تو همه این لحظات دلم غنج میزد. در شرایطی که گفتن و نوشتن و تصویرسازی درباره معصومین یکی از سخت‌ترین و حساس‌ترین کارهاست، خیلی دلچسبه اثری پیدا کنی که هم هتک حرمت این عزیزان رو نکرده باشه و هم تو رو تا حد ممکن به اونها نزدیک کنه.

نویسنده در شخصیت‌پردازی هم کار قابل توجه و حتی به نظرم متفاوتی کرده. ما تو داستان‌ها و حتی روایت‌های غیرداستانی از صدر اسلام معمولا آدم‌هایی رو می‌بینیم وارسته، مومن، دست از جان شسته در مقابل منافقان و مشرکان دشمن و عیان. اما تو این داستان شخصیتی رو داریم به نام رعنا که مسلمان شده، عاشق خاندان پیامبر هم هست اما دلش می‌خواد عافیت و امنیت داشته باشه. توان روحی و جسمی مقاومت نداره. معتقده پیامبر باید با بقیه صلح کنه تا انقدر جنگ نشه و فقط وقتی خوشحاله که اوضاع بر وفق مرادش باشه. اون شبی که حضرت فاطمه بعد رحلت پیامبر با همسر و پسرانش در تک‌تک خانه‌های مسلمانان مدینه رو می‌زنه تا بیعت غدیر رو بهشون یادآوری کنه این شخصیت با شرمندگی میگه اگه علی زودتر اومده بود سقیفه با او بیعت می‌کردم و کاریه که شده دیگه. این شخصیت می‌دونه اسلام حقه اما تحمل سختی‌های متعاقب اعتقادش رو نداره. خاندان پیامبر رو دوست داره اما به خاطرشون خودش رو اذیت نمی‌کنه. اوایل کتاب فکر می‌کردم این چه شخصیت بیخود و غیرقابل باوریه ولی هر چه پیش رفت متوجه شدم اتفاقا نویسنده چه کار دقیقی برای پرداخت رعنا کرده، چقدر خوب ایمان سست و نفهمیدن مفهوم مقاومت و ولایت رو تو این شخص نشون داده.

به داستان ۴ ستاره دادم چون به نظرم تو مسئله زمان می‌شد ایرادهایی بهش گرفت. با توجه به اینکه داستان برای نوجوان بالای ۱۵ ساله و این طیف سنی و حتی خیلی از بزرگسالان تاریخ دقیق رویدادهای و غزوه‌های صدر اسلام رو نمی‌دونن خوب بود به بهانه‌ای تو هر فصل می‌نوشت چه سالی از هجرته. و ایراد بزرگتر مربوط به آخر داستان و بعد از حجه‌الوداعه. اشواق بعد این سفر دزدیده میشه و تا بعد شهادت حضرت فاطمه آزاد نمیشه. یعنی حدود ۵ ماه نبوده. با توجه به اتفاقات و دلایل دزدیده شدنش این ۵ ماه منطقی به نظر نمیومد که به خاطر لو نرفتن داستان بیصتر نمی‌تونم توضیح بدم.


      

11

        همدم زن باهوش و با استعدادی بود. تو سی سالگی بعد ۱۴ زایمانی که فقط سه تاش براش موندن و بعد از دست دادن همسر و بی‌پشت و پناه شدن، خودش به تنهایی با مهارت‌هایی که داشته زندگی رو می‌چرخونه. تا اواخر عمر هم همیشه دنبال یاد گرفتن مهارت‌های جدید بود. آشپزی، خیاطی، بافتنی، انواع زیرشاخه‌های اینها رو استاد میشه و البته یه دل مهربون و یه قلب بزرگ داشته که از همه این توانایی‌هاش برای کمک به بقیه یا خوشحال کردنشون استفاده می‌کرده.
همدم نتونسته بود درس بخونه. وقتی خواسته بره مدرسه و باباش فهمیده باید پشت میز بشینن گفته پس فردا دخترم از دست میره. اون موقع پشت میز نشستن رو نماد نامسلمون شدن و دوری از اصل و اعتقادات می‌دونستن. برای همین همدم تو سن بالا میره نهضت تا سواد خوندن و نوشتن و حساب کتاب یاد بگیره.

به اینجا که رسیدم پیش خودم فکر کردم اگه جامعه شرایط بهتری داشت یا اگه پدر و مادرها انقدر دگم و سخت‌گیر نبودن اینهمه استعداد هدر نمی‌رفت و همدم به کجاها که نمی‌رسید. 
اما کتاب که جلو رفت فهمیدم همدم و استعدادهاش هدر نرفت. درسته با معیارهای ما دکتر و وکیل و مهندس و معلم نشد، اما آدم با لیاقت و بااستعداد مثل آبِ روانه. هر جا جلوش  مانع بذاری، از جای دیگه مسیرش رو ادامه میده. هر بار میومدم حسرت بخورم که شرایط مانع پیشرفت همدم شد به خودم یادآوری می‌کردم دیگه باید به کجا می‌رسید؟ اگه هدف و غایت زندگی یه نفر رشد و کمال شخصی و مفید بودن برای بقیه انسان‌هاست، همدم در حد اعلای این هدف بوده.
تو زمانه‌ای که کلمات اطواری مثل کوچینگ، توسعه فردی، پرسونال برندینگ و این حرفا نبوده همدم به ظاهر بی‌سواد همه اینا رو داشته و به دیگران هم یاد داده.
همدم اول همدم بوده بعد مادر شهید و مادر جبهه‌ها و مادر دخترای بی‌جهیزیه.


