بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ش کاظمینی

@sha1st

33 دنبال شده

11 دنبال کننده

                      🌱علم بی عمل وحشتناکه
🌱باید فکر کردن صحیح رو یاد گرفت
🌱علم رو به کتاب ها نباید محدود کرد(سخنرانی،تجربه،فیلم،پادکست)
🌱و علم اصلی از خداست
و اصلا و هرررگز نباید به آدم ها بسنده کرد 
(علم نوره)
و باید به ائمه علیهم السلام  برای علم قاطع متوسل شد
🌱خلاصه که ... کتاب خواندن تنها کافی نیست ......
🌱هرکتابی خوب نیست
🌱تزکیه فقط با کتاب خواندن به دست نمی آید
🌱کتاب قوام فکری می دهد
🌱درگیر چهارچوب نباشیم و آزاده باشیم.
                    
https://eitaa.com/hayatkhalvattt
sh.kazemaini

یادداشت‌ها

                کتاب تلخ ترین وقایع را با شیرینی طنزش به خورد خواننده می دهد و خواننده هم از خوردنشان لذت می برد و باز هم طلب می کند.

شروع بی نظیر کتاب با جمله ای که ما را به تعجب و شگفتی و کنجکاوی و خنده می اندازد.

زبان داستان دارای تعلیق و شسته رُفته و روان و خوشمزه است. نوشته ها پشت سرهم نوشته نشده اند و فاصله ی بین جملات و تا حد امکان تکه تکه کردن پاراگراف ها ، خواندن را آسانی می دهد و حس خواندن یک کتاب پر از جک های شدیداً دست اول را به آدم می دهد که هرچه بخوانی سیر نمی شوی !

روحیه ی شخصیت اصلی داستان یعنی جونیور جالب است. در پی هدف است. در پی هنجارشکنی ، هنجارهای اشتباه. در پی پیدا کردن خویشتن. در پی شادی وحس های خوب. او آزار می بیند و همچنان به راهش ادامه می دهد. طالب عدالت و همدلی ست. گاهی مرض می زند به کله اش و گاهی دروغگو می شود ، اما با این وجود قابل احترام و خواستنی ست.

یکی از نقاط عطف کتاب ، کاریکلماتورهای بی نظیرش است. که حق مطلب را کاملاً می کنند توی حلق آدم! ایول.

یکی از تم های اصلی داستان دیده شدن سرخپوست ها و نابودکردن باورهای غلط درباره ی آنان و ایجاد باورهای صحیح درباره ی آنهاست. سرخپوست ها از دید عامه مشتی بی سواد و عقب افتاده اند که قبیله ای زندگی می کنند و فقط بلدند بگویند گومبا گومبا ! احتمالاً شرمن الکسی ِ سرخپوست از این قضیه ناراحت بوده و این کتاب را با ابروهای درهم تنیده می نوشته.

تم های دیگر آن پیدا کردن اهداف و راه شخصی زندگی و به دنبال آرمان ها و رویاها و آرزوهای خویشتن رفتن با وجود تمام رنج ها و نکبت های زندگی ست.

یکی از اوج های کتاب جاییست که رنج های جونیور زیادتر از همیشه می شود و اتفاقات بد پشت هم برایش دست تکان می دهند. جونیور تصمیم می گیرد که نجات پیدا کند ، یعنی بهتر است بگویم که خودش را نجات دهد. شروع می کند به نوشتن فهرست هایی از «تمام کسانی که در زندگی بیشترین  شادی را به او داده بودند» و «نوازنده هایی که شادترین آهنگ ها را نواخته اند» و «غذاهای محبوبش» و «کتاب های محبوبش» و «بسکتبالیست های محبوبش» و‌... 
و کاریکاتور کشیدن و نوشتن و نوشتن و نوشتن برای فرار از درد هایش. 
او چه خوب راه های رهاتر شدن را به چنگ آورد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                پستچی روایت عاشقانه ای ساده در دل جنگ است. روایت رقابت بین عشق به صلح و عشق به یک زن. روایت رقابت بین عشق به قلم و عشق به یک مرد.

پستچی با توجه به آنکه خرد خرد نوشته شد و با نظرات خوانندگان کامل می شد ، حالتی پست مدرن به خود گرفت.

پستچی عشق را دوباره به ما یادآوری کرد. عشقی که نویسنده توی سرش زد تا همه باور کنند که عین واقعیت است. نویسنده حاضر شد بخاطر این کتاب به زندگی اش شلیک کند اما این کتاب چاپ شود. و مردم ... مردمی که در این زمانه تشنه ی شنیدن همچین عشقی بودند ، این کتاب را جزو پرفروش ترین کتاب ها قرار دادند.

شخصیت پردازی خوب :: 
چیستا : دختری بی پروا و شجاع و صبور ، نویسنده و اهل هنر ، به شدت احساساتی ، طالب متفاوت بودن ، صادق و رنج کشیده
علی: مردی عاشق و شجاع و طالب صلح و جان فشا و رنج کشیده با موهای طلایی (توصیف موهای طلایی اش به زبان چیستا مرا یاد کتاب شازده کوچولو می انداخت)
پدر چیستا : مردی صبور و عاشق و بچه دوست و اهل کتاب . یک عاقل ِعاشق ، دلسوز و مهربان
مادر چیستا : زنی افسرده بخاطر رقابت بین عشق به قلم و عشق به خانواده اش...

اما......
من آرزوی چنین عشقی را ندارم. من وصال و دوام و ثبات و حرف زدن درباره سیب زمینی و تخم مرغ و همراهی را دوست دارم.
        

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها