یادداشت عطیه عیاردولابی

        از رمان‌ها و داستان‌هایی که واگویه‌ها و شرح احساسات درونی آدم‌ها هستن خوشم میاد. اگر نویسنده موفق بشه حس و افکار رو به خوبی منتقل کنه، نوشته‌ای تمیز و اساسا انسانی می‌خونیم که دراماتیزه شده. 
این رمان هم شرح احساسات سه شخصیت در لهستان زمان جنگ جهانی اوله. ماریا، همسرش گریگوری و وارونتسوف دکتری که هم‌دانشگاهی و هم‌کار ماریای پرستار در بیمارستان بوده و عاشقش بوده.
داستان با زاویه دید دانای کل وقایعی رو به این سه نفر می‌گذره تعریف می‌کنه. از عشق انرژی‌بخش ماریا به گریشا میگه و حسرتی که وارونتسوف می‌کشه. ماریا که از عشق خودش مطمئنه با بلایی که تو جنگ سر گریگوری میاد و جانباز میشه مدتی دچار بیزاری از اون میشه. اون‌ حتی جرات نداره از حس و حالش برای نزدیک‌ترین آدمها بگه مبادا محکوم بشه به بی‌عاطفگی و بی‌مسئولیتی. فقط وارونتسوف در جریان این حش و حال هست و حتی بهش پیشنهاد میده که گریشا رو رها کنه و با اون بره برای زندگی‌ای جدید.
تا اینجا داستان خیلی خوب تلخی‌های جنگ، سختی‌های زندگی کردن در دوران جنگی و تضادهای منافع جمعی و فردی رو نشون میده. البته گاهی زیاده‌گویی هم داره. اما از بعد این دو راهی به شتاب میفته و تغییر ماریا و تصمیم نهاییش خیلی سریع اتفاق میفته طوری که کمی عجیب و بی‌پشتوانه به نظر میاد. 

در کل سوژه خوبی بود، برای افراد مختلف بسته به تجربه زیسته‌شون می‌تونه درک و برداشت‌های مختلفی در پی داشته باشه و اگر حوصله یه داستان پر حرف رو داشته باشین، عاشقانه ملایمی است با پایان خوش.
      
64

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.