یادداشت محدثه ز
3 روز پیش
"آن روز از سقوط کردن ترس و واهمه ای نداشتیم. روزهای دیگر چرا، من از پرت شدن می ترسم. هر قدری هم بزرگ بشوم، فکر می کنم همیشه از سقوط کردن بترسم." ساختارشکنی کتاب رو دوست داشتم! برخلاف تصوری بود که ازسرخ پوست ها داشتم، در واقع همه از بیرون در مورد اونها می نویسن و این بار یک سرخ پوست از سرخ پوست ها روایت میکرد. و علاوه بر اون جونیور شخصا فرد ساختار شکنی بود که با بیماری و معلولیتش و قبیله اش مبارزه میکرد. اون قدر که میگن کتاب خنده دار نبود و اصلا گریه دار نبود، درست ترین وصف از نظر من "لذت بخش" عه! این کتاب برای من تلنگر بود، یه جورایی بهم یادآوری کرد که من قرار بود کارهای بزرگتری کنم! خلاصه این که حس خیلی خیلی خوبی نسبت بهش دارم :دی تضادها و بلندپروازیای جونیور رو بسی درک میکردم، شاید ب خاطر یک جونیور شاید خفته درونی :] نثر کتاب خیلی صمیمی و روان بود و قطعا اگر امتحان نداشتم یک روزه تموم میشد (من میگم بهش کتاب سریع) کاریکاتورهای کتاب هم بسی دوست داشتنی بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.