یادداشت عطیه عیاردولابی

        الکسی نویسنده معروفیه و جوایز زیادی هم تو آمریکا برده هرچند که به خاطر شیطنت‌های جنسی‌اش این جوایز ازش پس گرفته شده! 
داستان‌ها و اشعار زیادی داره ولی تو ایران همین یه کتابش ترجمه شده که از همون عنوان کتاب طعنه‌هاش رو شروع کرده. آرنولد شخصیت کتاب یه شخصیت واقعی نیست اما احتمالا حدود ۹۸ درصد کتاب واقعیه و برمبنای رخدادها و خاطرات خود الکسی. مثلا آرنولد یه خواهر داره ولی الکسی چند خواهر و برادر داره. آرنولد دوست داره کاریکاتوریست بشه ولی الکسی اول میره پزشکی ولی طاقت دیدن خون نداشته پس میره حقوق می‌خونه و چون دوست نداشته ولش می‌کنه و بعدش راهش به دنیای نویسندگی کشیده میشه.
پس با این خاطراتی که هم واقعیه و هم نیست میریم وارد کتاب میشیم. 
امثال این کتاب‌ها تو دنیا کم نیست. کتاب‌هایی که توسط نویسندگانی از گروه‌های استثمارشده و استعمارشده نوشته شده و اتفاقا در همون جامعه استثماگر و استعمارگر منتشر میشه و در کمال تعجب اون‌ جامعه که تو ۹۹ درصد موارد غربی‌های سفیدپوست هستن این دست نوشته‌ها رو خیلی بالا می‌برن و روش تبلیغ می‌کنن. ما هزاران نویسنده چینی، کره‌ای (به خصوص کره شمالی)، افغانستانی، عرب، ایرانی، آفریقایی، سرخپوست و سیاهپوست داریم که مستقیم و غیرمستقیم از راهبردهای سلطه‌جویانه و منفعت‌طلبانه سفیدپوست‌ها آسیب دیدن اما وقتی دست به قلم میشن و از همه سختی‌های ناشی از این آسیب میگن بالاخره جایی پاچه سروران سفیدپوستشون رو هم می‌مالن. این مالیدن کم و زیاد داره اما سوخت نداره. نویسنده‌های آسیب‌دیده و روشنفکرهای نماینده سختی‌های جامعه مبدا، دیگه خیلی بخوان پاچه‌خوار نباشن، حرفی و حتی اشاره‌ای به نقش سفیدپوست‌ها در بدبختی‌شون نمی‌کنن.

حالا بیایم به این فکر کنیم که اگه بخوان تیغ تیز انتقاد رو سمت سفیدپوست‌ها بگیرن چی میشه. اولین جوابی که به ذهن میاد اینه که کتابشون حتی چاپ هم نمیشه و اگر بشه احتمالا صدایی ازش درنمیاد و با چاپ نشدن فرقی نداره. 
جواب بعدی اینه که این آدم‌ها سال‌ها و شاید نسل‌هاست بین سفیدپوست‌ها زندگی کردن. بین اونها دوست و رفیق دارن، دوست‌هایی که از قضا آدم‌های خوب و همدلی هستن. پیوند ازدواج بینشون صورت گرفته و بچه‌های دو رگه تو جامعه غربی اختلاط اونها رو تثبیت کردن. پس هر گونه درگیری می‌تونه منجر به از هم‌گسستگی مجدد برای این غیرسفیدپوست‌ها بشه. تضاد عجیبیه. اونها عضو جامعه‌ای هستن که در عین حال در شرایط خاص جزو اولویت‌های اون جامعه محسوب نمیشن. به نظرم این قضیه برای سرخپوست‌های اندکِ باقیمانده تو آمریکا خیلی سخت‌تر باید باشه. چون در واقع صاحب اون سرزمین هستن ولی همه حقوقشون ازشون گرفته شده و شبیه طفیلی و سربار باهاشون رفتار شده و میشه. یه نفرت و ناچاری دائمی و توامان دارن که والدین برای بچه‌هاشون ارث میذارن. اینطوری میشه که آرنولد ۱۴ ساله هم از ظلم سفیدپوست‌های بالادستی حاکم بر سرزمین اجدادیش ضربه می‌خوره و هم از لطف سفیدپوست‌های رده پایین و نزدیک به خودش بهره‌مند میشه و جایی از داستان/جستار، الکسی از زبون آرنولد به این دوپاره شدن خودش اشاره می‌کنه. 
حرف آخرم:
یه ماجرایی رو می‌خوندم که یه سفیدپوست غربی به یه فعال اجتماعی عرب میگه اگه مملکت ما انقدر بده پس چرا شماها خودتون رو می‌کشین که بیاین اینجا.
مرد عرب جواب میده ما تو سرزمین‌هامون از تحریم‌ها و جنگ‌افروزی‌های شما نابود میشیم برای همین به سرزمین شما مهاجرت می‌کنیم چون شما هیچ وقت غرب رو تحریم نمی‌کنین و توش جنگ راه نمی‌اندازین.
      
342

36

(0/1000)

نظرات

تحلیل جالبی بود..👌

1