paku

paku

@pakuam
عضویت

دی 1402

173 دنبال شده

193 دنبال کننده

         اینجام که بهتر کتاب بخونم.
      
Footprintofpaku

یادداشت‌ها

نمایش همه
paku

paku

1404/7/17 - 13:47

        - تصمیمات خرید ۸۰ درصد احساسی اند.

- انگیزه افراد برای اجتناب از باخت کم و بیش دو برابر انگیزه‌ی آن ها برای دستیابی یه سود است.

- وقتی مشتریان باور کنند چیزی به سختی به دست می‌آید، یا اینکه به کالا یا فرصتی دسترسی دارند که خیلی از افراد ندارند، برای اقدام بیشتر انگیزه پیدا می کنند.

- اگر شما ابتدا برای کسی کاری انجام دهید حتی اگر او درخواستی نکرده باشد، احساس دین به شما پیدا میکند. استفاده از اصل عمل متقابل میتواند این اطمینان را ایجاد کند که شما شرکتی هستید که مردم در زمان خرید به آن فکر میکنند؛ چرا که وقتی ما برای تصمیم گیری درباره ی خرید آماده میشویم معمولاً به سراغ شرکتی می رویم که روزی به شکلی کمک حالمان بوده است. به این ترتیب احساس میکنیم که لطفی را جبران کرده ایم.

 -  مردم کارهایی را انجام میدهند که آدمهای شبیه به خودشان و افرادی که دوستشان دارند انجام میدهند. گاهی اوقات مخاطب هدف شما احساس فشار برای همرنگ شدن با جماعت یا جا ماندن از دیگران میکند. در مواقع دیگر مخاطب هدف شما به دنبال دست یاری و میان بری برای تصمیم گیری است. کاری که آنها به چشم می بینند که دیگران نیز انجام میدهند میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. در واقع مخاطب احتمالی شما ممکن است به خود بگوید که اینها لابد چیزهایی میدانند که او نمیداند.

 - داستان ها احساسات را بر می انگیزند. و احساسات، تصمیمات را هدایت می‌کنند. به همین دلیل، داستان ها، می توانند به معنای واقعی کلمه مردم را به حرکت درآورد.

- ارائه ی تنها یک گزینه میتواند تصمیم گیری برای خرید را به تأخیر بیندازد یا حتی مانع آن شود.
تحقیقات نشان میدهند داشتن یک گزینه ی دوم احتمال خرید فرد را در همان زمان افزایش میدهد.

 - مشتریان پس از تصمیم گیری یا موضع گیری دوست دارند با آن سازگار باقی بمانند. پایبندی به تصمیمات در انرژی ذهنی صرفه جویی میکند و از بی ثبات یا دمدمی مزاج به نظر رسیدن جلوگیری میکند؛ یک تعهد کوچک از سوی مشتریان شما میتواند زمینه ساز تعهدات بزرگتر شود. (اصل ثبات)

- اثر زایگارنیک یک پدیده روان‌شناختی است که بیان میدارد که کارهای ناتمام یا قطع‌شده بیشتر از کارهای کامل‌شده در ذهن ما باقی می‌مانند.

- اگر کنجکاوی را به گرسنگی برای دانش تعبیر کنیم، پس یک دوز اولیه یا لقمه ای از اطلاعات این گرسنگی را افزایش میدهد. و کاهش کنجکاوی ناشی از دانستن زیاد، مانند سیر شدن از اطلاعات است. زمانی که مردم در آستاته‌ی کشف چیز جدیدی قرار میگیرند مغزشان دوپامین ترشح میکند که احساس خوشایندی میسازد. انسانها به گونه ای طراحی شده اند، که به دنبال اطلاعات باشند. (نظریه ی شکاف اطلاعاتی)

- اعتماد به افراد صاحب اعتبار و متخصصان موضوعی میان بری رایج در تصمیم گیری است. اینگونه مشتری یا مخاطب بالقوه ی شما فرض میکند که این افراد کار را برای آنها انجام داده اند و در نتیجه باعث صرفه جویی در زمان و تلاششان می شوند. به طور معمول آنها بر این باورند که این افراد صاحب اعتبار دانایی دارند و باید به حرفشان گوش داد.(اصل اقتدار)

- شیوه ی ارائه ی گزینه ها از جانب بازاریاب به مشتری روی تصمیم نهایی مشتری تأثیر می گذارد. این مفهوم با عنوان "معماری انتخاب" شناخته می شود.

