یادداشت paku
1403/9/29
" قطر آن الف تنها دو تا سه سانتیمتر بود، اما تمام فضای کیهانی در آن جا داشت، بیآنکه چیزی از ابعادش کم شود. همهچیز بینهایت بود، چون از هر نقطهای میتوانستی کیهان را ببینی. الف، خورخه لوئیس بورخس" و بالاخره... الفِ پائولو کوئیلو. کتابی ظاهراً کوتاه، حدود ۲۵۰ صفحه، اما تمام پاییز مرا در برگرفت. دو بار تا حوالی صفحه صد پیش رفتم و باز از نو شروع کردم. الف چیزی فراتر از خواندن است؛ باید درکش کنی، باید تجربهاش کنی. در یکی از خطوط کتاب، پائولو میگوید: «آیا میتوان چیزی را دانست بیآنکه تجربهاش کرد؟ بله، اما هرگز جزئی از وجودت نخواهد شد.» الف دقیقاً همین است. تا بخشی از کتاب پیش رفته بودم و احساس میکردم نمیفهمم دقیقاً چیست. فکر میکردم شاید فقط در نقطهای خاص از قطار مسکو به سیبری وجود داشته باشد یا در زیرزمین خانه آرخنتینو دانری در بوئنوسآیرس، یا حتی شاید تنها در لحظاتی از معاشقهای عمیق میان دو همروح خلق شود. اما بعد، به این نتیجه رسیدم که شاید الف چیزی بسیار شخصیتر باشد. شاید همان بازی ناگهانی واژهها و جوشش بیاختیار کلمات در ذهنم، خودِ الف باشد. انگار نقطهای یا مجموعهای از نقاط در قشر مخ من وجود دارند که الف همانجا نشسته است. الف داستان یک سفر است؛ سفری در لحظه، درون من، کسی که کتاب را در دست گرفته و آن را میخواند. با وجود تأکید بر حال و لحظه، ریشههای داستان عمیقاً در گذشته فرو رفته است؛ گذشتهای که در هر لحظه از حال میتواند آشکار شود. در این باره اما جی، به پائولو میگوید: "گذشته و آینده فقط در ذهن ما وجود دارد. لحظهی اکنون اما، خارج از زمان است، ابدیت است. در هند به خاطر اینکه اصطلاح بهتری ندارند، از واژه کارما استفاده میکنند. اما این مفهومی است که به ندرت توضیح مناسبی دارد. کاری که در گذشته کرده ای بر زمان حال اثر نمیگذارد. کاری که الآن میکنی گذشته ات را رستگار و بنابراین آینده را عوض میکند." من نمیتوانم این کتاب را درست توصیف کنم، چون عملاً الف وصفناپذیر است. رد پای تناسخ در تمامی صفحات آن موج میزند و نویسنده آن را به شکلی بدیع و تازه روایت میکند. گویی چرخهای از دوزخ، برزخ و بهشت در جریان است و زمین کنونی ما، ملغمهایست از این سهگانه. الف چیزی بیش از یک کتاب است؛ باید آن را زندگی کرد. سفری است که تو را در هر لحظه به گذشته، حال و ابدیت میبرد. هر چه بیشتر بخوانی، بیشتر درمییابی که الف تنها در ذهن تو جریان دارد؛ جایی که محدودیت نمیشناسد و همهچیز ممکن است. - ردپاها: هیچ عمری بدون کمی جنون کامل نمیشود، بامبوی چینی، درخت بلوط مقدس، دوره سرخوشی، فانوس بیگانه، چهل ساعت در هفته ویلون، موسیقی سکوت برای موجودات نامرئی، میخواهم فقط از راه نوشتن امرار معاش کنم، واژه های معلق در فضا، الف - از خطوط: - شک آدم را پیش میراند. - مثل دیوانه ها شروع کردم به سفر. تمام درس های مهمی که یاد گرفته ام دقیقا حاص سفرهایم بوده. - سفر نه به پول بلکه به شهامت بستگی دارد. - هرکس به راستی به زندگی متعهد باشد، هرگز از راه رفتن دست نمیکشد. - جاده ی من در چشم های دیگران منعکس است و اگر میخواهم خودم را پیدا کنم، به این نقشه راه احتیاج دارم. - تعهدی را قبول کن. - کلمات اشکهایی هستند که نوشته شدهاند. - اگر زمانی باد سردی در زندگی من وزید، تو آتش دوستی را برایم روش کن. - در یک جنگل صدهزار درخته هیچ دو برگی شبیه به هم نیستند، هیچ دو سفری نیز در یک جا شبیه به هم نیستند. - حرکات کوچک روزانه است که ما را به خدا نردیک میکند. - هیچ وقت به اندازه حالا خوشحال نبوده ام. چون نشانه ها را دنبال کرده ام صبور بوده ام و می دانم این همه چیز را عوض خواهد کرد. - وقتش است که از اینجا بیرون بروی. برو و سرزمینت را دوباره فتح کن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.