معرفی کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت اثر شرمن الکسی مترجم رضی هیرمندی

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

شرمن الکسی و 2 نفر دیگر
3.9
150 نفر |
55 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

241

خواهم خواند

125

ناشر
افق
شابک
9789643697471
تعداد صفحات
318
تاریخ انتشار
1398/10/25

توضیحات

        
جونیور کاریکاتوریست نوجوان در اقامتگاه سرخ پوستان زندگی می کند او با گرفتاری های جورواجور جسمی به دنیا آمده اطرافیانش جز دوست یک دل و یک رنگ او مرتب آزارش می دهند.جونیور به قصد آموزش بهتر اقامتگاه را ترک می کند و به مدرسه ای تمام سفید پوست در شهرک مجاور می رود قوم و قبیله اش به او که نخواسته هم رنگ جماعت باشد لقب خائن می دهند و دردسری تازه شروع می شود.
شرمن الکسی زندگی واقعی اش را دستمایه قرار داده و جهانی شگفت و تامل برانگیز آفریده که با طنزی یگانه،خوانندگان سنین مختلف را به گریه و خنده وا می دارد.
از هر نظر عالی،گزنده و واقعا خنده دار.
نیل گیمن(نویسنده)
یک ریز خندیدم،از ابتدا تا انتها 
ایمی سداریس(هنر پیشه،کمدین و نویسنده)
طنزی تند و تیز،حرف هایی نیش دار...و زبانی شوخ و شنگ.

      

لیست‌های مرتبط به خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

نمایش همه
داستان دو شهرآبشار یختصویر دوریان گری

خدانگهدار، هزار و چهارصد و سه!

66 کتاب

خب... وقتشه ببینم چقدر خوندم امسال... پیتر پن و داستان دو شهر رو از انتشارات دیگری خوندم... (پیترپن قدیانی و داستان دو شهر‌ افق) و خب بهترین‌ها هم که ...🥲 نامِ باد و کوئوت عزیز😁، شاه‌دزد، سیپیو و رفقاش که دلم براشون تنگ می‌شه:)💔 آبشار یخ و سولویگ و همراهانش که تا ابد دوستشون خواهم داشت🥲، بازی تاج و تخت و دسیسه‌چینی‌ها، و استارک‌های دوست داشتنی، راب، جان ‌که در حقش ظلم شد، آریا و ادارد...😭💔 حتی دنریس... که البته باید بگم سریالش رو هم دیدم و تنها سریالی بود که کامل شد... و علیرغم اینکه خیلی‌ها با کتابش حال نکردن، جز بهترین‌ها بود برای من!🥲 ربکا و مندرلی که بخشی از قلبم میون اتاق‌های بسیار اون عمارت بزرگ مونده... سایه‌ی باد و گورستان کتاب های فراموش شده و خولین کاراکسی که سرگذشتش هنوز باعث می‌شه قلبم بگیره:) دنیل، بئاتریس، کتابفروشی سمپره و خیابان‌های بارسلون... نارنیا و دنیای جادویی‌ش و کمد ... و چهار خواهر و برادر و کایرپاراول! ... مهمان دراکولا و فضای گوتیک و زیبایی که داشت... بارتیمیوس؛ و شهر لندن و کیتی و ناتانیل که دلم همیشه براشون تنگ می‌شه و حس می‌کنم دوباره پیششون برمی‌گردم و داستان عجیبشون رو باز هم می‌خونم... قصه‌های همیشگی، دوقلوهای بیلی و قصه‌های پریانی که همیشه دوستشون خواهم داشت... و این دومین باری بود که می‌خوندمش و قطعا باز هم می‌خونمش... کانر و گلدی‌لاکس عزیزم🥲🥲 آخرین روز خانم بیکسبی و اون همه هیجان و استرس... و هابیت خوانی‌ش برای شاگردهاش... زیبا صدایم کن و زیبایی که دلش می‌خواست با پدرش خوشحال زندگی کنن... داستان دو شهر؛ و شخصیت‌های خاکستری‌ش... انتقام، سیدنی کارتن... نیکلاس نیکلبی و اون همه بدبختی‌ای که تحمل کرده و دلم براش کباب شد..🥲 و عقل و احساس، و جین آستینی که در پردازش شخصیت‌هاش کم نمی‌ذاره، الینور و ماریانی که هنوز پایان داستانشون برام عجیبه... مانولیتوی عزیزم و مامان عجیب غریب و دست به کتکش...😂 بچه‌های خانم پرگرین؛ و ماجراجویی‌هاشون، جیک، اما، میلارد، اینوک، و ... سیلماریلیون، و سرزمین میانه‌ای که تاریخچه‌ای شگفت‌آور داشت... ارباب‌حلقه‌ها، یاران حلقه و نوروز ۱۴۰۳ و زمستونش که باهاشون سفر کردم... سم و آراگورن عزیز... پیتر پن و رویاهای کودکی‌ ای که فراموش شدن... دوریان گری، مردی که زیبا بود؛ ولی نه از درون... و همه و همه‌ی این‌ها، سال ۱۴۰۳ من رو تشکیل دادن. از همه‌ی این شخصیت‌ها ممنونم که باعث شدن توی روزهای مزخرف هزار و چهارصد و سه دووم بیارم!... و آره خلاصه؛ کتاب‌های امسال عجیب و خاص بودن. و دلم برای این کتاب‌ها تنگ خواهد شد. و انشاءالله که سال ۱۴۰۴ به شدت بهتر خواهم خوند...🙂 راستی گفتم حدود پنجاه تا کتاب هم خریدم ؟😁😁