- قاب بندی یکسان اطلاعات با روشهای مختلف میتواند واکنشهای متفاوتی به آن به همراه داشته باشد. برای مثال ممکن است مردم به دنبال محصولی با ۹۵ درصد فاقد چربی باشند و از محصولی با ۵ درصد چربی اجتناب کنند. 

- ارائه ی دلیل میتواند باعث شود افراد بی آنکه واقعاً درباره ی آن فکر کنند، تصمیمی را بگیرند که شما میخواهید.

- عبارات هم قافیه از نظر شناختی روان ترند؛ به این معنی که پردازش آنها برای مغز آسانتر است. مواردی که برای مغز آسانتر پردازش می شوند، درست به نظر میرسند و در نتیجه مردم اغلب چنین تصوری دارند.

- مردم احتمال رخداد یک رویداد را بر اساس سهولت به خاطر آوردن یک نمونه ی مرتبط قضاوت میکنند.( سوگیری دردسترس بودن)

- اثر فون رستورف که به نام روانپزشک آلمانی هدویگ فون رستورف نامگذان و شده به تمایل ذاتی انسان برای توجه کردن به چیزهایی که متفاوتند یا از محیط اطرافشان جدا میشوند، اشاره دارد.
      

4

paku

paku

1404/4/3 - 17:36

        سهراب میگه به قمصر رفتم و کار من نقاشی بود و کوه پیمایی... کاش کار من نوشتن بود و کوه پیمایی.
در باب این کتاب چه بنویسم؟ کاش میتونستم با سهراب کلمه بازی کنم. کاش همسایه سهراب می بودم. این دومین کتابیه که امسال کامل خوندم. و زیاد دوستش داشتم‌. هم حالمو بهتر کرد و هم فهمیدم چقدر روحم به جهان سبز سهراب نزدیکه.
در هم آمیختگی شاعرانه حواس.. طعم یک استحاله، هنوز در سفرم.

من سهراب رو در حد هشت کتاب میشناختم. و البته کمتر، چون هشت کتاب رو هم کامل نخوندم. میدونستم اهل کاشانه و نقاشی هایی هم کشیده که چندتاشونو اگر اشتباه نکنم تو کاخ موزه نیاوران دیده بودم. ولی اینجا فهمیدم بیشتر از شعر، مشغول به نقاشی بوده و احتمالا بیشتر از شاعر، خودش رو نقاش میدونه.

این کتاب یک جور تحول در شناخت من نسبت به شخصیت سهراب ایجاد کرد. بین نامه ها و یادداشت های شخصیش، پاره های شفافی از ذهن و روحش رو میشد به تماشا نشست. و چه موجود دلنشینی بود. و چقدر برام عزیزتر شد. جهان سهراب منو یاد کیارستمی نازنین می‌انداخت. جهان نازک و ظریفش. احساس میکردم قرابتی میان این دو هست.
 بین این نوشته ها، یک جور معصومیت، یک جور دست نخوردگی، یا تبلوری از "ناب" بودن در وجود سهراب میدم، و همین شوقم رو به فهم درونیاتش رو بیشتر میکرد.
دلم خواست این کتاب جلد دوم یا سومی هم داشته باشه‌. کاش میتونستم باز هم روح سهراب رو بشنوم.
      

20

paku

paku

1403/9/29 - 23:47

        " قطر آن الف تنها دو تا سه سانتی‌متر بود، اما تمام فضای کیهانی در آن جا داشت، بی‌آنکه چیزی از ابعادش کم شود. همه‌چیز بی‌نهایت بود، چون از هر نقطه‌ای می‌توانستی کیهان را ببینی.

