بریدهای از کتاب گزارش به خاک یونان اثر نیکوس کازانتزاکیس
دیروز
صفحۀ 294
عابد، بلوطی کهنسال که صاعقه خدا زغالش کرده بود، به من نگریست. اما يقين دارم که مرا ندید. چشمانش تار شده بود. دیگر دنیای پیدا را به وضوح تشخیص نمی دادند؛ اکنون دنیای ناپیدا را میدیدند. به من نگریست و پشت شانه هایم شهرهای بزرگ را مشاهده کرد: "دنیایی" که در گرداب گناه، نخوت، گستاخی و مرگ دست و پا می زد.
عابد، بلوطی کهنسال که صاعقه خدا زغالش کرده بود، به من نگریست. اما يقين دارم که مرا ندید. چشمانش تار شده بود. دیگر دنیای پیدا را به وضوح تشخیص نمی دادند؛ اکنون دنیای ناپیدا را میدیدند. به من نگریست و پشت شانه هایم شهرهای بزرگ را مشاهده کرد: "دنیایی" که در گرداب گناه، نخوت، گستاخی و مرگ دست و پا می زد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.