خانم رجبی‌راد روایت دلچسبی از خانم زهرا محمودی معروف به همدم یا مادر ارائه داده. ما رو کنار خودش تو ICU بیمارستان می‌نشونه و برامون تعریف می‌کنه همدم چطور همدم شد. به قول خود خانم رجبی‌راد، اگرچه فعالیت‌های همدم تو دوران دفاع مقدس خیلی خاص و متفاوت بود اما بخش مادرانه شخصیتش به همه کارهاش غلبه داشت و باید همدم رو از همین بخش و زاویه نگاه می‌کردی تا کارهاش تو دوران انقلاب و دفاع مقدس قابل درک می‌شد. 

علیکم به خوندن این کتاب که بهمون نشون میده صالحین و ابرار تو همین دوران معاصر بودن و چه شکلی بودن.
      

8

باشگاه‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

یه تیکه‌هاییش رو میذارم کم‌کم

15

عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان)

15

لغت نامه تفسیری: جدیدترین لغت نامه تدبری قرآن

22

سیری در نظریه های انقلاب
آقا، من کلاً با کتاب‌های تألیفی حال نمی‌کنم! اول ترم هم به استاد گفتم که آقا لطفاً کتاب تألیفی به عنوان منبع معرفی نکن. ولی خب، گیر یه استاد ایدئولوژیک افتادیم که اصلاً اجازه نمی‌ده کسی حرف بزنه یا سوال بپرسه. نتیجه‌ش هم که معلومه! توی دانشگاه شاهد، رشته علوم سیاسی کلاً دو تا استاد درست و حسابی داریم، بقیه انگار اومدن وقت بگذرونن. این یعنی تهِ بدبختی!
درسای مبانی سیاست، اقتصاد سیاسی، روانشناسی سیاسی، نظریه انقلاب‌ها و... همه‌شون رو یه سری استاد برام حروم کردن. واقعاً حیف اون وقتی که گذاشتیم.

تنها چیزی که در مورد این کتاب به نظرم اومد اینه که اصلاً کتاب ابتدایی نیست و واسه شروع اصلاً مناسب نیست. چون نظریه‌های مطرح توی حوزه نظریه‌های انقلاب رو خیلی خلاصه و سطحی نقد می‌کنه. مثلاً برای نقد آرنت، فکر کنم سه خط بیشتر ننوشته بود! بعد یه بخش هم داشت در مورد نظریات انقلاب در اسلام که فقط آیه قرآن آورده بود، بدون اینکه هیچ توضیح یا تحلیل تئوریکی بهش اضافه کنه! یعنی عملاً هیچی ازش در نمی‌اومد.

اگه کسی از بچه‌ها دسترسی بلاگری داره که بتونه عکس کتاب رو بذاره، لطفاً این کارو بکنه.
          آقا، من کلاً با کتاب‌های تألیفی حال نمی‌کنم! اول ترم هم به استاد گفتم که آقا لطفاً کتاب تألیفی به عنوان منبع معرفی نکن. ولی خب، گیر یه استاد ایدئولوژیک افتادیم که اصلاً اجازه نمی‌ده کسی حرف بزنه یا سوال بپرسه. نتیجه‌ش هم که معلومه! توی دانشگاه شاهد، رشته علوم سیاسی کلاً دو تا استاد درست و حسابی داریم، بقیه انگار اومدن وقت بگذرونن. این یعنی تهِ بدبختی!
درسای مبانی سیاست، اقتصاد سیاسی، روانشناسی سیاسی، نظریه انقلاب‌ها و... همه‌شون رو یه سری استاد برام حروم کردن. واقعاً حیف اون وقتی که گذاشتیم.

تنها چیزی که در مورد این کتاب به نظرم اومد اینه که اصلاً کتاب ابتدایی نیست و واسه شروع اصلاً مناسب نیست. چون نظریه‌های مطرح توی حوزه نظریه‌های انقلاب رو خیلی خلاصه و سطحی نقد می‌کنه. مثلاً برای نقد آرنت، فکر کنم سه خط بیشتر ننوشته بود! بعد یه بخش هم داشت در مورد نظریات انقلاب در اسلام که فقط آیه قرآن آورده بود، بدون اینکه هیچ توضیح یا تحلیل تئوریکی بهش اضافه کنه! یعنی عملاً هیچی ازش در نمی‌اومد.

اگه کسی از بچه‌ها دسترسی بلاگری داره که بتونه عکس کتاب رو بذاره، لطفاً این کارو بکنه.


        

14

دشمن عزیز

11

نشانه چهار

2

نشانه چهار

1

نشانه چهار

2