21

پست‌های مرتبط به خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

یادداشت‌ها

          اولین دلیلی که باعث میشود «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت» را دوست داشته باشم این است که تابحال دنیا را از نگاه یک نوجوان سرخپوست ندیده بودم. جونیور پسری چهارده ساله سرخپوست است که در یک اردوگاه سرخپوستی زندگی می کند و بعد از اخراج از مدرسه تصمیم می گیرد اردوگاه را ترک کند و به مدرسه سفید پوست ها برود. درگیری های جونیور در این مسیر کل ماجرای این کتاب است.
 سرنوشت سرخپوست ها در آمریکا یا اساساً ناشناخته است یا من تابحال با آثاری که در این زمینه نوشته شده اند رو به رو نشده بودم. با این حساب این کتاب برای کسی که در مورد سرنوشت سرخپوست ها سوال دارد کتاب خوبی است. اتفاقاتی که برای سرخپوست ها می افتاد، فرهنگ نژادپرستانه آمریکا، حبس در اردوگاه ها، کمبود امکانات و کار، اعتیاد شدید به الکل و همه ی مواردی که سرخپوست ها به عنوان یکی از مظلوم ترین نژادهای تاریخ درگیرش هستتند چیزهایی است که شاید مخاطب ایرانی این کتاب حتی فکرش را هم نکرده باشد. جونیور در جایی از کتاب می گوید تابحال در چهل مراسم خاکسپاری شرکت کرده در حالی که همسن و سال های سفیدپوستش نهایتا در یک یا دو مراسم خاکسپاری بوده باشند. همین چند جمله نشان می دهد سرخپوست ها در آمریکای شمالی به حال خودشان رها شدند تا تدریجاً منقرض شوند. .

دلیل دوم این است که نویسنده زهر اتفاقات تلخ داستان را با نگاه نوجوان و شوخ طبع شخصیت اصلی گرفته است. در عین حال که از تاثیرگذاری آن کم نشده. ما جونیور را درک می کنیم، با وجود اینکه سرخپوست نیستیم و هیدروسفالی نداریم. اما درکش می کنیم چون ذهن او هم مثل همه نوجوان ها کار می کند. ترکیبی از تلاش برای زندگی بهتر و قمار کردن بر سر هر چه دارد.

داستان پیرنگ ساده و ریتم ملایمی دارد. هیچ اتفاق خارق العاده ای رخ نمی دهد و نباید انتظاری کتاب پر هیجانی را داشته باشید. در حقیقت چیزی که این داستان را ارزشمند می کند نه حوادث آن که زمینه ای است که داستان در آن اتفاق می افتد. زمینه زندگی انسان هایی که در مسیر ابرقدرت شدن آمریکا لِه شده اند.

 نکته ای باید در انتها اضافه کرده این است که علی رغم اینکه کتاب، کتاب نوجوان تلقی می شود، برای نوجوان متوسطه اول به خاطر وجود اشارات و شوخی های جنسی مناسب نیست. اما نوجوان های بیشتر از پانزده سال دوستش خواهند داشت.
        

36

17

          تصور کنید دارید یه متن بامزه‌ای رو می خوانید و خنده رو لباتون جا خوش کرده، اما یهو با همون زبان طناز متن، از شدت غم خشکتون میزنه و حتی اشکتون هم جاری میشه...
این کتاب چنين قابلیتی داره

جونیور آرنولد اسپیریت، سرخپوست ۱۵ ساله ای ساکن قرارگاه اسپوکن و نویسنده این خاطرات  هست، خاطراتی که من تا یه جاهایی فکر می کردم خاطرات واقعی یه نفر باشند اینقدر که خوب احساسات حاکم بر افراد و موقعیت ها توصیف شده بود. این پسر از دوران نوزادی یاد گرفته یک جنگجو باشه و برای همه چیز بجنگه و سختی بکشه ولی در عین حال روحیه خیلی لطیف و مهربانی هم داره.
توی این کتاب ما از شرایط بد وضعیت زندگی مادی و معنوی سرخپوست ها میخوانیم، و همراه یه سرخپوست پاره وقت برای تغییر و زنده ماندن امید تلاش می کنیم. نگاه این پسر سرخپوست و روایتش از اتفاقات که اون ها رو با تصاویر جالبی همراه کرده، واقعا خواندنی و منحصر به فرد از آب در اومده.