الف، خورخه لوئیس بورخس"

و بالاخره... الفِ پائولو کوئیلو. کتابی ظاهراً کوتاه، حدود ۲۵۰ صفحه، اما تمام پاییز مرا در برگرفت. دو بار تا حوالی صفحه صد پیش رفتم و باز از نو شروع کردم. الف چیزی فراتر از خواندن است؛ باید درکش کنی، باید تجربه‌اش کنی. در یکی از خطوط کتاب، پائولو می‌گوید: «آیا می‌توان چیزی را دانست بی‌آنکه تجربه‌اش کرد؟ بله، اما هرگز جزئی از وجودت نخواهد شد.»
الف دقیقاً همین است. تا بخشی از کتاب پیش رفته بودم و احساس می‌کردم نمی‌فهمم دقیقاً چیست. فکر می‌کردم شاید فقط در نقطه‌ای خاص از قطار مسکو به سیبری وجود داشته باشد یا در زیرزمین خانه آرخنتینو دانری در بوئنوس‌آیرس، یا حتی شاید تنها در لحظاتی از معاشقه‌ای عمیق میان دو هم‌روح خلق شود. اما بعد، به این نتیجه رسیدم که شاید الف چیزی بسیار شخصی‌تر باشد. شاید همان بازی ناگهانی واژه‌ها و جوشش بی‌اختیار کلمات در ذهنم، خودِ الف باشد. انگار نقطه‌ای یا مجموعه‌ای از نقاط در قشر مخ من وجود دارند که الف همان‌جا نشسته است.

الف داستان یک سفر است؛ سفری در لحظه، درون من، کسی که کتاب را در دست گرفته و آن را می‌خواند. با وجود تأکید بر حال و لحظه، ریشه‌های داستان عمیقاً در گذشته فرو رفته است؛ گذشته‌ای که در هر لحظه از حال می‌تواند آشکار شود. در این باره اما جی، به پائولو می‌گوید: "گذشته و آینده فقط در ذهن ما وجود دارد. لحظه‌ی اکنون اما، خارج از زمان است، ابدیت است. در هند به خاطر اینکه اصطلاح بهتری ندارند، از واژه کارما استفاده می‌کنند. اما این مفهومی است که به ندرت توضیح مناسبی دارد. کاری که در گذشته کرده ای بر زمان حال اثر نمی‌گذارد. کاری که الآن می‌کنی گذشته ات را رستگار و بنابراین آینده را عوض می‌کند."

من نمی‌توانم این کتاب را درست توصیف کنم، چون عملاً الف وصف‌ناپذیر است. رد پای تناسخ در تمامی صفحات آن موج می‌زند و نویسنده آن را به شکلی بدیع و تازه روایت می‌کند. گویی چرخه‌ای از دوزخ، برزخ و بهشت در جریان است و زمین کنونی ما، ملغمه‌ای‌ست از این سه‌گانه.

الف چیزی بیش از یک کتاب است؛ باید آن را زندگی کرد. سفری است که تو را در هر لحظه به گذشته، حال و ابدیت می‌برد. هر چه بیشتر بخوانی، بیشتر درمی‌یابی که الف تنها در ذهن تو جریان دارد؛ جایی که محدودیت نمی‌شناسد و همه‌چیز ممکن است.

- ردپاها:
هیچ عمری بدون کمی جنون کامل نمیشود، بامبوی چینی، درخت بلوط مقدس، دوره سرخوشی، فانوس بیگانه، چهل ساعت در هفته ویلون، موسیقی سکوت برای موجودات نامرئی، میخواهم فقط از راه نوشتن امرار معاش کنم، واژه های معلق در فضا، الف

- از خطوط:
- شک آدم را پیش می‌راند.
- مثل دیوانه ها شروع کردم به سفر. تمام درس های مهمی که یاد گرفته ام دقیقا حاص سفرهایم بوده.
- سفر نه به پول بلکه به شهامت بستگی دارد.
- هرکس به راستی به زندگی متعهد باشد، هرگز از راه رفتن دست نمی‌کشد.
- جاده ی من در چشم های دیگران منعکس است و اگر میخواهم خودم را پیدا کنم، به این نقشه راه احتیاج دارم.
- تعهدی را قبول کن.
- کلمات اشک‌هایی هستند که نوشته شده‌اند.
- اگر زمانی باد سردی در زندگی من وزید، تو آتش دوستی را برایم روش کن.
- در یک جنگل صدهزار درخته هیچ دو برگی شبیه به هم نیستند، هیچ دو سفری نیز در یک جا شبیه به هم نیستند.
- حرکات کوچک روزانه است که ما را به خدا نردیک میکند.
- هیچ وقت به اندازه حالا خوشحال نبوده ام. چون نشانه ها را دنبال کرده ام صبور بوده ام و می دانم این همه چیز را عوض خواهد کرد.
- وقتش است که از اینجا بیرون بروی. برو و سرزمینت را دوباره فتح کن.
      

