یادداشت سیده زینب موسوی

خب من جزو
        خب من جزو بسیار معدود آدم‌هایی هستم که اصلا از این کتاب خوشم نیومد...
اینجور وقتا اصولا اصلا حس خوبی ندارم، میگم چطوره که «همه»، تأکید می‌کنم، «همه»، این کتاب رو اینقدر دوست داشتن؟ چطوره که فقط من باهاش مشکل دارم؟

من اصلا سر این مرورهای مثبت رفتم سراغش، چند صفحهٔ اول رو هم خوندم و خوشم اومد و دیگه شروع کردم.

ولی از همون اولای کتاب مشکلاتم باهاش شروع شد. حالا مسئله اینجاست که احتمالا هر چیزی بگم جوابش این باشه که خب این داستان واقعیه دیگه! این رو نویسنده بر اساس تجربیات واقعی خودش نوشته...
با این حال من نکاتم رو میگم و خوشحال میشم نظر دوستان رو در موردش بشنوم.

فقط قبلش اینو بگم که من نسخهٔ زبان اصلی کتاب رو خوندم. این نسخه اصولا چندین مورد اشارات جنسی بسیار بد داشت که جدا حتی خجالت می‌کشم ذره‌ای بهشون اشاره کنم. 
ولی خب همهٔ اینا تو ترجمه سانسور شدن :) حتی حداقل سه تا تصویر کاملا حذف شده (یکیشون البته مشکل جنسی نداشت بلکه توهین به حضرت عیسی بود 😅).
یکی از مشکلات من با این کتاب هم همین بخش‌ها بود که خب درک می‌کنم برای کسایی که ترجمه خوندن پیش نیومده.

کتاب اصولا طنزه ولی من به جز اون اولا اصلا هیج‌جا خنده‌م نگرفت و کلا این شکلی بودم: 😐 
شایدم مشکلاتی که با کتاب داشتم باعث شده بود نتونم به جوک‌هاش بخندم 🤷🏻‍♀️

🔅🔅🔅🔅🔅
این کتاب میخواد از زبون یه پسر نوجوون سرخ‌پوست مشکلات وحشتناک و نژادپرستی‌هایی که این مردم باهاش مواجه هستن رو بیان کنه. 
جونیور و خانواده‌ش تو یه «قرارگاه» سرخ‌پوستی زندگی می‌کنن که آدماش به شدددت فقیرن،  هممممه‌شون به شدددت الکلی هستن و کلا هر بدبختی دیگه‌ای که ممکنه تصور کنید رو دارن. حالا نکته‌ش اینجاست که اصولا سرخ‌پوست‌های این کتاب در مجموع نقطهٔ قوتی ندارن، البته به غیر از چند تا مورد خاص که همه نزدیکان شخصیت اصلی هستن. 
یعنی اینا اینقدر بدن که این پسر از همون بچگی مداااام از طرف افراد قبیله‌ش مورد آزار و اذیت جسمی و روحیه...

🔅🔅🔅🔅🔅
من قبلا تو دو تا کتاب دیگه با مفهوم «قرارگاه»های سرخ‌پوستی مواجه شده بودم. 
یکیش که یه کتاب علمی-تخیلی بود، هیچی (مجموعهٔ گسستهٔ نیل شوسترمن)
و یکی یه کتاب معاصر جنایی‌طور نوشتهٔ یه خانمی که اونم خودش سرخپوسته. چیزی که تو اون کتاب از فرهنگ سرخ‌پوستی و وضعیت قرارگاه نشون می‌داد به شدت متفاوت با این کتاب بود. نمی‌خوام بگم فقط یکی از اینا داره راست میگه! بلکه صرفا اینکه شاید یک، وضعیت، قرارگاه به قرارگاه فرق کنه، و دو، نوع روایت از یه موضوع یکسان می‌تونه کلا همه چیز رو تغییر بده. مثلا تو اون کتابی که میگم به یه سری از آیین‌های بومی سرخ‌پوستی اشاره کرده بود که به نظرم جالب بودن (کلا من یه علاقهٔ خاصی به فرهنگ‌های بومی قارهٔ آمریکا دارم، در این رابطه می‌تونید به پست اولم با عنوان «خیلی دور، خیلی نزدیک» مراجعه کنید).
از اون طرف شما تو این کتاب خاطرات... رسما «هیچی» از خصوصیات مثبت فرهنگ سرخ‌پوستی نمی‌شنوید، دوباره میگم یه سری «افراد» مثبت داریم ولی به عنوان یه جمعیت؟ نه... 
اون‌وقت سفیدا...
سفیدپوستا کلا خوبن :)
بله البته عامل اصلی بدبختی سرخپوستا یه مفهموم کلی به اسم سفیدپوستا هستن ولی شما همچین چیزی رو به هیچ‌وجه تو مورد خاص سفیدپوست‌های کتاب نمی‌بینید.