ترجمه هم واقعا روان هست و به جذابیت بیشتر متن خیلی کمک کرده، هرچند یه جاهایی به نظرم اگه یسری علائم نگارشی مثل َ ِ ُ بودن، خواندن متن راحت‌تر می‌شد.
        

32

          کتاب "خاطرات‌صد‌درصد‌واقعی‌یک‌سرخپوست‌پاره‌وقت" در ‌کل داستان پسر سرخپوست رو روایت میکنه که برای رسیدن به خوشبختی و سعادت و رهایی از بند هاش‌،به مدرسه ی سفید پوست ها میره و یه اتفاقاتی از جمله از دست دادن دوست صمیمی‌ش و معروف به خائن بودن در قبیله ش براش میفته و ...
یه نکته ای راجع به کتاب هست که از نظرم کتاب اصلا طنز و خنده دار نبود و من باهاش نخندیدم.به نظرم بیشتر از طنز بودن، رک بود. نویسنده داستان رو خیلی رک و راست و بی تعارف روایت میکنه و این اصلا به طنز بودن ارتباط نداره.
کتاب در کل کتاب قشنگی بود و یه نکته ی خوبش از نظرم این بود که خشک نیست،اینطوری نیست که جونیور/آرنولد همه ش خوش باشه. کتاب زندگی واقعی رو روایت میکرد و شخصیت اصلی سختی میکشید.ولی با وجود مشکل جسمانی ش این خیلی عجیب بود که در ادامه ی داستان همه خیلی راحت پذیرفتنش و زیاد هم راجع به تاثیرات مشکلات جسمانی ش در زندگی ش صحبت نمیشد. مثلا زیبا ترین دختر سفید پوست مدرسه عاشقش میشه و این خب خیلی عجیب غریبه دیگه چون جونیور به عنوان شخصیت اصلی هم سرخپوست بود و هم مشکلات جسمانی و ... داشت و خب اینکه همه ی سفید پوست ها انقدر راحت پذیرفتنش از نظرم قابل درک نیست . 
به نظرم سرخپوست ها در داستان به شکل آدم های وحشی و الکلی و بد دهنی به تصویر کشیده شده بودند که هویت هم نداشتند و این خب زیاد جالب نیست .
ولی داستان بعضی چیز ها رو خوب روایت میکنه مثل احساسات جونیور و ... و خب مرگ شخصیت ها هم تاثیرگذار بود ولی بعضی هاشون قابل پیش بینی هست.
شخصیت پردازی و صحنه پردازی خوبی داشت کتاب. و از اینکه شخصیت اصلی با وجود مشکلات ،زندگی رو تحمل میکرد خوشم اومد.
و در کل ارزش یه بار خوندن رو داره. و اگر خوشتون بیاد شاید بار ها.
        

4

          1- چند وقتی است کتاب واقعا بد به تورم نمیخورد. حتی در صوتی ها، چیزی که نپسندم گیرم نمی‌آید. راستش خودم وقتی پروفایل کاربری در بهخوان را ببینم و مردد بشوم که دنبالش کنم یا نه، نگاه میکنم ببینم چطور به کتاب ها امتیاز داده است. اگر به همه پنج ستاره داده و کلی تعریف کرده یا همه را کم داده و نق زده، دنبالش نمیکنم. معلوم میشود که خیلی درست و حسابی نمی‌خواند. حالا پروفایل خودم پر شده از این چهار و پنج ستاره ها.

2- کتاب دوست داشتنی است. جداً. نثر روان، ترجمه خوب، کانتکس جدید (برای من) و در نتیجه جزئیات جدید و باحال، شخصیت‌های پخته، پر انرژی و در حال حرکت و همه چیزهای خوبْ دیگر. حتی تم طنز دارد و بعضی جاها آدم را به قهقه می‌اندازد. البته یک پدیده نیست که بگویم آب دستتان است زمین بگذارید و این رمان را بخوانید یا چیز کاملا متفاوتی نسبت به تمام کتاب ها بود. نه. این خبرها هم نیست.

