کتاب قلعه حیوانات کتابی بود که خیلی وقت بود میخواستم شروعش کنم ولی به تعویق میانداختم.
بالاخره خوندمش و از خوندنش خیلی خوشحالم واقعا داستان خیلی عمیقی داشت.
داستان کتاب به خوبی فساد داخل سیاست رو نشونمون میداد،
همه به امید حرف های میجر پیر و بیرون کردن جونز انقلاب کردن و موفق هم شدن ، میخواستن به خوشی زندگی کنن و قرار بود رفاه برقرار بشه ، اما سنوبال بیرون انداخته شد و ناپلئون و خوکها خیلی سریع رفتارشون تغییر کرد، به وعده ها عمل نشد و به جز خوک ها همه مثل قبل زندگی میکردن، همه گرسنه بودن ولی فکر میکردن یا میخواستن اینطوری فکر کنن که برای خودشون زندگی میکنن و دیگه نیاز نیست که نگران بشر باشن. و زورگویی های آدم ها رو تحمل کنن
دیگه هفت فرمان مثل قبل نبود و اهمیتی هم نداشت چون سکوئیلر به خوبی اون ها رو متقاعد میکرد.
و دیگه فرقی بین خوک ها و انسان نبود.
و خلاصه کتاب پر مفهومی بود.