البته اشتباه نکنید! من نمیگم حتما باید سفیدپوست بد داشته باشیم، ولی وقتی سفیدپوست‌های کتاب در مقایسه با بومی‌ها رسما مثل یه مشت فرشته می‌مونن، دیگه اعصاب آدم خرد میشه :) 
و کلا من یه خودتحقیری نژادی خاصی از این کتاب برداشت کردم...


❌ چیزایی که در ادامه میگم ممکنه کمی تا قسمتی کتاب رو لو بده ❌

خب پسر قصهٔ ما تصمیم میگیره بره به یه مدرسهٔ سفیدپوست تا امکان پیشرفت داشته باشه.
حالا به اینکه همهٔ اون سرخ‌پوستا به جز خانوادهٔ خودش به خاطر این کار ازش به شدت متنفر میشن کاری ندارم.
تو مدرسهٔ سفیدپوستا چه اتفاقی می‌افته؟ هیچی، اول بهش بی‌تفاوتی می‌کنن، بعد قلدر مدرسه میاد بهش یه فحش بد نژادپرستانه میده، جونیور هم یکی می‌زنه تو دهنش، اونم از اون به بعد به جونیور احترام میذاره و بعد میشه دوست صمیمیش 😐

همه، تأکید می‌کنم، همه، تو‌ این شهر و مدرسهٔ سفیدپوست خوبن (به جز مثلا بابای پنه‌لوپه، اونم بدیش زبونیه نهایتا)، حداقل در مقایسه با هم‌قبیله‌ای‌های خودش که سفیدپوستا رسما فرشته‌ن. 

پسر ما که اول کتاب تمام معلولیت‌های ممکن رو برای خودش می‌شمره، طوری که شما تعجب می‌کنید اصلا چطور می‌تونه راه بره، یهو تو این مدرسه تبدیل میشه به قهرمان بلامنازع بسکتبال و دوست‌پسر خوشگل‌ترین و مشهورترین دختر مدرسه. البته نویسنده یه توضیحاتی میده که چطور این اتفاقا می‌افتن، ولی خب این توضیحاتش به نظر من قانع‌کننده نبود 🤷🏻‍♀️
نوع نگاهش به سفیدا و بعد به هم‌نژادهای خودش هم که گفتم کلا رو مخم بود، مثلا این حد از توجه مفرط جنسی به زن‌های سفیدپوست واقعا حال‌بهم‌زن بود. البته مثلا یکی از این تیکه‌ها که خودم به شدت ازش بدم اومد کامل سانسور شده... دیگه در مورد صحنهٔ بغل کردن اون زن پنجاه ساله چیزی نمی‌گم، هر چند که اونجا هم ضایع‌ترین قسمتش سانسور شده بود.

و بعد جونیور، در میان این فرشته‌های سفید، وقتی با تنفر هم‌قبیله‌ای‌هاش مواجه میشه تمام هم و غمش میشه شکست دادن اونا تو بسکتبال و یه دفعه این پسر، با اون همه معلولیت، در نقش یه ابرقهرمان ظاهر میشه و در یک پرش n متری دوست قدیمی خودش، که الان شده دشمنش، رو شکست میده. 
نویسنده هم این صحنه‌ها رو طوری می‌نویسه که شما هم دلتون بخواد این Redskinهای وحشی، که تو بازی قبل به یه پسر نوجوون سفیدپوست حمله کردن، شکست بخورن.

البته بعد از شکست دادنشون تازه پسرمون یه مقدار در حد دو سه تا بند کتاب از این رفتارش خجالت می‌کشه، همین.