3- این بند شاید فاش کردن محسوب بشود. کتاب در واقع میتوانست مانیفست لیبرالیزم در معنای فردی (و نه سیاسی یا اقتصادی) باشد. یعنی وقتی جونور به این نتیجه میرسد که من فقط از قبیله سرخ پوست ها نیستم، بلکه از قبیله بسکتبالیست ها، عشق کتاب ها و... هم هستم، دارد به تنوع ابعاد هویتی خودش که جبری نیستند و میتواند با آنها زندگی اش را تغییر بدهد پی برده است. در واقع، انگار که لیبرالیزم دوست دارد همه خودشان و دیگران را این طور ببینند و بدانند.

4- کتاب به طور کلی فضای مثبتی دارد. اگر به کتاب هایی که بهتان شور حرکت و امید به آینده می‌دهند علاقه دارید، گزینه خوبی است.

همین.
        

56

Maedeh

Maedeh

1403/12/7

          خدای من. چقدر این کتاب حس رهایی درونش داشت. برای فرار از زندگی پر اضطراب این روزهام عمیقاً بهش احتیاج داشتم و واقعاً از انتظاراتم بهتر بود.
 یک جاهایی واقعاً خندیدم و فکر می‌کنم اگه زبون اصلی می‌خوندم بامزه‌تر هم می‌تونست باشه.
«نام سرخپوستی این کتاب رو باید بذاریم «شجاعت و رهابودگی

«اما می‌دانید، به خیال من، من و خواهرم جنگجو بودیم. و جنگجو یعنی کسی که از روبه رو شدن و دست و پنجه نرم کردن باکی ندارد.»

«خواهرم فرار می‌کند تا گم و گور شود. اما من فرار می‌کنم تا یک چیزی پیدا کنم.»

«هر کتاب یه رازه و اگه هر کتابیو که تا حالا نوشته شده بخونی به این می‌مونه که یه راز عظیمو خونده باشی. جدا از اینکه چقدر یاد میگیری، دائم یاد میگیری که باز چه‌قدر چیزای دیگه‌ای هست که باید یاد بگیری.»

«خیلی خب. وقتی چیزی برای آدم مهم باشه، اشکشو در می‌آره. ولی باید ازش استفاده کنی. از اشکات استفاده کن. از درد و رنجت استفاده کن. از ترست استفاده کن. دیوونه شو، آرنولد، دیوونه شو.»

«دلم می‌خواد رو دیوار بزرگ چین راه برم. می‌خوام رو نوک اهرام مصر قدم بزنم. تو تموم اقیانوسای جهان شنا کنم. صعود کنم قله‌ی اورست. سفر کنم صحرای آفریقا. برم قطب جنوب، سوار یکی از اون سورتمه‌هایی بشم که سگا می‌کشن‌شون. همه‌ی این چیزارو دلم می‌خواد. تک‌تک‌شونو می‌خوام تجربه کنم.»
        

0

          ریویوی جدید:
بعد از دوازده سال دوباره خوندمش.
این بار کمتر از دفعهٔ قبل برام جذاب بود. (از پنج ستاره به چهار تنزل درجه یافت) شاید چون احساسات سوگوارانه‌ام بالاخره بعد از چندین سال کمی فروکش کرده‌ان و حالا مرگ‌ها کمتر تریگرم می‌کنن و می‌تونم ازشون شبیه بقیه چیزها بخونم… و کتاب رو کل منسجم‌تری ببینم. هنوزم اما بنظرم یه نمونه باحال از یه رمان خوشخوانه که یکی دو روزه خونده می‌شه و بحث‌های زیادی رو در دل خودش داره. 
جونیور، پسر بچهٔ دوازده ساله‌ای که از قرارگاه سرخپوستیشون می‌زنه بیرون و می‌ره به یه مدرسه سفیدپوستی. سعی می‌کنه برای اینکه جایگاهش رو تغییر بده، با اینکه چندان هم بهش معتقد نیست.
کسی که با شرایط زیستی چندان کاملی هم به دنیا نیومده و به جز شرایط اجتماعی و حتی نژادی، مانع‌های زیادی تو راه داره. کسی که خیلی از اینجا مونده و از اونجا رونده است. کمتر راه نجاتی برای خودش می‌بینه. اما چیکار کنه؟ چاره چیه؟ تلاشش رو می‌کنه. :) و طنز و کاریکاتور، تو این مسیر به کمکش میان. سعی می‌کنه ازشون استفاده کنه تا بتونه با بقیه دنیا ارتباط داشته باشه. حالتی شبیه آقای همساده :))


____________________

ریویوی قدیم: چیز دیگه ای براش مناسب نیست... چیز دیگه ای تو کلمه ها نمیگنجه برای ابراز احساسات من نسبت به این کتاب.
واقعا خیلی خیلی خوب بود!
        

10