25

paku

paku

1403/5/29 - 11:46

        سی و یک روز طول کشید تا تمومش کنم. معمولا وقتی قرار بوده کتابی رو با دقت و طمانینه بسیار بخونم، و میدونستم طول میکشه، همراهش یه کتاب با حجم کمتر رو هم شروع میکردم ولی خب اینبار آخرین وسوسه این اجازه رو بهم نداد و همه توجهمو به خودش جلب کرد.
در ابتدا تاکید کنم که بنده از عاشقان سینه چاک نیکوس کازانتزاکیس هستم. هروقت که نوشته هاشو میخونم یه " تبارک الله احسن الخالقین" بلند میگم و به روحش درود و نور میفرستم. اگه یه وقت بخوام به طور جد بنویسم، دلم میخواد جهان نوشتاریم به جهان کازانتزاکیس نزدیک باشه.
بیش از همه، توصیفات کازانتزاکیس من رو مست میکنه، و در این زمینه جادوگری قهاره.
نیکوس عزیز در این کتاب به شرحی از زندگانی حضرت مسیح(ع) میپردازه، و البته گمان مبرید که این کتاب زندگی نامه موثقی از پبامبر میباشد. چون بخش زیادی از کتاب تخیلات و برداشت های خود نویسنده رو دربرمیگیره اما این حین خیلی ظریف درک عمیقی که خودش نسبت به عیسی(ع) داشته رو به ما منتقل میکنه.
در این اثنا حواریون رو هم معرفی میکنه و شخصیت اون ها رو تا حدی به ما نشون میده.
چیزی که نظر من رو بیش از همه جلب کرد این بود که نویسنده به بعد انسانیِ معمول مسیح اشاره میکنه. میگه مسیح هم شخصی مثل ما دارای ترس، شهوت و وسوسه های خاص خودش بوده، و البته که تونست اون ها رو به بهترین وجه ممکن استحاله کنه، در حالی که تصور من از اولیاء الهی یک تکه نور مطلق بوده و هست چونان یک فرشته.
      

22

paku

paku

1402/12/9 - 00:56

        خب رفقا بنده با هزار ذوق رفتم سمت راهنمای مردن با‌ گیاهان دارویی، که برگزیده جایزه های ادبی هفت اقلیم و بوشهر شده بود.
از همون صفحات اول توصیفات دقیقش زیادی به چشمم اومدن و اطلاعاتی که درباره گیاهان دارویی میداد، ولی هیچ کشش متنی ای برام نداشت.
مع هذا چند روز کنار گذاشتمش، و دوباره رفتم سمتش، دیدم که خیله خب.. یک سری جملات تاثیر گذار و زیبا هم داره، ولی من حیث المجموع داره مدام کلافم میکنه.
البته که راوی هم کلافه بود‌. از همه چیز کلافه بود و حق داشت.
به هر حال وجود من رو به درد آورد، تقریبا حین خوندن تمام صفحاتش حس فشار میکردم، روی جسم و روحم. میخواستم هر چه زودتر تمومش کنم. ولی نمی‌فهمم چرا ادامه‌ش دادم؟ اممم شاید ادامه ش دادم که از یک جایی به بعد این ریتم آزاردهنده تموم شه.. ولی صفحه به صفحه بدتر شد!
خشونت وحشیانه‌ش رو مثل چنگال توی قلبم فرو می‌کرد. یه جاهایی حس میکردم میخوام خون دماغ شم. بارها اشکمو در آورد.
تصورم بر این بود که یک کتاب سبز باشه ولی سیاه و خاکستری بو‌د.
(چون خیلی اذیت شدم میگم) به نظرم این کتاب روانی بود.
 حجم بسیاری از ترس، استیصال، درد و خشونت مشمئز کننده رو ارائه داده بود که برای من غیر قابل تحمل بود. منو مستهلک کرد. بارها حین خوندنش گفتم آهای زن، خستم کردی خستم کردی خستم کردی... بسه!
با عرض پوزش، متاسفانه من اصلا دوستش نداشتم. و از بدترین کتابهایی بود که تو عمرم خوندم و چیزی به جز چندتا بریده زیبا برام نداشت.

      

33

paku

paku

1402/11/29 - 00:06

62

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.