به هر حال این کتاب رسما چیزی نداشت که بتونم بگم ازش خوشم اومد و اگرم چیزی بود اینقدر نکتهٔ رو مخ وجود داشت که نتونم اونا رو ببینم...
      
11

32

(0/1000)

نظرات

روشنا

روشنا

1402/12/2

یکی از مشکلات زبان اصلی خوندن واقعاً همین تفاوت متن فارسی و انگلیسیه 
بارها شده از یه شخصیتی خوشم بیاد و بعد که تو زبان اصلی خوندمش، دیدم شوخی‌های زشت جنسی داره یا یه ویژگی داره که کلاً تو ترجمه سانسور شده 🤦🏻😂
6

4

دقیقا انگار یه کتاب دیگه میشه 😂 

3

روشنا

روشنا

1402/12/2

خیلی بده 🤦🏻😂
@szm_books 

3

آخ منم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ رو سانسور شده خوندم و نظر مثبتی درباره ش نوشتم تو بهخوان. و وقتی نظرات گودریدز رو خوندم فهمیدم ای دل غافل!!!! بر دل سیاه شیطون لعنت!!  

4

عه یه نفر دیگه ارتباط خاصی نگرفته، از کشف تون شادمان شدم😂🙏🏻
2

3

همچنین 😂
البته باز مرور شما خیلی مثبت‌تر از مرور من بود 😅 

2

من ترجمه خوندم ، البته مشخص بود که چقدر سانسور و جایگزینی کلمه داره ، ولی خب 😁🤌🏻 گفتم به حرمت کتاب نوجوان بودنش به مسئله سانسورها اشاره نکنم😀
@szm_books 

2

این کتاب رو نخوندم؛ گرچه با اینهمه یادداشت مثبت وسوسه شده بودم.
این نکته انسان زدایی از سرخ‌پوست‌ها توی دو تا کتاب دیگه ای که خونده بودم هم خیلی به چشم اومد... انگار سرنوشت محتوم ملت منهدم‌شده، چیزی غیر از تحقیر به دست عاملین این جنایت و حتی بازمانده‌های خودش نیست...

3

مُحیصا

مُحیصا

1402/12/3

چرا همیشه اتفاقاتی می افته که به این نتیجه می رسم که کتاب های ترند شاید خوب نباشن و کتاب های گمنام وضعیت بهتری دارن؟؟؟
2

2

چی بگم 😄
از این طرف قضیه یعنی دوست نداشتن کتابهای ترند برام زیاد پیش اومده،
از اون طرفش هم باز یه سری گزینه تو ذهنم هست که همه‌ش برام عجیبه چرا این کتاب اینقددددر از فلان کتاب کمتر دیده شده با اینکه اینقدر قشنگ‌تره؟ 

یا مثلا می‌بینم کتابایی ترجمه شده که واقعا از نظر من ذره‌ای ارزش نداره 😅 تازه نه یه ترجمه که چند تا! و از اونور یه سری کتاب عالی هست که هیچ مترجمی سمتش نمیره... اینجور وقتا خیلی غصه میخورم چون نمیتونم کتابی که دوست داشتم رو به دوستام پیشنهاد بدم 😢

البته خب اینطورم‌ نیست که از همه کتابهای مشهور بدم بیاد 😄 خیلی کتابا هست که خیلی مشهور شده و منم دوستشون داشتم :) ولی اونایی که ازشون بدم میاد دیگه خیلی میرن رو مخم 😂 

2

مُحیصا

مُحیصا

1402/12/4

نمیدونم چرا اینطوریه؟؟؟
راستش این قضیه برای من خیلی پیش اومده.
مثلا فلان کتاب تو بوکستاگرام ترکونده ، اینستا رو باز میکنی یه عالمه ادیت و اینا ازش میزنه بیرون. بعد می گیری بخونی بعد خوندن میگی واقعا چرا این معروف شده؟این که چیز خاصی نداشت که.
@szm_books 

2

نتیجه میگیریم: «زبان اصلی خوندن لزوما بهتر از ترجمه نیست!»
1

1

نه دیگه این چه جور نتیجه گرفتنیه 😅
به شخصه ترجیح میدم با همون چیزی که نویسنده نوشته مواجه بشم تا از چشم مترجم ببینمش! اون‌وقت بدی و خوبیش میشه واسه خود کتاب نه واسه ترجمه 🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️ 

0